فيلم سينمايي «پرستيژ» كه بر اساس رماني اثر «كريستوفر پريست» ساخته شده، با روايتي كه زمان را به عنوان يك شخصيت موثر در قصه در نظر ميگيرد، به عنوان يكي از خلاقانهترين فيلمهاي اقتباسي تمام دوران سينما به شمار ميآيد.
اين فيلم را «كريستوفر نولان»، كارگردان بريتانيايي كارگردان كرده كه فيلمهايي چون : «شواليه تاريكي»، «بتمن آغاز ميكند» و «ممنتو» كارنامه اي پربار را براي وي رقم زده است؛ پربار از اين جهت كه هر يك از اين آثار در دسته فيلمهاي ارزشمند تاريخ سينما در حوزه فيلمنامه و كارگرداني به شمار ميآيند.
داستان فیلم در سالهای پایانی قرن نوزدهم در شهر لندن می گذرد. جایی که دو شعبده باز که در ابتدا به عنوان شاگرد و در کنار هم کار می کردند، پس از جان سپردن همسر یکی از آنها در یکی از نمایشها، از هم جدا و به رقیب و دشمن هم بدل میشوند تا فیلم، ما را با داستانی عجیب که چندین راوی دارد همراه کند.
«کریستین بیل» در نقش آلفرد بوردون، پس از آن که به جرم قتل رقیبش، رابرت انجیر با بازی «هیو جکمن» به زندان می افتد، دفترچه خاطرات او را ورق می زند و فیلم با راوی غیرخطی پیش میرود و بیننده را تا حدودی گیج و سردرگم میکند.
نولان فيلمنامه اين اثر را با اقتباس از رماني اثر «كريستوفر پريست» نوشت. نام اصلي اين رمان نيز «پرستيژ» بود كه نولان با اداي احترام به نويسنده هموطن خود تغييري در آن ايجاد نكرد.
پريست را بيشتر به اعتبار نگارش داستانهاي فانتزي يا علمي-تخيلي ميشناسند. مشخصهاي كه با كمي گذشت، ميتوان آن را در خط اصلي قصه فيلم «نولان» نيز مشاهده كرد.
اين نويسنده انگليسي بسياري از جوايز ژانر ادبي علمي تخيلي را از آن خود كرده است. رمان پرستيژ نيز از اين موضوع بیبهره نبوده كه جايزه بهترين رمان فانتزي جهان در سال ۱۹۹۵ و جايزه «جيمز تيت بلك» براي داستان «پرستيژ» مهمترين اين موفقيتها به شمار ميآيند.
اما همه اين موفقيتها سبب نشد تا كريستوفر نولان خلاق نخواهد تا تغييراتي اساسي را در قصه اقتباس شده از اين رمان ایجاد کند. فيلمنامه رمان، به كل با روايت خطي و كلاسيك نويسنده كتاب اصلی متفاوت است و بهتر است كه به جاي اينكه اين فيلم را يك اثر اقتباسي به شمار آوريم، آن را تنها فيلمي با «نگاهي به رمان پريست» بخوانيم.
كريستوفر نولان به آنچه در كتاب درباره زندگي، شخصيتپردازي و حساسيتهاي شعبده بازان اشاره شده بود، اكتفا نكرد و همراه برادرش تحقيقي جامع درباره شيوه زندگي اين طبقه اجتماعي مرموز انجام داد. تحقيقي كه مسير فيلمنامه را تا حد زيادي تغيير داد.
اينكه داستاني با چند راوي روايت و از نگاه شخصيتهاي متفاوتي به مخاطب ارائه شود، كار تازهاي نيست؛ اما چيزي كه اين اثر را متمايز ميكند، اين است كه ما به عنوان مخاطب همپاي همه راويان و مانند همه شخصيتهاي فيلم، شعبده میشويم و به دفعات فريب میخوريم.
عاملي كه موجب ميشود اين همه غافلگيري رخ بدهد تنها داستان قدرتمند آن نيست. رشته زمان در دستان كارگردان است كه به او اين امكان را ميدهد تا از ابتدا تماشاگر را درگير نمايش ظريف خود كند و او را تا مرز نتيجهگيري پيش برد؛ ولي هر بار او را فريب داده و نمايي تازه از اتفاقي را كه رخ داده نمايش ميدهد.
نولان به زيبايي داستان پريست را از يك وقايعنگاري فانتزي خارج و داستان را تبديل به يك شعبده بزرگ ميكند و زمان را به ابزار اين شعبده بازي مبدل ميسازد.
اين رويداد را ميتوان در علاقه نولان به شكست زمان و پيروي نكردن از قواعد كلاسيك قصهگويي جستجو كرد. آنجايي كه به راحتي ميتوان فيلم را پايانيافته دانست، برگ تازهاي را رو ميكند تا ما بازهم فريب خورده باشيم.
جملهای در فیلم هست که مایکل کین چند بار آن را به زبان میآورد: «شعبدهباز چیزی را به شما نشان میدهد، بعد آن را غیب میکند و در آخر دوباره آن را ظاهر میکند و هنر او، در این ظاهر کردن دوباره است نه غیب کردن». این جمله به نوعی اساس داستان و شیوه روایت در پرستیژ است.
جذابيت ماجراي رمان تا حدي بود كه «سام مندس» و « كريستوفر نولان» هر دو براي ساخت فيلم به پريست پشنهاد دادند؛ ولي پريست با توجه با فيلمنامههاي پيشين نولان او را براي کارگردانی اين اقتباس برگزيد.
اين فیلم در واقع یک پازل است. در هر سكانس قسمتي از این پازل نمايش داده ميشود و البته قطعه اصلي و پاياني اين پازل قرار است در آخر فیلم رو شود. غافل از اینکه مخاطب در طول فیلم خود آن را دریافته است؛ اگر با دقت فیلم را دیده باشد!
براي ديدن اين فيلم به هيچ چيز از جمله چشمهايتان اعتماد نكنيد؛ چون شما در حال ديدن يك اقتباس ادبي نيستید. اين جا شعبده سينماست كه شما را فريب ميدهد.
نظر شما