دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۱:۰۱
مصائب يك دست و پا چلفتی

گرچه «گِرگ هفلي» فعلاً در مدرسه گير يك مشت بچه‌ي كله‌پوك افتاده است؛ اما قرار است يك روز مشهور و پولدار شود. او براي اين‌كه در آينده كارهاي واجب‌تري از جواب دادن به سوال‌هاي مسخره‌ي مردم درباره‌ي زندگي‌اش دارد، همه چيز را در دفتر يادداشت‌هاي روزانه‌اش مي‌نويسد. از اتفاقاتي كه در مدرسه‌ي راهنمايي مي‌افتد تا بلاهايي كه رودريك در خانه سر او مي‌آورد.

ايبنا نوجوان: راستش ما كه خسته شديم از بس ماجراهاي اين بچه‌ي «تُخس»، «چُلمن»، «لاغرو» و يا هرچيز ديگري كه بشود به او نسبت داد، را برايتان گفتيم؛ اما حالا يك ترجمه‌ي ديگر از يك مترجم ديگر يعني خانم «شقايق قندهاري» از كتاب‌هاي اين بچه منتشر شده است كه چهار جلد آن را يك‌جا برايتان معرفي مي‌كنيم.

ترجمه‌ي «قندهاري» با عنوان «ماجراهاي يك بچه‌ي دست و پا چُلُفتي» منتشر شده است. «گِرگ هِفلي» قهرمان مجموعه‌ي «بچه‌ي دست و پا چلفتي» است. البته شايد عنوان قهرمان براي يك «دست و پا چلفتي» كه عاشق خوابيدن و بازي‌هاي ويديويي است و براي ترساندن بچه‌ها، خانه‌ي اشباح راه مي‌اندازد خيلي هم مناسب نباشد؛ اما به هر حال از نظر خودش قرار است يك روز مشهور و پولدار شود!

اين خودبزرگ‌بيني گرگ آنقدر زياد است كه فكر مي‌كند تا پانزده سال ديگر: «در استخرم، سر خانه و زندگي‌ام و دارم پول‌هايم را مي‌شمارم!»

البته با وجود همه‌ي اين‌ها نبايد فراموش كرد كه گرگ روحيه‌ي حساسي هم دارد: «... مجبور شدم توضيح بدهم كه براي هيكلي شدن فقط يك راه وجود دارد و بايد از آن دستگاه‌هاي پيشرفته‌اي كه در سالن‌هاي ورزشي هست خريد. ولي مامان گوشش بدهكار نبود. آن وقت بابا گفت كه اگر من تخته‌ي پرس مي‌خواهم بايد تا كريسمس حسابي دست به دعا شوم. ولي تا كريسمس هنوز يك ماه و نيم مانده است. اگر فِرگلي يك بار ديگر مرا روي تشك بزند روي زمين، من دچار فروپاشي روحي و رواني مي‌شوم

راستش را بخواهيد گرگ علاوه بر دست و پا چلفتي بودن، بدشانس هم هست: «يك بار وقتي رودريك حرف بدي زد، خبرچيني‌اش را كردم. مامان پرسيد كدام كلمه را گفته و من هم عيناً آن را حرف به حرف تكرار كردم؛ كه يك كلمه‌ي طولاني هم بود. خب! آخرش براي دانستن املاي يك كلمه‌ي بد يك قالب صابون توي دهانم گذاشتند و رودريك هم اصلاً تنبيه نشد

در هر يك از عناوين مجموعه‌ي 4 جلدي «بچه‌ي دست و پا چلفتي»، يادداشت‌هاي روزانه‌ي گرگ هفلي را مي‌خوانيم. 

البته او در جلد نخست تاكيد مي‌كند كه اين دفتر خاطرات نيست: «قبل از هر چيز مي‌خواهم تكليف يك مسئله را روشن كنم؛ اين دفتر يادداشت‌هاي روزانه است، نه دفترچه‌ي خاطرات. خودم مي‌دانم كه روي جلد چه نوشته شده است، اما وقتي مامان رفت بيرون تا اين را برايم بخرد من خيلي واضح بهش گفتم دفتري را بخرد كه رويش ننوشته باشد «دفترچه‌ي خاطرات». آهان! محشر است. فقط همين را كم دارم كه يك آدم عوضي موقعي كه اين دفتر دستم است، مچم را بگيرد و با خودش فكرهاي ناجور كند

در جلد نخست اين مجموعه با عنوان «بچه‌ي دست و پا چلفتي و دفتر يادداشتش» گرگ هفلي كه در دوره‌ي راهنمايي درس مي‌خواند خودش را معرفي مي‌كند و مي‌گويد: «مي‌خواهم رسماً نكته‌اي را اعلام كنم كه در اين دفتر هم ثبت شود: رفتن به مدرسه‌ي راهنمايي ابلهانه‌ترين ايده‌اي است كه اختراع شده است. شما مي‌بينيد بر و بچه‌هايي مثل من كه هنوز به رشد و بلوغ كافي نرسيده‌اند، با نرّه غول‌هايي افتاده‌اند كه بايد روزي دو بار ‍[صورتشان] را اصلاح كنند. آن وقت هنوز برايشان سوال است كه چرا در دوره‌ي راهنمايي قُلدري يك مشكل جدي است!» 

جشن هالووين، شركت در كلاس ورزشي و رشته‌ي كشتي و شركت در نمايش زمستاني از جمله‌ي كارهايي است كه گرگ آن را انجام داده و البته خودتان مي‌توانيد حدس بزنيد كه چنين پسري چه نقش مهمي در خراب كردن برنامه‌ها دارد!

جلد دوم اين مجموعه با عنوان «بچه‌ي دست و پا چلفتي و داداش بزرگه» به مصيبت‌هاي گرگ با برادر بزرگ‌ترش «رودريك» مي‌پردازد: «راستش رودريك مي‌تواند هرطور دلش خواست با من رفتار كند، چون خوب مي‌داند من كاري از دستم برنمي‌آيد. آخر مي‌دانيد، فقط رودريك از آن ماجراي خجالت‌آوري كه تابستان برايم اتفاق افتاد خبر دارد كه از
آن موقع تا حالا هم دست از سرم برنداشته است. براي همين هم اگر من خبر چيني‌اش را كنم آن وقت رازم را براي همه‌ي مردم دنيا مي‌گويد!»

البته گرگ نه تنها از رودريك بلكه از برادر كوچكش يعني «ماني» هم در عذاب است: «يادم مي‌آيد وقتي كم‌سن‌تر بودم،‌ مامان و بابا بهم گفتند دارم صاحب يك برادر كوچولو مي‌شود و من واقعاً هيجان داشتم. بعد از آن همه سال كه رودريك حسابي اذيتم كرده بود، كاملاً آمادگي‌اش را داشتم كه سلسله مراتب را خودم هم به‌جا بياورم؛ ولي مامان و بابا خيلي مواظب ماني هستند و نمي‌گذارند من حتي دست رويش بلند كنم، حتي اگر كاملاً حقش باشد.»
البته اين‌ها باعث نمي‌شود كه محبت ميان آن‌ها از بين برود چرا كه: «هر چه باشد او برادرم است.»

در جلد سوم مجموعه با نام «بچه‌ي دست و پا چلفتي كلافه شده» گرگ سعي مي‌كند در سال نو به بقيه‌ي افراد خانواده‌اش كمك كند خودشان را اصلاح كنند اما بعد به اين نتيجه مي‌رسد كه بهتر است بي‌خيال اين قضيه شود.

جالب اينجاست كه گرگ اصلاً در فكر بهتر شدن خودش نيست: «براي من راحت نيست با حودم فكر كنم و ببينم از چه راه‌هايي مي‌توانم خودم را بهتر كنم، چون همين الانش هم يكي از بهترين آدم‌هايي هستم كه سراغ دارم. با اين حساب قول امسالم اين است كه به ديگران كمك كنم خودشان را بهتر اصلاح كنند. ولي كم‌كم دارم مي‌فهمم كه وقتي واقعاً با همه‌ي وجود سعي داري كمك‌حال باشي، بعضي‌ها اصلاً قدرش را هم نمي‌دانند.»

اما در اين عنوان از مجموعه يكي از دل‌نگراني‌هاي گرگ هم خودش را نشان مي‌دهد: «اگر از نظر بابا دانشكده‌ي افسري مي‌توانست از نوجوان بزهكاري مثل لنوود هيث يك مرد بسازد، پس هيچ بعيد نبود كه او پيش خودش فكر كند كه آن‌جا مي‌توانست از بچه‌ي دست و پا چلفتي‌اي مثل من هم يك مرد بسازد

در جلد چهارم اين مجموعه (بچه‌ي دست و پا چلفتي در تعطيلات تابستان)، تابستان شده و در حالي‌كه همه‌ي بچه‌ها دوست دارند بيرون از خانه بازي كنند، گرگ دلش نمي‌خواهد برود بيرون. او دوست دارد پرده‌ها را بكشد و بنشيند جلوي تلويزيون و تا مي‌تواند بازي ويديويي كند اما تا حالا بايد متوجه شده باشيد كه تقريباً هيچ چيز آن طور كه گرگ دلش مي‌خواهد پيش نمي‌رود و اين يعني از تابستان دلخواه گرگ خبري نيست.

گرگ در تابستان فقط منتظر دو چيز است: يكي منتشر شدن آخرين قسمت كميك استريپ «لي ال كورتي» در روزنامه و تولدش. اما «.... همين است كه دوره‌ي بچگي را مزخرف مي‌كند. شما فقط دوبار شانس گرفتن چيزهاي درخواستي‌تان را داريد؛ در تولدتان و عيد كريسم. تازه وقتي هم كه يكي از همين مناسبت‌ها مي‌شود، پدر و مادرتان گند مي‌زنند و برايتان گوشي تلفن كفشدوزك مي‌خرند

خب! انتظار گرگ از تولدش برآورده نشده. گاهي بايد به گرگ حق داد. آخر چه كسي با هديه گرفتن يك تلفن همراه كه با آن تنها مي‌توان با خانه و پليس تماس گرفت راضي مي‌شود؟

البته در اين قسمت كمي هم ميانه‌ي گرگ و پدرش شكرآب مي‌شود طوري‌كه گرگ فكر مي‌كند پدرش مي‌خواهد او را به مدرسه‌ي نظامي بفرستد و يا حتي او را بفروشد. اما كم كم همه‌چيز روبه راه مي‌شود: «شايد من و بابا درمورد همه چيز هم‌نظر نباشيم ولي دست كم در مورد مسائل مهم مثل هم فكر مي‌كنيم. حدس مي‌زنم عده‌اي بگويند تنفر از يك كميك استريپ بنيان سست و ضعيفي براي يك رابطه است، ولي حقيقت اين است كه من و بابا هر دو مثل هم از يك چيزهايي بدمان مي‌آيد.
شايد من و بابا از آن رابطه‌هاي خيلي نزديك و صميمي پدر و پسري با هم نداشته باشيم ولي از نظر من كه مشكلي نيست. فهميده‌ام كه رابطه‌ي خيلي نزديك چه معنايي دارد


مجموعه‌ي 4 جلدي «بچه‌ي دست و پا چلفتي» اثر «جف كيني» است.
اين مجموعه را «انتشارات پنجره» با ترجمه‌ي «شقايق قندهاري» راهي كتاب‌فروشي‌ها كرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها