سه‌شنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۰۹:۰۶
اسطوره‌ها باید توسط نویسندگان بازآفرینی شوند/ همسویی شهرسازی و روایت‌گری اسطوره‌ای در اصفهان

اصفهان - پژوهشگر اصفهانی بر این باور است که نویسندگان نباید صرفاً اسطوره‌دان یا نقل‌کننده اسطوره‌ها باشند؛ بلکه باید بکوشند اسطوره را برای خلق اثرشان به اقتضای زمانه از نو بیافرینند؛ زیرا اسطوره باید پاسخگوی نیاز امروز باشد.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - سیده نرگس نظام‌الدین: در خصوص اسطوره تعاریف زیادی ارائه شده و با وجود تخصصی بودن این مفهوم و ایجاد دانش اسطوره‌شناسی در کنارش، در بطن زندگی همه ملت‌ها جریان دارد تاجایی‌که شهرهای کهن جان نیز بسته به قدمت و برخورداری از قهرمانان مختلف، اسطوره‌هایی را نیز پرورش داده‌اند.

اما آنچه مهم است، ارتباط وثیق میان ادبیات با اسطوره‌هاست. تاجایی‌که نویسندگان بزرگ زیادی در طول تاریخ از اسطوره‌ها در داستان‌های خود به شیوه‌های متنوع بهره برده‌اند. با محمد عیدی نجف‌آبادی، پژوهشگر اسطوره، در خصوص چرایی اسطوره‌ای بودن شهر اصفهان و چگونگی بهره بردن نویسندگان از این ویژگی گفت‌وگویی کرده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

چرا اصفهان یک شهر اسطوره‌ای است؟

بگذارید در آغاز، فهم خود را از اسطوره بیان کنم که البته راهگشاست. فارغ از اینکه اسطوره در مکاتب گوناگون چه معنایی می‌دهد، بر این باورم که بُن‌مایه اسطوره، کوشش نوع بشر برای معنا بخشیدن به این جهان و پاسخی درخور به نیازهایش است. به دیگر سخن، انسان نخواسته است در این دنیای آشوبناکِ مملو از عناصر دشمن‌خو، فقط تأثیرپذیر باشد؛ بلکه کوشیده تا ساختاری معنایی به جهان و مافیها بدهد. از این رو، اسطوره را می‌توان و فقط شاید بتوان واقعیتی فعال دانست که آدمیان با آن زیسته و می‌زیند. این یعنی ما در همیشه تاریخ در اسطوره و با اسطوره زیسته‌ایم و آن، بسان ابزاری بس کارآمد و سودمند بوده که هم الگویی از واقعیت و هم الگویی برای واقعیت به انسان سرگشته در هستی عرضه کرده و جهان او را به اقتضای هر دوره‌ای توجیه‌پذیر و قابل تحمل‌تر کرده است. البته این درست است که نهضت عقل‌گرایی به بسیاری از مجهولات پاسخ گفته، اما این هم درست است که در برابر بسیاری از پرسش‌های بنیادین زبان به کام گرفته و لب فروبسته است.

این مقدمه کوتاه را گفتم که مدخلی برای پاسخ به این پرسش باشد که چرا اصفهان یک شهر اسطوره‌ای است؟ برای تبیین این مسئله، غوری در اندیشه گذشتگان والاتبارمان ضروری است که ببینیم آنان به شهر چگونه می‌نگریستند.

به باور خیلی از اندیشه‌نگاران، آرمان‌شهر ایرانی حاصل ادراک اسطوره‌ای و نتیجه فهم رازآلود و رمزآمیز جهان بوده است. از این منظر، شهر پدیده برساخته اشیای بی‌جانی چون سنگ و آهن و چوب نیست؛ بلکه آفریده ذهنِ انسانِ متعقلِ خلاق است. هم از این روست که این گزاره را درست می‌دانم که سازه‌های یک شهر به رنگ و شمایلِ ذهنیت انسان‌های آن شهر است یا بهتر بگوییم، آیینه تمام‌نمای شخصیت باشندگانش است. شهر در چنین نگره‌ای، تجسم جهان‌بینی شهریان در قالب خشت و سنگ و به‌طور کلی، سازه است. از این رو این خشت و سنگ را دیگر نمی‌توان در زمره پدیده‌های بی‌جان تلقی کرد؛ بلکه ذی روح است. یعنی خود موجودی زنده و حرف‌آفرین و گویاست که ترجمان جهان‌نگری و فرم اندیشه مردمانی است که در خلال روزگاران آن سازه‌ها را بنا نهاده‌اند.

از نطر پیشینیان ما، نقشه شهر از پیش‌نمونه بهشت آسمانی برگرفته شده و از این رو، واجد تناسب و اعتدال است. آنچه از چهارباغ و چهارجوی و هزارجریب و باغات مثمر و خیابان‌های متقارن و گنبدهای متناسب و اشکوبه‌های منظم و پل‌های مزین می‌بینیم، منطبق با نظم کیهانی و همان الگوی آسمانی و تجلی‌گر بهشتی زمینی است که چون قصه‌ای بلند و درازدامن، پس از گذشت هزاره‌ها برای ما هم تکرارش شنیدنی است و هم قابل تکثیر است و به خلق روایت‌های جدید کمک می‌کند. البته منظور من از این ما، نوع بشر است که هم شامل خود اصفهانی است و هم غیراصفهانیانی که در طول تاریخ با دیدن این شهر دل در گرو آن بسته و کوشیده‌اند آن را به عنوان پیش‌متنی برای زیستگاه خود به حساب آورند.

بگذارید تمثیلی به کار ببرم و اصفهان را به آب تشبیه کنم که همواره سرشار و جوشان و جاری و زلال بوده است و فروتن؛ چنان‌که هر تشنه‌ای را سیراب می‌کرده است. اگر شما از منظر ژیلبر دوران بخواهید فی‌المثل اسطوره را فهم کنید و آن را نمادی دارای روایت بخوانید، آن وقت می‌بینید که این شهر در صورت کلی و صورت‌های جزئی نیز چنان است و چنان می‌کند که گوش‌های هر ناظری را به بی‌نهایت روایت‌هایش می‌نوازد و از همه مهم‌تر، وی را خالق روایتی نو می‌سازد. چه فرق می‌کند که این ناظر ناصرخسرو و خاقانی و پوپ و آندره مالرو و فرای باشد یا مشدی گلین خانمی که قصه‌پرداز داستان‌های عامیانه بود. هر کس به فراخور خال از این چشمه جوشان حظی می‌برد.

حال که به اینجا رسیدم، این را هم اضافه کنم که سروگونگی و تاب‌آوری شهر اصفهان در خلال تاریخ پر فراز و نشیبش، ربطی وثیق به وجه اسطوره‌ای آن دارد؛ چرا که باور دارم پیش و بیش از آنکه تاب‌آوری متکی به تمهیدات اقتصادی و مدیریتی و مهندسی باشد، بر بینش اساطیری استوار است. در اصفهان، همسانی و همسویی میان شهرسازی و روایت‌گری اسطوره‌ای وجود دارد و طبیعی است آنجا که به پشتوانه اسطوره، سرزمین مقدس می‌شود و رنگ تعلق می‌گیرد، انسان برای بقای آن از جان مایه می‌گذارد؛ چراکه برداشتی خوارمایه و بازاری از شهر ندارد و آن را واجد فرّه می‌شناسد که من از آن به فرّه‌شهر و شهروند یاد می‌کنم.

نویسندگان چگونه می‌توانند از این ویژگی بهره ببرند؟

از نظر زبان‌شناسان، اسطوره زبانی است از برای بیان روایت. اسطوره بخشی از گفتار آدمی است. وقتی می‌گویم زبان، مبادا تصور کنید که آن را به ابزار «گفتن» تقلیل داده‌ام. از نظر من زبان همان اندیشه است. اگر می‌گویم اسطوره زبان است، دارم ارجاع به نوعی اندیشه می‌دهم که اتفاقاً به باور من، نادیده‌انگاری آن اصلاً ممکن نیست؛ حتی برای آنان که در تلاش بی‌حاصل برای نفی آن‌اند. با این توصیف، می‌توانیم بفهمیم که بهره‌مندی نویسندگان از اسطوره موجب فربهی ادبیات در هر نوعی از آن می‌شود و بی‌توجهی به آن، آینده ادبیات را به مخاطره می‌افکند.

علی‌ای حال، این کمترین گمان دارم که نویسندگان ما نباید صرف اسطوره‌دان باشند یا نقال اسطوره؛ آن‌گونه که گذشتگان روایت می‌کردند؛ بلکه به قول مرحوم جلال ستاری، باید بکوشند اسطوره را برای خلق اثر ادبی خود به اقتضای زمانه خود از نو بیافرینند؛ چرا که اسطوره باید پاسخگوی امروز باشد. پس نویسندگان باید یا اسطوره‌پژوه هم باشند، یا ارتباط بیشتری با اسطوره‌پژوهان داشته باشند. جلال ستاری می‌گفت ما باید از اسطوره‌های ماندگار برای خلاقیت خودمان بهره ببریم و این بدان معنا نیست که آن‌ها را رونویسی کنیم. برای رسیدن به این مرحله، باید آن کسان از نویسندگانی که این راه رفته‌اند را بیشتر بشناسیم و شیوه کارشان را بهتر درک کنیم. در فرهنگ خودمان سهروردی در «عقل سرخ»، عطار در «منطق الطیر» و بیاییم جلوتر هدایت در «بوف کور» و… البته ما در این راه گام‌های کمی برداشته‌ایم. در بین نویسندگان جهان، خاصه در غرب، بزرگان زیادی را داریم که اقدام به دگردیسی در اسطوره کرده‌اند و آن زیباروایت‌ها را به شیوه‌ای نو پرداخته‌اند؛ مانند پیتر بروک.

بهمن نامور مطلق در اثرش گفته است اگر روزی دیگر از اصفهان در متون هنری یاد نشود، تبدیل یه یک اسطوره مرده می‌شود. نظر شما چیست؟

آقای دکتر نامورمطلق که البته اسطوره‌شناسی نامورند، با کوششی پیوسته تلاش کردند این منبع معرفت را بیشتر بشناسانند. بله با ایشان انبازم و البته اسطوره‌شناسی را هم نمی‌شناسم که به هم‌آغوشی هنر و اسطوره باور نداشته باشد. به گمانم هر دو از یک چشمه آب می‌نوشند و به همین دلیل، در طول تاریخ دم‌ساز و همراز یکدیگر بوده‌اند. نیم‌نگاهی کافی است تا ببینید جان‌مایه روایت‌های اسطوره‌ای حاصل ذهن متخلق و متخیل هنرمندانی بوده که بیشینه‌ای از آن‌ها را نمی‌شناسیم. اگر هنر را از روایت اسطوره‌ای و اسطوره را از خلاقیت هنر باز گرفتیم، به گمان اگر ممکن باشد که نیست، آنچه می‌ماند، چهره‌ای خشن از مثلاً شهری است که فاقد روایت‌های دلنشین است. این شهر بدون هنر (به مفهوم عام) قابلیت تکثیر و تکرار نمی‌یابد. تاب‌آوری خود را در آشوبناکی جهان امروز از دست می‌دهد و به جای روایت، پادروایت تولید می‌کند.

ملزومات تکثیر اسطوره اصفهان در متون ادبی چیست؟

در پرسش پیشین این را توضیح دادم؛ اما من باب شرح بیشتر عرض می‌کنم که برای اینکه نویسنده یا به‌طور کلی هنرمندان بتوانند از اسطوره بهره گیرند، باید بیشتر به شناخت اسطوره اهتمام کنند و خم‌نشینی بیشتری با اسطوره‌شناسان داشته باشند. به گمانم راوی قصه‌های اسطوره‌ای به همان گونۀ گذشته بودن چندان لطفی ندارد و گرهی نمی‌گشاید. باید کُنه معنا را از بطن اسطوره گرفت و متناسب با زمانه خود آن را از نو پرداخت. پیتر بروک را برای شما مثال آوردم. واقعاً کاری کرده کارستان. وی «منطق الطیر» را می‌خواند و آن را به ژان کلود کاریر، سناریونویس بزرگ، می دهد و آن‌ها دو سال روی آن کار می‌کنند و نمایشی می‌سازند که می‌توان گفت روایتی نو است با همان جوهر. باید آنان که این راه را رفته‌اند و البته خوب هم رفته‌اند، بازبخوانیم.

نویسنده‌ای جوان می‌گفت از اصفهان داستان می‌بارد. ارتباط این ادعا را با اسطوره‌های اصفهان در چه می‌دانید؟

با ایشان نیز هم‌عقیده‌ام. چنان‌که کسی نیست که رأی خلاف این داشته باشد. به قدر کفایت در این باب خاصه در پاسخ به پرسش نخست سخن گفته‌ام؛ اما اضافه کنم که روایتمندیِ این شهر آن را واجد اطلاق اسطوره‌شهری کرده و موجب شده پیش‌متنی برای بیش‌متن‌های زیادی پس از خود شود. آن دست روایت‌هایی که تبدیل به باور همگانی شده است، البته روایت‌های اسطوره‌ای هستند. مهم این است که ما باید چون گذشته تاریخی اصفهان را متنی نویسا ببینیم که همه اصفهانیان و دوستداران اصفهان راوی و خالق روایت‌هایش باشند. به گمانم باید از ارائه یک روایت قالبی پرهیز کنیم و اجازه دهیم همگان مؤلف روایت‌هایی باشند که قابلیت تکثیر و تکرار دارند. این مهم شهر را زنده می‌کند و اسطوره را جاری و ساری می‌گرداند و البته موهبتی که برایمان دارد، این است که شهر را تاب‌آورتر می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها