سرویس هنر خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ بهرام بیضایی از نویسندگان تاثیرگذار در ادبیات نمایشی ایران بود که از همان ابتدا کوشش و تلاش خود را در نویسندگی بر سه محور اسطوره، حماسه و تاریخ متمرکز کرد. او با تلفیق این عناصر با درام، خالق آثار متنوعی بود.
علاقه بیضایی به اسطوره، علاقهای سطحی یا ذوقی نیست. او پیش از آنکه فیلمساز شناخته شود، پژوهشگری جدی در حوزه نمایشهای آیینی، اساطیر ایرانی و روایتهای شفاهی بود. کتابها و مقالاتش درباره نمایش در ایران، نشان میدهد که مواجهه او با اسطوره، مواجههای نظری و عمیق است.
بسیاری از آثار بیضایی موضوعاتی ملی دارند و او در نگارش این آثار، از اسطورههای سرزمینش بهره فراوانی میبرد. او در آثاری چون آرش، اژدهاک، کارنامه بندار بیدخش، شب هزار و یکم، سیاوشخوانی و سهراب کشی به شکل صریح از موضوعات ملی و اسطورهای صحبت میکند.
او در اشکال گوناگون و با هنرمندی تمام، سعی در بازگویی اساطیر کهن ایران دارد و در این زمینه، خود نیز دست به اسطورهآفرینی میزند و گاهی نیز خوانشی جدید از اسطورههای کهن ارائه میدهد.
به گمان بیضایی عصر اساطیر هرگز نمی گذرد و انسان در طول تاریخ اسطوره ها را مناسب تحول نیازهایش به شکل تازهتری در آورده است. و این نگرش، ابزاری می خواهد چون سینما و تئاتر، که نمود آنها را در زندگی انسان امروز نشان دهد. و این چنین است که اسطوره ها در اجتماعی ترین نوشته های بیضایی سر در می آورند. چرا که «اسطوره قسمتی از فرهنگ است.»
خواندن ترجمههای هدایت
اما عشق و علاقه بیضایی به اسطورهها از کجا و چگونه به وجود آمد؟ بیضایی اولین مواجههاش با متون اساطیری را چنین روایت میکند: «خواندن ترجمههای هدایت از متون پهلوی در اوایل جوانی دری را به روی من باز کرد. این کتابها به نظرم جهانی رسید که از من پوشیده و نگه داشته شده بود. کارهایی مثل کارنامه اردشیر بابکان را که خواندم اصلاً فریفته شدم. دبیرستان را که تمام کردم یک سال پشت دانشگاه ماندم و این فرصتی بود که یک بار دیگر برگردم و شاهنامه و اساطیر و ترجمههای پورداود و غیره و غیره را بخوانم. بعد که به دانشگاه رفتم.»
او همچنین درباره اهمیت اسطورهها اینگونه میگوید: «اسطورهها مزیتشان در این است که افکار و ترسهای مردم را نشان میدهند و مردم با ساختن آنها و اجرای آئینهای مربوطه به آنها خود را از وحشتهایشان آزاد میکنند. بنابراین از اسطورهها میشود به عنوان ابزاری برای شناخت روانشناسی دستهجمعی مردم بهره گرفت. من راه بهتری برای شناختن مردم دورههای کهن، که اسناد چندانی در موردشان نداریم، نمیشناسم.»

ماجرای نوشتن نمایشنامه آرش
روایت آرش بیضایی یکی از آثار مهم ادبیات نمایشی ایران است. او با به کارگیری یک روایت کهن، واژگان و نحو زبان را در خدمت نگاه اجتماعی امروز درآورد. بیضایی در جلسهای تعریف کرده که تا موقعی که کتاب اساطیر یونان و روم ترجمه آقای شجاع الدین شفا را ندیده بود هیچگونه آشنایی با اسطوره نداشت و توضیح داد که «وقتی مدرسه میرفتم اولین بار کاری دیدم که با اساطیر ایران مرتبط بود و آن کار آرش سیاوش کسرایی بود که درود بر او باد چون تا آن موقع در سنت چپ اساطیر وجود نداشت.»
بیضایی نمایشنامه آرش را در ۱۹ سالگی نوشت. خودش درباره تجربه نگارش این نمایشنامه چنین میگوید: «سالهای آخر دبیرستان، فکر میکنم نهم یا دهم و سال یازدهم یا دوازدهم بود که طی دو جلسه درسی به عنوان فوق برنامه درس انشا، پژوهشی خواندم درباره شکسپیر و آثارش. همین سالها بود که یکی دوتا نمایشنامه هم نوشتم، بدون اینکه تصور خیلی روشنی از اجرا داشته باشم. در واقع شاید بشود گفت اهمیت آن نمایشنامهها در جستوجوی زبان و کلمه بود. بعدها آرش را نوشتم. فکر میکنم سال ۳۸ یا ۳۹. نسخه اولش را و بلافاصله بعد از آن اژدهاک را نوشتم.»
نمایش نامه آرش داستانیست که نویسنده، قهرمان آن را آن گونه که می خواهد، می پرورد. آرشِ ستوربان که تیر نیکو افکندن نمی داند (تیراندازی را خوب نمیداند) ولی در شرایطی ویژه، برای همه ایرانیان امید میشود و با تیری که میافکند، بسیاری را از بند تورانیان می رهاند و مرزها را آزاد می سازد. این یک روی روایت است. روی دیگر، اعتراض بیضایی در قالب شخصیتی به نام کشواد به این نکته است، قهرمان پروری در درازمدت به سود مردم و کشور نیست.
شناخت به جای ستایش
بیضایی نحوه نگاه خود به اسطوره آرش را اینگونه توضیح میدهد: «من اسطوره آرش را خراب نمیکنم. من آن را تکه تکه میکنم تا با دید نسل خودم از نو بسازم. انسانی در دسترس و در یک قدمی که ما به او بد میکنیم که با بیعملی خود، از او انتظاری بیش از اندازههای بشری داریم. هیچکس قهرمان به دنیا نمیآید. این کارکرد شرایط و موقعیتهایی که در آنیم و انتخابهای ماست که تعیین میکند ما که هستیم. من میگویم بهتر است قهرمان را بشناسیم، نه اینکه او را ستایش کنیم. من شناخت را جای ستایش قرار میدهم.»
بیضایی در گفتوگویی نقش تاریخ در نمایشنامههایش را چنین روایت میکند: «من هیچ علاقهای به تاریخ ندارم. فقط فکر میکنم ریشه خیلی از مشکلاتی که ما امروز داریم و معنی خیلی از رفتارهای ما و شکلگیری آنها به زمان قدیمتر برمیگردد که باید شکافت و شناخت، برای آنکه خودمان را بشناسیم و از خیالات بیرون بیاییم و تغییری در آنچه هست بدهیم. چیزهایی که راجع به تاریخ نوشتهام، عملاً خیلی کم به شخصیتهای تاریخی مربوط است. غیر از مرگ یزدگرد که آن هم در واقع راجع به یزدگرد نیست.»
کار مهم بیضایی کشف مفاهیم کهن و معانی امروز است. اسطوره در جهان بهرام بیضایی ابزاری برای مواجهه با آن است. او با بازخوانی و گاه فروپاشی اسطورهها، مخاطب را از ستایشِ بیچونوچرا به شناختِ مسئولانه میرساند. بیضایی اسطوره را از مقام روایت مقدس پایین میآورد و آن را به عرصه انتخاب، آگاهی و کنش انسانی میکشاند. از همین روست که آثار او، با وجود ریشه داشتن در کهنترین لایههای فرهنگ ایرانی، همچنان معاصرند و با انسان امروز سخن میگویند. اسطوره در نگاه بیضایی زنده است، چون انسان هنوز همان پرسشها، همان ترسها و همان امیدها را با خود حمل میکند و تا زمانی که این پرسشها باقی است، هنر بیضایی نیز به زیستن ادامه خواهد داد.
نظر شما