پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۵:۴۵
1247 کلمه درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران

آن وقت‌ها خیابان ولیعصر(عج) تا همان جا پیش رفته بود و بقیه‌اش خاکی بود؛ آقای بهجت که از جوانی علاقه‌اش به کتاب و شعر و ادب زبانزد بود، حالا کتابفروشی داشت که سر درش نوشته بود، «کتابخانه بهجت»...

سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران ‌ (ایبنا)سمیه دهقان‌زاده: آقا «ذبیح‌اله» بالاخره تصمیمش را گرفت، کار قبلی‌اش را تحویل داد و در میانه دهه چهارم زندگی‌اش، دست در دست پسر نوجوانش محمدعلی زندگی با کتاب را تحویل گرفت و ۱۳۴۸ شد، سال تولد دوباره‌اش.

«ذبیح‌اله بهجت»، یک کتابفروشی همنام شهرت خانوادگی‌اش دایر کرد، کجا؟ در بالاشهر تهران آن زمان. خیابان ولیعصر (عج) و محله یوسف‌آباد، شماره شده به پلاک ۱۹۷۸.

آن وقت‌ها خیابان ولیعصر (عج) تا همان جا پیش رفته بود و بقیه‌اش خاکی بود؛ آقای بهجت که از جوانی علاقه‌اش به کتاب و شعر و ادب زبانزد بود، حالا کتابفروشی داشت که سر درش نوشته بود، «کتابخانه بهجت»
1247 کلمه درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران

چای‌های قند پهلویش هم که دیگر گفتن نداشت، هرکه از شاعر و نویسنده و هنرمند می‌آمد کتابفروشی، یک چای هم مهمانش می‌کرد، آن هم با طنازی کنارش!

حالا دیگر، کتابفروشی بهجت پاتوق کلی نویسنده و هنرمند و موسیقیدان بود، از ژاله علو، سعید پورصمیمی و رضا بابک گرفته تا صاحب‌زمانی، ابوالقاسم حالت و نجیب مایل هروی. خیلی‌ها هم مشتری اینجا بودند و نمی‌دانستند قرار است در آینده خود ناشران بنامی شوند.

همه دهه پنجاه و شصت این طور گذشت، یک وقت می‌دیدی در همین ۳۰ متر مغازه، ۵ نفر فروشنده دارند به مشتری کتاب می‌دهند.

دیگر کتابفروشی «بهجت» جای خودش در محله باز کرده بود، انتشاراتش هم به سرعت کارش را شروع کرد و محمدعلی بهجتِ نوجوان، مدرسه روزانه را رها کرد تا تمام قد در خدمت پدر و صنعت نشر باشد.

البته درسش را شبانه ادامه داد، دیپلم گرفت. دانشگاه شهید بهشتی شیمی خواند و بعد از آن همزمان دانشجوی فوق لیسانس شیمی و فیزیک در دانشگاه تهران و دانشگاه شریف شد. شاگرد دکتر حسابی بود و در سازمان اتمی هم به‌عنوان پژوهشگر استخدام شد.

1247 کلمه درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران

حالا محمدعلی هم کار پژوهشی می‌کرد، هم همزمان دو جا درس می‌خواند و هم کار نشر را ادامه می‌داد. مسئولیت زندگی مشترک را هم به عهده داشت. مدیریت این‌ها با هم در طولانی مدت سخت شده بود. پس، فقط رشته فیزیک را ادامه داد و از بین همه موقعیت‌ها و پیشنهادهای کاری، بودن در کتابفروشی بهجت و کار در انتشاراتش را انتخاب کرد. انتخابی که همیشه روزگار از آن راضی بوده و هست.

خیلی طول نکشید که آقا محمدعلی، ثمره انتخابش را دید آن هم دو فرزند کتاب‌دوست‌تر. در این بین آقا اردشیر بهجت که فرزند خلف پدر است انتخاب اول و آخر شد کتاب و زیست در دنیای کتاب‌ها.

حال ۵۴ سال از آن نقطه شروع گذشته و من در دل قدیمی‌ترین کتابفروشی خیابان ولیعصر (عج)، رو به روی نسل سوم ناشر-کتابفروش خاندان بهجت، آقا اردشیر نشسته‌ام تا برایم از اینجا بگوید. او ابتدای دهه شصت به دنیا آمده و از دهه هفتاد خاطرات پررنگی از کتابفروشی دارد.

1247 کلمه درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران
«دهه هفتاد بعد از ظهرها به قدری اینجا شلوغ می‌شد که دوستی آشنایی می‌خواست سر بزنه، ما خواهش می‌کردیم جلوی در بایسته تا یه کم خلوت شه و بعدبیاد داخل کتابفروشی. هم همکاران و هم مشتری‌های قدیمی می‌گن کتابفروشی ما، مثل کتابفروشی‌های خیابون انقلاب زنده و شلوغ بوده.

هنوز که هنوزه خیلی‌ها می‌گن ما نوجوان یا جوان بودیم می‌اومدیم اینجا الان با بچه یا نوه‌شون میان. یه بارم یه آقای مسنی اومد گفت «یه آقای پیری اینجا بودن، می‌شه باهاشون حرف بزنم» اون داشت سراغ پدربزرگ رو می‌گرفت! بهش گفتیم

ایشون از دنیا رفته..

یهو زد زیر گریه که این آدم سی سال پیش به من یه کتاب داد که زندگیمو تغییر داد..
من بعد ۳۰ سال دیشب برگشتم ایران، اولین جایی که اومدم اینجا بود تا اونو ببینم و ازش تشکر کنم!

نفس عمیقی می‌کشد...

الان کتابفروشی‌ها خلوت شده، کتابفروشی ما هم همین‌طور. فروش هم راضی‌کننده نیست.

اردشیر بهجت» ادامه می‌دهد:

به نظرم کتابفروشی‌ها تو سطح شهر تو هر کشوری به سه بخش تقسیم می‌شن، اول کتابفروشی‌هایی که کنار مداد و دفتر و یه دستگاه کپی، کتاب هم می‌فروختن و الان دیگه اثری ازشون نیست. دوم، کتابفروشی‌های محلی، مثل کتابفروشی ما و سوم کتابفروشی‌های بزرگ مثل شهر کتاب‌ها.
1247 کلمه درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران

تو این بین، کتابفروشی‌ها خیلی برای سلامت و حیات آدم‌های هر محله لازمه که باشن و نفس بکشن.

اما متاسفانه خیلی از کتابفروشی‌های قدیمی مثل مروارید و طهوری بسته شدن و خیلی‌هاشون دارن به تغییر کاربری فکر می‌کنن.

«اردشیر بهجت» که درس خوانده فرانسه در رشته چاپ و نشر است و مثل پدر، موقعیت‌های دیگری هم برای کار و زندگی داشته، ۱۰ سال است که برگشته و انتخابش با اراده محکم و رضایتی از ته دل، بودن در کتابفروشی و گرداندن انتشارات بهجت است، او ایمان دارد که چراغ فرهنگ کشور خاموش شدنی نیست و با همکاری و همدلی مردم می‌شود شرایط کتاب و کتابخوانی و فرهنگ را در مملکت ارتقا داد.

کتاب بخرید، کتاب هدیه بدهید، اگر برایتان کتاب هدیه آوردند قیافه دلخورها به خود نگیرید، چه اصراری است اول یک کتاب را تمام کنید تا کتاب بعدی را بخرید، مگر شما همه فیلم‌ها را تا آخر تماشا می‌کنید؟ خب شاید یک کتاب را هم شروع کردید و دیدید دوستش ندارید، پس لازم نیست صبر کنید تا یک کتاب تمام شود و کتاب دیگری بخرید. در نهایت یک کتاب، توسط یک نفر خوانده می‌شود و این چیز کمی نیست.

این‌ها توصیه‌های دوستانه اردشیر بهجت، یک عاشق کتاب و فعال جدی در حوزه نشر است برای هر اهل دلی.

امیدواری و شوق خانواده بهجت به کتاب و کتابخوانی تحسین‌برانگیز است، این را از چیدمان عناوین کتاب هم می‌شود فهمید.
1247 کلمه درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران

خانمی آمده برای خرید کتاب او می‌گوید: آدم چشم بسته هم تو این کتابفروشی دست بذاره رو هر کتابی، کتاب بد گیرش نمیاد. بس که از همه موضوعات کتاب هست از علوم اجتماعی، روانشناسی، فلسفه گرفته تا شعر و ادب و فرهنگ و تاریخ و انواع رمان‌ها.

او درست می‌گوید، حدود ۹ هزار عنوان کتاب به‌روز و ۱۲ هزار جلد کتاب اینجا ردیف به ردیف در قفسه‌ها جا خوش کرده‌اند و آقا اردشیر هم همه ساعات بودن در این کتابفروشی را خوشایند توصیف می‌کند اما از کتاب قاچاق و بساط گسترهای کتاب دل پُرخونی دارد.

مهم‌ترین نکته‌ای که باید تو خرید کتاب بهش دقت کرد اینه که مردم از بساط‌گسترها وب سایت‌هایی که تخفیف‌های نامتعارف میدن کتاب نخرن.

می‌دونید بساط‌گسترهای کتاب بیشترشون نه برای درآوردن نون شب که برای سودآوری‌های کلان کار می‌کنن و صاحبِ مثلاً ۳۰ بساط کتاب، یه نفره که منتظره یه کتاب ممنوع یا پُرفروش بشه، یا کتابی ضاله بیاد که چاپش رو شروع کنه و با کمترین کیفیت و ترجمه‌های خیلی نامناسب به مردم بفروشه و سود کنه‌! با این شرایط معلومه تیراژ کتاب هم پایین می‌یاد و فروش قانونی کتاب هم کم رونق می‌شه.

1247 کلمه درباره قدیمی‌ترین کتابفروشی بلندترین خیابان تهران

بعضی وقت‌ها دوستان میان می‌گن کارتون رو عوض کنید، یا میگن نمی‌خواین اینجا رو جمع کنید کافه بزنید؟ سودش خیلی خوبه‌ها.

ولی من می‌گم چرا متوجه نیستید من آدم تنبلی نیستم، من دوست ندارم اون کارها رو انجام بدم. من با اراده و آگاهی از خارج برگشتم و کار کتاب رو انتخاب کردم. به مشکلاتشم واقفم.

این لطف خدا است که علاوه بر تخصص، بی‌نهایت به کارم علاقه دارم و امیدوارم بتونم به اندازه خودم تو عالم کتاب و صنعت نشر هم مفید باشم. ما اینجا با طبقه خاصی از جامعه نشست و برخاست داریم. آدمی که میاد کتابفروشی، یعنی دغدغه کتاب داره، حتی کوچیک و کم و این برای من با ارزشه.

سیر در کتابفروشی بهجت برای من ادامه دارد، تصویر آقا ذبیح‌اله قاب شده در دیوار را نگاه می‌کنم، انگاری دارد با نگاه، رضایت از ادامه حیات کتابفروشی بهجت را برایم ترجمه می‌کند، ردیف به ردیف کتاب‌ها را رد می‌کنم، به ویترین شیشه‌ای و پُر بار کتابفروشی نیم‌نگاهی می‌اندازم و با امید به آینده هر چه روشن‌تر کتابفروشی‌های محلی و صنعت نشر، پا در خیابان ولیعصری می‌گذارم که دیگر خاکی نیست...

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • ناهید اسماعیلی IR ۲۲:۳۲ - ۱۴۰۲/۰۹/۲۱
    من بزرگ شده مکتب عمو ذبیح الله هستم پدرم از بچه گی منو میبرد کتابفروشی بهجت که فامیل هم بود وقتی وارد دنیای کتاب میشدم غرق رویا بودم ودر اخر هدیه ای از ایشون شادی مرا چند برابر میکر هر وقت نمیرفتم هدیه منو میفرستاد ومن عاشقانه کادو رو باز میکردم مهمانی منزل ایشون برام بهترین خاطره رو داشت وقتی وارد اون اتاق پر از کتاب میشدم ‌ساعت‌های کتاب میخواندم تا وقت رفتن میرسید ومن با امید یه مهمانی دوباره وبر گشتن به خونه عمو ذبیح الله به خون بر میگشتم اوایل ازدواجم خبر فوت ایشون رو شنیدم وساعتها گریه کردم وهنوزم به یادشون ومحبتهای بی دریغشون در باره خودم هستم ایشون از من یه انسان مودب کتابخوان ‌نویسنده ساخت ومن از ایشون همیشه به خوبی یاد میکنم محمد اقا نادر خان ‌حسین اقا پسران ایشان انسان‌های فرهیخته وفهمیده ایبودن واز پدری با آن کمالات اینچنین پسرانی بعید نمیباشد امیدوارم عموی نازنینم عمو ذبیح الله قرین رحمت پروردگار قرار گرفته باشد ودر آرامش ابدی باشند

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها