علی دهباشی در جایگاه دبیر، نشست را آغاز کرد و ژواعو کورته رآل – سفیر پرتغال در تهران – نخستین سخنران این جلسه به طور مختصر، صحبتهایی درباره اهمیت ساراماگو برای رساندن صدای ادبیات پرتغال به جهان ایراد کرد و ضمن تقدیر از مینو مشیری بهعنوان مترجمی زبده برای رساندن صدای ساراماگو به ایرانیان به پیوندهای عمیق فرهنگی-ادبی ایران و پرتغال در دل تاریخ اشاره کرد.
«کوری» اثری سیاسی-اجتماعی است
سخنران دیگر شب ساراماگو، مینو مشیری بود که به واسطه تحسین ساراماگو از مترجم انگلیسی «کوری»، آن را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده است.
مشیری گفت: «کوری» اثری سیاسی-اجتماعی است. ساراماگو بر این حقیقت تاکید دارد که اعمال انسانی در موقعیت معنا میشوند و ملاک مطلقی برای قضاوت وجود ندارد. زیرا موقعیت انسان ثابت نیست و در تحول دائمی است. در یک کلام ساده، دغدغه ذهن ساراماگو در این نگاه فلسفی، مساله سرگشتی انسان معاصر یا انسان و موقعیت است که از خلال ابعاد و لایههای مختلف و واکنشهای آنان بررسی میشود.
از دیگر مایههای اصلی رمان او، نقد خشونت و میلیتاریسم، اطاعت کورکورانه، دیکتاتوری و سیر تاریخی و فراگیر بودن آن است. در شهری که اپیدمی وحشتناک کوری – نه کوری سیاه و تاریک، که کوری سفید و تابناک – شیوع پیدا میکند و نمیدانیم کجاست و میتواند هر جایی باشد، خیابانها نام ندارند، شخصیتهای رمان نیز نام ندارند: دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشمبند سیاه داشت، پسرک لوچ. سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه جاذبهای استثنایی پیدا میکند. نقطهگذاری متن، متعارف نیست اما در ترجمه تا حد امکان، سبک نویسنده رعایت شده است. نثر موجز در خلال پاراگرافهای طولانی، پیچیدگیهای روح انسان و مشکلات غامض زندگی را تداعی میکند. کوری مورد نظر ساراماگو، کوری معنوی است.
سازماندهی، قانونمندی و رفتار عاقلانه، خود به نوعی آغاز بینایی است. ساراماگو، کلام پیچیده و چند پهلویش را در دهان تکتک شخصیتهای کتاب و مخصوصا در پایان در دهان زنی دلخور گذاشته است که میگوید: «چرا ما کور شدیم؟ نمیدانم. شاید روزی بفهمم. میخواهی عقیده مرا بدانی؟ فکر نمیکنم ما کور شدیم. فکر میکنم ما کور هستیم. کور اما بینا. کورهایی که میتوانند ببیند اما نمیبینند.»
ساراماگو نامدارترین چهره ادبیات پرتغال است
مشیری ادامه داد: ساراماگو در کوری، تعهد و باور عمیق خود را به عدالت اجتماعی، احترام به خرد و عقل سلیم، همراه با تزکیه روح و جسم که تنها ضمانت پایدار ماندن هر جامعهای است، در قالب یک رمان هنرمندانه و شگفتانگیز به ما ارمغان میدهد. کوری در سال 1995 منتشر شد. ساراماگو میگوید این کوری واقعی نیست، تمثیلی است، کور شدن عقل و فهم انسان است. ما انسانها عقل داریم و عاقلانه رفتار نمیکنیم. ساراماگو نویسنده پرتغالی که بارها نامزد جایزه نوبل ادبیات شده بود، سرانجام و دیرهنگام در سن 76 سالگی، موفق شد در سال 1998 این جایزه را از آن خود و کشورش کند. آثار این نویسنده که رئالیسم جادویی را با انتقادات گزنده سیاسی میآمیزد به 25 زبان ترجمه شده است. او بیتردید، نامدارترین شخصیت ادبی پرتغال و نویسندهای از این کشور 10 میلیونی است که به معتبرترین جایزه ادبی جهان دست یافت. زبان پرتغالی، جز کشور پرتغال، در برزیل و 5 مستعمره سابق پرتغال در افریقا، یا به عبارتی دیگر توسط 180 میلیون نفر در جهان تکلم میشود. اهدای جایزه به ساراماگو، به بیانی تکریم زبان پرتغالی و وارد کردن این زبان و فرهنگ به جریان جهانی فرهنگ و ادبیات است.
ساراماگو همواره باورهای کشورش را با دیدی انتقادی نگریسته است
وی افزود: ساراماگو در سال 1922 در نزدیکی لیسبون در خانوادهای تنگدست به دنیا آمد و به دلیل فقر نتوانست تحصیلات دانشگاهیاش را به پایان برساند. در یک آهنگری به کار مشغول شد تا بتواند به طور پارهوقت به درسش ادامه بدهد. ساراماگو نخستین رمانش «کشور گناه» را در سال 1947 نوشت اما 35 سال انتظار کشید تا سرانجام موفقیت ادبیاش را در سال 1982 با انتشار رمان «بالتازار و بلموندا» به سراغش بیاید. این رمان داستانی تخیلی است که به دوران تفتیش عقاید مربوط میشود و ستیز میان کلیسا و مردم یا در واقع میان فرد و حکومت را که از درونمایههای مورد علاقه ساراماگو است را به تصویر میکشد. «فلینی» - فیلمساز مشهور ایتالیایی – این کتاب را از بهترین کتابهایی که خوانده، نامیده است. در پی دیکتاتوری 41 ساله «سالازار» در پرتغال بود که ساراماگو به حزب معترض چپگرای کشورش پیوست و هر چند بر سر عقایدش باقی ماند، گفت که ادبیات را در خدمت ایدئولوژی به کار نمیگیرد. در رمان «سالگرد مرگ ریکاردو ریش» 1984 که داستانی سورئالیستی درباره پزشک شاعر و به قدرت رسیدن فاشیسم در سال 1936 است، ساراماگو در واقع از هموطنانش به خاطر سکوت و سکونشان در دوران دیکتاتور سالازار انتقاد میکند. ساراماگو همواره باورهای کشورش را با دیدی انتقادی نگریسته است.
سبک شاعرانه ساراماگو که تخیل و تاریخ و انتقاد از تهدید سیاسی و فقر را با هم میآمیزد، موجب شده است که او را به نویسندگان امریکای لاتین، به ویژه گابریل گارسیا مارکز تشبیه کنند. اما ساراماگو منکر این شباهت است و میگوید بیشتر از سروانتس و گوگول، تاثیر پذیرفته است. او بر این باور است که ادبیات اروپا نیازی به تقلید از ادبیات لاتین ندارد و هر کشوری میتواند در سطح فرهنگش به رئالیسم جادویی خود دست یابد. و هستند منتقادان سرشناسی که آثار ساراماگو را بیش از حد روشنفکرانه میدانند و به همین خاطر معتقدند که با ادبیات امریکای لاتین قابل قیاس نیست. عقاید بحثانگیز و طرز فکر ساراماگو، اغلب با حکومت کشورش در تضاد و تقابل بوده است. اثر جنجالی او، «انجیل به روایت عیسی مسیح» بود که در سال 1992 منتشر شد. وزیر کشور وقت پرتغال آنچنان از این رمان برآشفت که نام ساراماگو را از فهرست جایزه ادبی اروپا حذف کرد و گفت این رمان، توهین به کاتولیکهای پرتغال است و موجب تفرقهافکنی شده است. ساراماگو نیز به نشانه اعتراض، با همسر اسپانیاییاش پرتغال را ترک گفت و به تبعیدی خودخواسته در جزایر قناری رفت. ساراماگو هرگز به دنبال شهرتی که جوایز مختلف به همراه میآورد نبوده و با صراحت لهجهاش آن را برخورنده توصیف میکند. میگوید: «من آدم شکاک و نجوشای هستم و قربان صدقه کسی نمیروم. نمیتوانم لبخند بزنم و دوره بیافتم، اشخاص را در آغوش بگیرم و برای خودم دوست بتراشم.»
مشیری در خاتمه گفت: فرهنگستان سوئد با ستایش از ساراماگو و اهدای جایزه نوبل ادبیات 98 به وی گفت: «آثار ساراماگو با تمثیلهای ملهم از تخیل و شفقت قلبی، ما را بیوقفه وادار به درک یک واقعیت فرار و مبهم میکند.»
اما درباره «نوتبوک» که یادداشتهای ساراماگو در وبلاگ شخصیاش در آخرین سال زندگیاش است؛ در این یادداشتها او با جزئیات و نکات تند و تیز و اظهار نظرهای دقیق و موشکافانه به وقایع و حکایات جالب توجه زمان ما میپردازد. ساراماگو طبق رویکرد سازشناپذیر معمولش، بحران اقتصادی را با دیدی انتقادی تشریح میکند، بمباران غزه از سوی اسرائیل را شدیدا محکوم میکند و به دوره انتقالی حکومت بوش تا اوباما میپردازد. این یادداشتها به ما اجازه میدهد نگاهی به درون ذهن یکی از خلاقترین نویسندگان عصر خودمان بیندازیم.
شخصیتهای داستان نویسندگان، در واقع خودشان و آرمانهایشان هستند
حامد فولادوند – مترجم – هم در صحبتهای خود، ساراماگو را وارث «فرناندو پسوآ» و متاثر از «فردریش نیچه» خواند.
وی گفت: ساراماگو مثل نیچه «دینگریز» است و مفاهیم پسوآ هم در آثار او دیده میشود؛ پسوآیی که خود مترجم اشعار خیام به پرتغالی است و کوشید اشعاری به سبک او بسراید، نقش مهمی در شناخت ساراماگو دارد. پسوآ شخصیت شناختهشدهای نبود بعد سالها فعالیت بهعنوان یک روشنفکر ناشناس، تازه در دهه 60 میلادی کشف میشود.
شخصیتهایی که نویسندگان میسازند در واقع خود و یا آرزوهایشان هستند که آن را مثل نقابی میگیرند پشتش پنهان میشوند. به همین ترتیب هم در فلسفه، «ژیل دلوز» استفاده از شخصیتهای ادبی برای خلق شخصیتهای فلسفی را تبیین میکند. مثلا میتوان گفت «زرتشت» همان «نیچه» است. یا سقراط که اثر مکتوبی از خود به جا نگذاشته وقتی افلاطون از او نقل میکند، در واقع خود افلاطون است. که این شخصیتها در فرانسه بهعنوان «اترونیم» به معنای «دیگرنام» شناخته میشود.
کوری و بینایی، نقد حکومتهای توتالیتر هستند
ساراماگو به لحاظ تحصیلات آکادمیک به دیپلم بسنده کرد اما از منظر فردی، شیفته زبان و ادبیات فرانسه بود. او بعد از مدتی خبرنگاری و به دنبال سقوط سالازار، در روزنامهای مشغول به کار میشود. او در پی اخراج از محل کار خود میگوید: «خوشبختانه مرا از آنجا اخراج کردند. خوشبختانه از این جهت که بعد از آن توانستم نویسنده شوم.» فولادوند به مطایبه افزود: شما هم اگر از محل کار اخراج شدید، آن را به فال نیک بگیرید که ای بسا در ادامه ساراماگو بشوید.
وی خاطرنشان کرد: کوری و بینایی، نقد حکومتهای توتالیتر هستند. ساراماگو در قالب این آثار، تجربه گونه شایع حکومتها طی صد سال اخیر از اردوگاههای سوسیالیسم، استالین و هیتلر گرفته تا داعش را بهعنوان نمونه متاخر آن زیر نظر قرار داده است. همچنین بررسی روانشناختی توتالیتاریسم به زبان هنر و ادبیات توسط او، میتواند برای مطالعات جامعهشناسان هم مفید باشد. او نشان میدهد که ویروس توتالیتاریسم چگونه ابتدا به دل حکومتها میرود، سپس آنها و ملتهایشان را کور میکند.
کار ساراماگو طنز ویرانشهری و دیالکتیک بین تفاوت و شباهت است
ناصر فکوهی – استاد جامعه شناسی – هم بهعنوان آخرین سخنران این جلسه، محتوای آثار ساراماگو را برخاسته از سنت اروپایی و روشنگرانه خواند.
فکوهی که مقالهای تحلیلی بر مبنای 4 اثر از ساراماگو یعنی «کوری»، «بینایی»، «غار» و «همه نامها» نوشته، گفت: هویتزدایی جزء ویژگیهای ذاتی حکومتها در دیستوپیا است و کار ساراماگو طنز دیستوپیا(ویرانشهری) است. آثار او جزء سیاسیترینها در ادبیات است و در واقع: دیالکتیک بین تفاوت و شباهت.
وی در ادامه به خواندن مقاله مذکور خود با عنوان: «ساراماگو: ویرانشهر شباهتها و آرمانشهر تفاوتها» پرداخت. فکوهی در بخشی از محتوای مقاله خود گفت: ساراماگو بهعنوان کسی که در دهه پنجم زندگی به نویسندگی روی آورده و به واسطه آثاری که منتشر کرده مغضوب کلیسای کاتولیک بوده، به روشنی نشان میدهد چگونه تیرهترین کابوسهای یک جامعه میتوانند به حقیقت بدل شوند و به همین واسطه لزوم بیداری جامعه برای پرهیز از آن را به تصویر میکشد.
فکوهی برای علاقهمندان خاطرنشان کرد، مقالهاش به تفصیل در آینده نزدیک منتشر خواهد شد.
نظر شما