مجموعه کتابهای «کآشوب» مشتمل بر روایتهایی از تجربیات نویسندگان مختلف درباره محرم، تعزیه و حضور در روضههاست.
در این بین جای خالی روایاتی بی غلوغش و برآمده از دل بدون هیچ گونه پردهپوشی و تظاهر بسیار به چشم میخورد. کتاب «کآشوب» اولین مجموعهای است که به این نوع روایات پرداخته است. این کتاب حاوی بیست و سه روایت از نویسندگانی با گرایشهای مختلف است که درباره محرم نوشته شدهاند. این روایات تجربه زیسته این نویسندگان از شرکت و برخوردهای نزدیکی است که با تعزیه، سفر به کربلا، شرکت در مراسم روضه و آیینهای مذهبی داشتهاند. در روایت «کهنه شرم» نوشته حمید محمدی میخوانیم:
« داخل اتاق پر است از زنهای چادری که صورتشان پیدا نیست. چادرهایشان را کشیدهاند روی صورت و منتظرند که بابا شروع کند به روضهخواندن. هوای اتاق دمکرده است و بوی چای تازه میاید. انگار پیش پای ما به زنها چای دادهاند که یک نفر دارد استکانها را جمع میکند. یک صندلی ساده گذاشتهاند برای روضهخوان و کنارش جای دو نفر خالی است. بابا مینشیند روی صندلی و من کنارش. صدای پیرزنی از توی آشپزخانه میآید که بلند میگوید:«حاج آقا بیزحمت یه موسیبن جعفر بخونید، به امام رضا. روضهی پنج تن هم که هر ماه میخونید یادتون نره.»
نویسندگان این روایتها در بازگویی تجربیات خود از توصیف شهر خود غافل نشدهاند و انجام این آیینهای مذهبی را به بافت محله و شهر خود پیوند زدهاند:
«آمدم تهران. فضای مجالس تهران خیلی متفاوت بود با آنچه در اصفهان تجربه کرده بودم. هم از حیث تنوع مجالس و هم تکثر. با چندین امام حسین مواجه شدم در چندین مدل مجلس که تکلیف مخاطبانشان هم مشخص بود. محرم که میشد خودبهخود هر کس میرفت مجلس خودش، منبر خودش، روضه خودش. همانی که هر سال میرفت...از کاشفی میپیچیدم توی خیابان بیهق. این مسیر را بیشتر دوست داشتم چون از مدرنترین فروشگاهها شروع میشد و به سنتیترین حجره میرسید. یک جور واژگونی تاریخ بود. بچهها را میبردم تا نزدیک چهارراه امامزاده ولی تا خود چهارراه نمیرفتم. از کاروانسرای پدربزرگ پدریام که کارگاههای نمدمالیاش روزبهروز تعطیل میشد و جایش را به انبارهای پشم و پیله و پنبه دانه و تخمهی هندوانه و سالامبور میداد شروع میکردم و از یک دالان میبردمشان به قسمت اصلی و مسقف بازار.»
نقطه قوت این روایتها در فضاهای متنوع آن است. هر کدام از این ناداستانها فضایی خاص به همراه برداشت ناب و کمتر خوانده وشنیده شدهای پیش چشم مخاطب به تصویر میکشد که خاص خود راوی است:
« غریبترین دسته ممکن بودند. کفش نداشتند. حتا خیلیهایشان لباس مشکی نداشتند. زنجیر نداشتند و سینه میزدند. نوحهخوان هم نداشتند. طبل و سنج و علمات هم نداشتند. دلیجان هم نداشتند. فقط یک وانت نیسان آبی خیلی کهنه داشتند که روی سقف آن قرشمار بسیار سوخته و بینهایت عظیمالجثهای ایستاده بود و کرنا میزد...»
شرکت در مراسم مذهبی خاص همه خانوادهها نیست و خلوص زیادی میطلبد. این مساله گاه باعث اختلاف نظر و عقیده نیز میشود که از چشم راویان این کتاب پنهان نمانده است:
« حسین آقامرتضی را هم نمیشناخت. شیفته صدای سماواتی هم نبود. اصلا نمیدانست مسجد شهدا کجاست. تمام اسمهایی که میبردم برایش غریبه بود. فهمیدم تا حال توی دایره کوچکی بودهام. حسین اهل روضه بود اما روضههای کودکیاش همه اصفهان بودند و بعد که آمده بود تهران میرفت حسینیه جماران یا ارشاد. از این روضههایی که همهاش سخنرانی است و سخنرانش روحانی نیست و اگر هست دولتی نیست. همانهایی که مثنوی تفسیر میکنند و نهجالبلاغه شرح میدهند.»
محرم و صفر چهره هر محله و شهر و خیابان را تغییر میدهد. پرچمها و پارچههای سیاه، صدای نوحههای عزاداری و ... همه و همه یک کاراکتر عزادار از شهر و محله میسازند. در روایت «بغض دونفره» نوشته محبوبه سربی میخوانیم:
« در آن محرم رویایی که در ذهن هر دوی ماست، مشکی میپوشیم و میزنیم بیرون. توی راه میگذاریم سیدی روضهی سراسر ادب و احترام حاجمهدی سماواتی آرام برای خودش بخواند و ما همینطور که از شیشهی ماشین بیرون را نگاه میکنیم، در تمام بنرهای تبلیغاتی خیابانها فونت نام مداح را کمی کوچک میکنیم تا دست کم با نام سخنران یک اندازه باشد. شمایلهای حضرت عباس را همراه شعرهای زیر نقاشی که از روی ماه و چشم سیاه میگویند از تمام کوچههای شهر جمع میکنیم. میرویم تا برسیم به روضهی ایدهآل.»
مجموعه «کآشوب» در 245 صفحه و شمارگان1000 نسخه برای اولین بار در سال 1396 به چاپ رسید و در کمتر از یک سال هشت بار جدیدچاپ شد.
نظر شما