به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مشهد، محمودرضا میرزایی در صد و نهمین نشست انجمن عصر داستان که عصر چهارشنبه با محوریت بررسی داستان کوتاه «زنی که هر روز راس ساعت شش صبح میآمد» اثر گابریل گارسیا مارکز در مکتب هنر رضوان برگزار شد، گفت: در پاراگراف ابتدایی این داستان ۶ بار کلمه ساعت و ۵ بار کلمه شش آمده. مارکز یک داستاننویس قهار است، او عمداً این کار را انجام داده، علتش آن است که خواسته خواننده متوجه علت اصلی داستان بشود و تا آخر داستان این موضوع همراه مخاطب باشد.
وی افزود: اینکه چرا این زن هر روز ساعت ۶ می آید نکته مهمی است، خواننده باید بداند ساعت ۶ ساعت مهمی است.
این نویسنده گفت: تصویرسازیهای داستان منتهی به دیالوگ میشوند و این هم به تبحر نویسنده بر میگردد، این موضوع دیالوگها را به خوبی به ذهن خواننده مینشاند.
معرفی متفاوت شخصیتها
میرزایی ادامه داد: بعضی مواقع نویسنده ترجیح میدهد یک کاراکتر، کاراکتر دیگری را معرفی کند و این هم از نقاط قوت این داستان است. اوج و فرودهای داستان هم به جذابیت آن اضافه کرده و آن را از یکنواختی درآورده است.
داستانی با پایان باز
وی با اشاره به پایان باز این داستان گفت: در آخر داستان هم که پایان آن باز است، تمام خوانندهها اتفاق نظر دارند که قتلی انجام شده اما ما اصلاً نمیدانیم قتلی انجام شده یا نه، شاید این اتفاقات تنها دیالوگ هستند!
نگار تشکری، نویسنده مشهدی نیز در ادامه این نشست گفت: در داستان کوتاه «زنی که ساعت ۶ میآمد» یک موقعیت تکراری و روزمره، هر روز اتفاق میافتد و این روزمرگی در ابتدا عجیب نیست، اما میبینیم تبدیل به موضوعی عجیب و پیچیده میشود.
مارکز و سبکِ «واقعگرایی روانشناسی»
دبیر جلسات «عصر داستان» اظهار کرد: وقتی اسم مارکز میآید همیشه ذهنمان به سمت رئالیسم جادویی میرود اما او داستانهایی هم دارد که سبکهای مختلفی دارند، نظیر همین داستان که نمونه درخشانی از واقعگرایی روانشناسی است.
تشکری ادامه داد: در این داستان تمرکز این نویسنده بر کشمکشهای درونی شخصیتهاست. از سویی خواه ناخواه خواننده با خواندن این اثر احساسات مختلفی را تجربه میکند و این نشان از هنرمندی نویسنده دارد، شروع داستان هم عالی است و ما بدون مقدمهچینی با شخصیتها در حین گفتوگو آشنا میشویم.
تشکری گفت: داستان در ابتدا به این اصرار دارد که هر روز همه چیز تکرار می شود، اما به مرور میفهمیم که در خلال این تکرار و روزمرگی اتفاقات مهم دیگری هم در جریان است.
حامد صاحبی، نویسنده مشهدی نیز گفت: نام دیگری هم برای این کتاب عنوان شده «زنی که هر روز ساعت ۶ صبح میآمد» اما چیزی که در داستان میبینیم این است که زن ساعت ۶ عصر وارد رستوران میشود. اما اگر ۶ صبح میآمد داستان تناسب بیشتری با کاری که زن انجام میداد، داشت.
وی افزود: نام داستان نام استانداردی است، برای انتخاب نام داستان باید به شخصیتها و طرح داستان نگاه بیندازیم.
وی با اشاره به ایده داستان گفت: من ایده داستان را دوست داشتم، ایده خوبی بود، با شنیدن ایده داستان مخاطب جذب آن میشود. اما در تبدیل این ایده به پیرنگ و طرح نویسنده شاید خیلی موفق نبوده، یعنی نویسنده به جای اینکه نشان دهد چه اتفاق افتاده، اولین چیزی که به ذهنش خطور کرده را نوشته است، البته شاید بخشی از این ایراد به ترجمه برگردد.
صاحبی ادامه داد: در طرح داستان مشکل دیگری هم میبینم و آن انگیزه زن از قتل مرد است. در صفحه ۲۱۹ در خصوص دلایل قتل نوشته شده، زن از مردی که با او بوده سوالی میپرسد و مرد بدون پاسخ، کارش را از سر میگیرد و همین باعث قتل میشود!
الهه خالق پناه، نویسنده و منتقد نیز در ادامه گفت: داستان زیبایی بود، تناقض و تضادهای داستان هم خوب بود، همینطور عشق مرد به زن که در تمام دیالوگها جاری بود همچنین اینکه دیالوگهای این داستان خیلی پیشبرنده بودند.
سمانه جلیلی نویسنده و منتقد نیز در این نشست بیان کرد: داستان این کتاب برای من خیلی لایه لایه بود، در عنوان داستان «ساعت ۶» ذکر شده بود، اما ما در ابتدا خیلی راحت از کنار آن عبور کردیم، اما کم کم که داستان جلو رفت متوجه شدیم زن اصرار داشت که کمی زودتر از ۶ به رستوران وارد شده و همین «ساعت ۶» به داستان عمق داد.
وی گفت: من شخصیتهای این کتاب را خیلی خوب لمس کردم. در این اثر ما شاهد اتفاق بزرگی نبودیم اما با همین ماجرای کوچک وارد اضطراب بزرگی شدیم و این بخش از کتاب خوب بود.
داستانی درباره تنهایی، عشق و دروغ
عاطفه باستانی نویسنده و منتقد نیز در خصوص داستان «زنی که ساعت ۶ می آمد» بیان کرد: زن در این اثر شخصیتی چند وجهی دارد که حقیقت را در سکوت دیالوگها نگه میدارد، مرد هم شخصیتی عاشقپیشه است، محیط نیز تک لوکیشن است و رستورانی است که بستر خوبی برای داستان ایجاد کرده است.
وی افزود: زمان در این داستان یک درونمایه هم دارد، زن اصرار دارد که زودتر آمده و این اساس بسیاری از اتفاقات است. اوج داستان، مطرح شدن احتمال قتل است و گره داستان درگیری میان حقیقت قتل است، پایان داستان هم باز است.
قدرت سکوت در دیالوگها!
این منتقد گفت: آنچه من از داستان گرفتم، تنهایی، عشق و دروغ است که در دل گفتوگوها پنهان است. دیالوگها هم از بابت ایهام و ابهام خیلی خوب هستند، یعنی همین طفره رفتن برای زمان ورود، گرههای خوبی دارد. قدرت سکوتها هم در این اثر از نقاط قوت آن است. بُعد نمایشی هم در این کتاب رعایت شده که برای من بسیار جذاب بود.
اهمیت «کلمه»
در ادامه و پس از خوانش بخشهایی از داستان کوتاه «ساکن طبقه سوم» اثر نیلوفر یوسفزاده نویسنده نشستهای ادبی عصر داستان، مهدی خیرییزدی گفت: برای نویسنده «کلمه» خیلی مهم است، کلمات در این داستان خیلی سنگین بودند، خیلی سال قبل در خدمت اخوان ثالث بودم، او میگفت «کلمات باید مانند موم در دست شاعر و نویسنده باشند» یعنی نویسنده نباید برای نوشتن و به کار گرفتن کلمات، خیلی به خودش فشار بیاورد.
وی بیان کرد: در داستان ساکن طبقه سوم، نویسنده در انتخاب واژگان خیلی سخت گرفته بود، برای داستاننویسی احتیاج به این همه کلمات ثقیل نیست. میتوان روان و آسان هم منظور را رساند و اندیشه را به مخاطب منتقل کرد.
این پیشکسوت تئاتر گفت: در داستان کوتاه «ساکن طبقه سوم» گره ایجاد شده، اما این گره باز نمیشود. نویسنده داستان، ساختار و پیرنگ را میشناسد اما داستان در طرح کمی ضعیف است.
رضا طوسی، نویسنده و پیشکسوت تئاتر خراسان هم در ادامه این نشست گفت: فضاسازی و شخصیتپردازی داستان «زنی که ساعت ۶ می آمد» برای من بسیار جذاب بود، همینطور اینکه توصیفاتی که در ارتباط با حالات شخصیتها هستند پارادوبسیکال هستند.
نویسنده کتاب «شرمندهایم آقا میرزا حسین» بیان کرد: در داستان «ساکن طبقه وسط» هم چیدمان دیالوگها رعایت نشده، از سویی علائم نگارشی هم که اثر را خوشخوان میکند در این اثر رعایت نشده بود. اینها این احساس را به من منتقل میکند که شاید داستان شتابزده نگاشته شده باشد.
نظر شما