پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲ - ۱۰:۱۵
هدفم ساختن یک رویا با ژنتیک ایرانی است/ نوجوانان، منبع تخیل‌اند

محمد نصراوی، نویسنده رمان نوجوان «هومان» گفت: اگر بخواهیم به رشد، پیشرفت و توسعه دست پیدا کنیم باید تخیل ایرانی خودمان را داشته باشیم و منبع این تخیل، نوجوانان هستند و ما باید کاری کنیم که آن‌ها ایرانی تخیل کنند؛ در غیر این‌صورت آن‌ها برای آرمان‌شهر دیگران کار خواهند کرد.

سرویس کودک و نوجوان خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «هومان» رمانی تخیلی و پادآرمانشهری برای نوجوانان است. شخصیت نقش اول این داستان، هومان، در شهری به نام نیهیپ زندگی می‌کند. این شهر تاریک که نور در آن جایی ندارد، پادآرمانشهری است که در آن همه مجبورند برای حاکم ستمگر شهر، شداد، کار کنند. هومان تصمیم می‌گیرد نور را به شهر بازگرداند؛ ولی برای این کار باید از دروازه‌ای بگذرد که کسی تاکنون از آن بازنگشته است. پادآرمانشهر یا ویرانشهر (به انگلیسی: Dystopia) در داستان‌های علمی‌تخیلی به شهر یا مکانی گفته می‌شود که در آن آزادی‌ای وجود ندارد، قانون حکم‌فرما نیست و حکومت‌هایی تمامیت‌خواه بر همه‌چیز انسان‌ها حکم می‌رانند.

فرصتی شد تا با محمد نصراوی، نویسنده اثر گفت‌وگو کرده و بیشتر درباره «هومان» اطلاعات به‌دست بیاوریم. این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:

- چه شد که ایده کتاب «هومان» به ذهن‌تان رسید؟

خیلی وقت بود که ترسیم یک آرمان‌شهر را در ذهن خود داشتم. در این خصوص مطالعه کردم و داستان‌های خارجی مختلفی از ترسیم این آرمان‌شهر خواندم و خیلی دوست داشتم یک مدل ایرانی از این آرمان‌شهر بیافرینم؛ به همین دلیل به سمت نوشتن کتاب «هومان» رفتم. از آنجایی که من روان‌شناسی هم خوانده‌ام، با ادبیات باستانی ایران و زبان اساطیر آشنایی داشتم و سعی کردم از این زبان اساطیر برای نوشتن کتاب استفاده کنم.


- «هومان» برگرفته از همین اسامی باستانی است؟

بله، هومان علاوه‌بر اینکه یکی از شخصیت‌های شاهنامه است، معنای انسان دارد که حتی با نواهای مشابه در زبان انگلیسی و آلمانی نیز معنی انسان را می‌دهد.


- علاوه‌بر اینکه دغدغه خودتان بود که در خصوص آرمان‌شهر بنویسید، چه ضرورتی برای نوشتن این کتاب احساس کردید؟

من یک دغدغه شخصی دارم که ساختن آرمان‌شهری با دغدغه‌های اجتماعی و ویژگی‌های انسانی ایرانی است و این پروژه زندگی من است و به نوعی در «هومان» سعی کردم آن را آغاز کنم. احساس می‌کنم نظم آهنینی که در شهر مدرن است باعث شده انسان خودش را فراموش کند و تمام تلاش من این بود که نشان دهم چگونه نیازهای کوچک ما مثل غذا خوردن و خوابیدن باعث می‌شود آنقدر خودمان را فراموش کنیم که یک زندگی تکراری داشته باشیم. دیدگاه من این است که روزمرگی باعث می‌شود انسان‌ها از پیشرفت باز بمانند. تمام تلاش من این است که با قصه مسئله‌ای را مطرح کنم که بتوانیم از روزمرگی در بیاییم و همزمان رشد کنیم.

هدفم ساختن یک رویا با ژنتیک ایرانی است/ نوجوانان، منبع تخیل‌اند


- در لابه‌لای داستان سعی کردید به مخاطب‌تان خیلی پند و اندرز بدهید. این کار را بسیار هوشمندانه انجام دادید و بسیار پنهان است، نظر خودتان چیست؟ خودتان هم می‌خواستید پند و اندرز لابه‌لای داستان باشد یا در زمان نوشتن کتاب این‌طور پیش آمده است؟

نویسنده تا جایی خودش یک موضوع را دوست دارد و تصمیم می‌گیرد در مورد آن بنویسد و فرایند آن را آغاز می‌کند؛ اما از یک جا به بعد داستان خودش را روایت می‌کند و نویسنده فقط می‌نویسد. «هومان» هم همین‌گونه بود. من تا جایی خودم نوشتم؛ اما بعضی شخصیت‌ها خودشان داخل قصه آمدند و حرف‌هایشان را زدند و اگر در این میان پند و اندرز بوده، ناخودآگاه بوده است؛ زیرا معتقدم دنیای امروز از پند و اندرز خسته شده است و باید با زبان داستان و قصه با جوان امروز صحبت کرد. اول باید حرف جوانان و نوجوانان را شنید و شاید اصلاً نیازی نباشد ما حرفی بزنیم.

ما این روزها به حرف نوجوانان و جوانان گوش ندادیم و همواره می‌گوییم پسر خوب، دختر خوب آن کار را بکن، آن راه را برو؛ در حالی که لازم است ابتدا به خوبی به آن‌ها گوش بدهیم تا ببینیم آن‌ها دنیا را چگونه می‌بینند، برای همین، من دست روی تخیل گذاشتم. دیدگاه من این است که اگر بخواهیم به رشد، پیشرفت و توسعه دست پیدا کنیم باید تخیل ایرانی خودمان را داشته باشیم و منبع این تخیل، نوجوانان هستند و ما باید کاری کنیم که آن‌ها ایرانی تخیل کنند؛ البته نگاه من به ایران نگاه فرهنگی است نه صرف مرز جغرافیایی و فیزیکی کشور. ما اسطوره‌ها و داستان‌های مختلفی داریم که در ناخودآگاه همه ما هست و پتانسیل تبدیل به الگو را دارد و این الگوها و شخصیت‌ها هستند که الان می‌توانند حرف بزنند و روایت کنند و من سعی کردم پند و اندرز مستقیمی نیاورده باشم و صرفاً در یک داستان تخیلی مخاطب را با اسطوره‌ها همراه کنم.


- چرا در پایان داستان شهر ما به همان شکل است؟ چرا پایان داستان باز است و دوست داشتید این‌گونه تمام شود و هدف چه بود؟
می‌خواستم در پایان این را نشان بدهم که نیازها چگونه می‌توانند انسان‌ها را تحت‌تأثیر خود قرار دهند. در پایان مردم دوست داشتند سمت هومان و مادرش بروند؛ اما به این رسیدند که یا پیش هومان بروند و گرسنگی بکشند یا اینکه کار کنند و زندگی خودشان را داشته باشند. من به نوعی جامعه‌ای را که در آن هستیم بازتاب دادم. ما بعضی‌وقت‌ها به خاطر نیازهای کوچک‌مان اهداف بزرگ‌مان را نادیده می‌گیریم و این اهداف کوچک ما را به بند خودشان می‌گیرند. همچنین پایان «هومان» را باز گذاشتم که ببینم اگر مخاطب دوست داشت، قسمت دوم و سوم «هومان» را نیز بنویسم.

- حرف پایانی؟
هدف و حرف من ساختن یک رویا با ژنتیک ایرانی است. الان می‌بینیم نهادهای فرهنگی برای ساختن ابرقهرمان‌ها تلاش زیادی می‌کنند؛ هومان یک قهرمان ساده است، حتی شاید قهرمان نیست و فقط تلاش می‌کند خودش را بشناسد. معتقدم جامعه ایران نیاز به یک مراقبه جمعی دارد؛ آنقدر غرق در اتفاقات مختلف، رسانه‌ها و رخدادها است که خودِ ایرانی‌اش را فراموش کرده است، ایرانی که سابقه‌اش به چندین هزار سال قبل می‌رسد و اسلام و هخامنشیان جزوی از این ژنتیک است و نیاز دارد با یک مراقبه خود را احیا کند و تا وقتی نتواند خودش را احیا کند و نتواند داستان مشترک خود را پیدا و روایت کند، نمی‌تواند به یک رویای مشترک برسد و به آرمان‌شهر فکر کند و این باعث می‌شود جوان ایرانی برای آرمان‌شهر دیگران کار کند و ایرانیِ معاصر برای آرمان‌شهر فرهنگ‌های دیگر تلاش می‌کند.
آرزو می‌کنم نویسنده‌های دیگر در مسیر ساخت این آرمان‌شهر تلاش کنند و محوریت فعالیت خود را در این زمینه بگذارند و آرمان‌شهر ایران‌زمین را به افراد دیگر معرفی کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط