دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰ - ۱۰:۳۰
نمایشگاه کتابی که موجب سوءظن ساواک شد/ همراه شدن با خاطرات آیت‌الله مهدوی‌کنی

کتاب «از نازی‌آباد تا زندان قصر» خاطرات شفاهی محسن بهشتی‌سرشت (1357- 1335ه.ش) است. او در قسمتی از خاطراتش به فضای دانشگاه، زندان قصر، نمایشگاه کتاب دانشجویی، آشنایی مرحوم آیت‌الله مهدوی‌کنی، خیابان ایران و چهره‌های فعال انقلابی پرداخته است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، کتاب «از نازی‌آباد تا زندان قصر» خاطرات شفاهی دکتر محسن بهشتی‌سرشت (1357- 1335ه.ش) که توسط یعقوب خزائی گردآوری شده و از سوی نگارستان اندیشه منتشر است. 

محسن بهشتی سرشت دانشیار دانشگاه بین‌المللی امام خمینی (ره) است. فعالیت‌های آموزشی وی تدریس در حوزه‌های تاریخ ایران، تاریخ اسلام و تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی ایران در دانشگاه‌های بین‌المللی امام خمینی (ره)، شهید چمران، دانشگاه خوارزمی، پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی است به مدت 25 سال است. یعقوب خزائی، استادیار گروه تاریخ دانشگاه بین‌المللی امام خمینی (ره) است و زمینه‌های پژوهشی مورد علاقه وی روش‌شناسی، تاریخ اجتماعی ایران، تاریخ معاصر ایران و نظریه‌های فلسفی و جامعه شناختی است.

فصل نخست به دوران کودکی، معرفی محله نازی‌آباد و چگونگی آشنایی با چهره‌های سیاسی و آغاز فعالیت‌های سیاسی را شرح می‌دهد: «در بازجویی از مصطفی وفامهر به رضا پیل‌پایه رسیدند و بدین ترتیب بود که پیل‌پایه در سن شانزده یا هفده سالگی دستگیر و محکوم شد به یک سال زندان. طبق آئین‌نامه‌های زندان افراد مجرم زیر 18 سال را می‌بایست به دارالتادیب زندان کودکان و نوجوانان می‌فرستادند؛ محلی که بیشتر مصطفی وفامهر در آن جای گرفته بود. البته محکومیت رضا پیل‌پایه شش ماه و مصطفی وفامهر یک سال بود. من به اتفاق خانواده وفامهر به منظور ملاقات رفقا به زندان قزل‌حصار کرج رفتم. کم‌کم این اخبار زندان هم در ذهنیت ما تاثیر گذاشت.»

بهشتی‌سرشت در بیان خاطرات دوران نوجوانی خود به رواج کتابخوانی اشاره می‌کند: «تغییر فضای سیاسی در شهرهای بزرگ مثل تهران بیش از هر جاهای دیگر مشهود بود. نازی‌آباد هم از آن ایام خیلی متحول شده بود. کتاب‌خوانی بسیار رواج داشت به طوری که من و دوستان اهل محل در مسجد الرسول کتابخانه‌ای با بودجه شخصی تاسیس کرده بودیم. ما در آنجا تقسیم کار کرده بودیم و می‌رفتیم و در یک ساعاتی مستقر می‌شدیم. باور بفرمایید چه قدر مشتاق خواندن کتاب به ویژه کتاب کودکان و نوجوانان در سطوح مختلف وجود داشت. تقریبا بعد از انقلاب آن انگیزه‌ها را کمتر دیدم و آن شدت و حدتی که می‌دیدم در آن دوره، من دیگر همچون آن دوران ندیدم.» 

گذر بهشتی‌سرشت به زندان هم افتاد، او در فصل دوم با نقل ماجرای زندانی شدنش در سال 54 می‌نویسد: «ما می‌خواستیم نمایشگاه کتاب ایجاد کنیم و من هم ماموریت پیدا کردم که بیایم خیابان ناصرخسرو کوچه حاج نایب که اغلب انتشارات و کتابفروشی‌ها مذهبی در انجا مجتمع بودند... ما کنار باجه تلفن زیر شمس‌العماره به عنوان اینکه منتظریم که کسی بیاد بیرون و بعد ما به داخل باجه تلفن برویم منتظر شدیم. پس از مدت کوتاه افرادی که در صف تلفن بودند، کارشان تمام شد و من هم تنها مانده بودم ... در این‌جا حدس زدم تحت نظر باشم و قصد کردم به آن طرف خیابان که آن موقع گاراژ شمس‌العماره آنجا بود، بروم. یک دقیقه نشد که داشتم نگاه می‌کردم و دستمان توی جیبم بود ناگهان از پشت دست‌های ما را گرفتند و از جیب خارج کردند که مثلا مبادا سیانور یا نارنجک در جیب داشته باشم.»

نگه داشتن بعضی از کتاب‌ها در زمان پهلوی دردسرهای خودش را داشت. در این میان فعالیت سیاسی باعث می‌شد داشتن بعضی کتاب‌ها به دلیل ممنوعه بودن جرم هم به شمار بیاید: «در روزهای سوم و چهارم که باز من را به اتاق بازجویی می‌بردند، میز رو به دقت نگاه می‌کردم، ظن من این بود که احتمالا با تفتیش منزل کتاب‌های ممنوعه منزل را به کمیته مشترک آورده باشند. در میان کتاب‌هایی که در منزل داشتم دفاعیات مهدی رضایی بود که اگر احیانا این دفاعیات را از هر کسی می‌گرفتند، حبس و شکنجه او امری قطعی و محتوم بود.» 



بخشی از خاطرات دستگیری به بازجویی و شکنجه مربوط می‌شود، در این کتاب هم صفحاتی به این موضوع اختصاص دارد: «بالاخره انتظار به سر رسید و کارگر کتک خورده با صورتی سرخ شده و سیلی خورده به اتاق بازداشت برگشت و همه شروع به سوال کردند که چرا این‌طور شد ایشان هم با لبخندی جواب داد: نامردها فهمیدند. پرسیدیم چه چیزی را فهمیدند؟ گفت: فهمیدند که من هم دانشجو هستم! خلاصه همگی نمی‌دانستیم بخندیم یا گریه کنیم. گفتیم چه طور فهمیدند؟ گفت من رفتم و گفتم یک کارگرم و بی‌گناهم و در تظاهرات نبودم افسر بازجو گفت بیا جلو ببین صاحب این کارت دانشجویی را می‌شناسی رفتم دیدم ای بابا کارت دانشجویی خودم هست.» 

در سال‌های فعالیت سیاسی برای پیروزی انقلاب برخی دیدارها و رفاقت‌ها میان انقلابی‌ها و مبارزان سیاسی شکل گرفت که بعدها برخی از این فعالان سیاسی چهره‌های مطرح‌تری شدند: «به یاد دارم که آیت‌الله مهدوی‌کنی که در آن موقع خودروی پیکانی داشت که ما می‌گفتیم استاد اجازه است با شما بیاییم؟ ایشان می‌گفت بیایید و سوار ماشین می‌شدیم و تا تهران هم با ایشان مانوس بودیم و من خیلی خاطرات ایشان را از دوران زندان می‌گرفتم و همان بحث‌ها و چالش‌هایی که در زندان سال‌های 56 و تا اواسط 57 ادامه پیدا کرده بودند به خصوص با مجاهدین خلق. ایشان خاطرات زندان خود را در همان مسیر سفر با ماشین توضیح می‌داد که بعدها با مطالعات و پیگیری‌هایی که ما بعضا می‌کردیم اینها را کنار هم می‌گذاشتیم و یک باور و برداشت‌هایی می‌رسیدم...» 

حال رژیم پهلوی در حال فروپاشی است و حکومت انقلابی با تشکیل شورای انقلاب فرهنگی و حضور امام شکل جدی‌تری به خود می‌گیرد: «خاطره‌ای از روز آمدن امام در 12 بهمن عرض کنم که ما در آن زمان در قالب کمیته‌های دانشجویی ستاد استقبال از امام حضور داشتیم. قسمتی هم که سازماندهی شدیم درست همان‌جایی بود که امام باید سخنرانی می‌کرد. نا آنجا بودیم واقعش که قصد کردیم خودمون را به بهشت زهرا برسونیم نیمی از راه رو پیاده‌روی کردیم جاده بسته بود شلوغ بود جاده بهشت‌زهرا از تهران تا بهشت‌زهرا پر از جمعیت بود میلیون‌ها نفر در مسیر فرودگاه مهرآباد و بهشت‌زهرا در حال حرکت بودند...» بهشتی‌سرشت از روز 12 بهمن سخن می‌گوید و جمعیت زیاد مردم که برای دیدار امام آمده بودند و آنها نتوانستند به جای تعیین شده برسند.

کتاب «از نازی‌آباد تا زندان قصر» خاطرات شفاهی دکتر محسن بهشتی‌سرشت (1357- 1335ه.ش) در 139 صفحه و قیمت 30 هزار تومان از سوی نگارستان اندیشه منتشر است. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها