سرویس بینالملل خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - الهه شمس: سولوای باله، رماننویس دانمارکی، یک دهه روی ایده رمان چرخه زمانیاش کار میکرد که ناگهان فیلم کمدی بیل موری، «روز گراندهاگ»، موضوعی مشابه را به تصویر کشید. حالا، پس از سی سال و پنج جلد (five volumes)، اثر او در فهرست اولیه جایزه بوکر بینالمللی قرار گرفته است. اگر نام جمله اول رمان «در باب محاسبه حجم» نوشته سولوای باله، که امسال در فهرست اولیه جایزه بوکر بینالمللی قرار گرفته، به گوشتان خورده باشد، احتمالاً با احساسی مواجه شدهاید که در هسته آثار فلسفی تخیلی این نویسنده دانمارکی قرار دارد: دژا-وو.
در پنجگانه (از مجموعهای هفتجلدی) این نویسنده که سه جلد نخست آن در سال ۲۰۲۲ جایزه معتبر شورای ادبی نوردیک را دریافت کردند، شخصی هر روز از خواب بیدار میشود و درمییابد همان روز را بارها و بارها زندگی میکند. شریک زندگی، خانواده و همسایگان او هرکدام برای نخستین بار این روز را تجربه میکنند، اما فقط شخصیت اصلی پیشتر در آن روز بوده است. این شخصیت زنی به نام تارا است (نه مردی با نام فیل) و تاریخ، ۱۸ نوامبر است (نه ۲ فوریه)؛ با این حال، شباهت داستان با فیلم «روز گراندهاگ» آشکار است.
نکته جالب اینجاست که ایده باله زودتر شکل گرفته بود. هنگامی که بیل موری، اندی مکداول و سنجاب زمینی پانکساتاونی فیل سال ۱۹۹۳ روی پرده سینما رفتند، هسته داستان باله شش سال پیشتر در ذهن او جرقه زده بود. علاقه وسواسی او در جوانی به رمان «اولیس» جیمز جویس که تماماً در یک روز، ۱۶ ژوئن ۱۹۰۴، میگذرد این پرسش را در ذهنش برانگیخت: واقعاً یک روز چقدر میتواند پرمعنا و پربار باشد؟ میگوید: «آنچه بیش از همه مرا جذب میکرد همین پرسش بود: چطور یک روز میتواند اینقدر پربار باشد؟»
سولوای باله عنوان کتاب را در سال ۱۹۸۹ انتخاب کرد، اما شروع به نوشتن را تا ۱۰ سال بعد به تأخیر انداخت و انتشار اولین جلد هم ۲۰ سال دیگر به تعویق افتاد. او در این فاصله وقتی ایدهاش را در قالب فیلمی پرفروش دید، نه ناراحت شد و نه نگران؛ میگوید: «فکر کردم، خیلی هم خوب! کسی بخشی از تحقیقات را برایم انجام داد و در مسیری رفت که من قصد نداشتم دنبال کنم.» او معتقد است حتی زمانی که بیل موری در فیلم سعی میکند خود را به طرق وحشتناک به قتل برساند، باز هم صبح روز بعد بیدار میشود؛ «این نشاندهنده جدایی ملموسی میان جسم و روح است؛ روح او همچنان به حرکت ادامه میدهد.»
در کتاب «در باب محاسبه حجم»، توازن ذهن و ماده، پیچیدهتر و معماییتر است. تارا سلتر، فروشنده جوان کتابهای نایاب و ساکن روستایی در فرانسه، اگرچه در چرخه زمانی گیر افتاده، اما همچنان به جهان مادی وابسته است. موهایش رشد میکند، بدنش پیر میشود، سوختگی روی پوستش کمکم ترمیم میشود. غذای مصرفشدهاش فردای آن روز در یخچال نیست. سکهای کمیاب از روم باستان هست که ناپدید و دوباره ظاهر میشود، و یک آسیاب قهوه را باید چندین بار بخرد تا بالاخره باقی بماند. جهان موازیای که تارا در آن گرفتار شده، «فلسفهای متفاوت درباره اشیا» دارد. جذابیت داستانهای سولوای باله دقیقاً از همینجا میآید: شخصیت اصلی فقط در پی فرار از این وضعیت نیست، بلکه ذهنی جستوجوگر دارد که بهدنبال کشف قوانین نانوشته این جهان است.
خود باله نیز زندگیاش را به شیوهای غیرخطی پیموده است. او که در سال ۱۹۶۲ در جنوب یوتلند متولد شده، میگوید: «همه کارهایی را کردم که اگر کسی بخواهد مسیر شغلی موفقی داشته باشد، نباید انجام دهد.» دوران دبیرستانش میان دانمارک و پاریس در رفتوآمد بوده است؛ ابتدا پرستار کودک بود و بعد در رفتوآمد به کتابفروشی افسانهای شکسپیر اند کمپانی به نوشتن علاقهمند شد. مدتی ادبیات خواند و بعد در رشته فلسفه ادامه داد، اما مدرکش را تا ۵۶ سالگی کامل نکرد.
نخستین رمانش، «مرغ لیرا»، را در ۲۲ سالگی منتشر کرد، اما رمان «مطابق قانون: چهار روایت از نوع بشر» او در سال ۱۹۹۳ نامش را بر سر زبانها انداخت. این کتاب، شامل چهار داستان فلسفی درهمتنیده بود که به زبانهای مختلفی ترجمه شد و توجه محافل ادبی کپنهاگ را به خود جلب کرد. جس استاین پدرسن، دبیر ادبی روزنامه «پولیتیکن» میگوید: «یادم هست فکر کردم با ادبیاتی جهانی سروکار دارم. صدایی کاملاً اصیل داشت.»
اما در ماه مه ۲۰۰۵، باله شهر کپنهاگ را با جزیره کوچکی به نام ارو (Ærø) با جمعیتی کمتر از ۶ هزار نفر در منطقه موسوم به «موز فاسد» (نوار حاشیهای باتلاقی و جزایر جنوب دانمارک) عوض کرد. میگوید: «از محیط نشر دانمارک راضی نبودم؛ هر روز تجاریتر و متمرکز بر پرفروشها میشد.»
او با خنده شایعه دوریگزینی و کنار گذاشتن نوشتن را رد میکند و میگوید: «صحنه فرهنگی دانمارک مثل انگلیس است. اگر از کپنهاگ بروی، انگار مردهای! این تصور که قرار است حالا بازگردم بیمعناست من همیشه در صحنه بودم.» پس از انتشار کتابی درباره نقد هنر و یک زندگینامه سیاسی، انتشارات خودش، «پلاگراف»، را در سال ۲۰۱۱ راهاندازی کرد و دو کتاب داستان کوتاه مینیمال و پنج جلد نخست مجموعه هفتجلدیاش را منتشر کرد.
او میگوید زندگی در جزیره کوچک لزوماً شبیه حلقه تکراری شخصیت داستانش نیست: «اینجا دستکم تابستان و زمستان با هم فرق دارند، اما در شهر، مردم همیشه کارهای تکراری انجام میدهند. امروزه شهرها بسیار سنتیتر از روستاها شدهاند، در حالی که پیشتر برعکس بود.»
باله تأیید میکند که دوری از شهر کمک کرده جهان ۱۸ نوامبر تارا را راحتتر در ذهنش گسترش دهد: «باید فضای بیشتری میداشتم تا بتوانم همه اجزا را در ذهنم نگه دارم.» پیشتر عضو گروه کر محلی بود اما چون نمیتوانست صدای همه را همزمان تحمل کند، دیگر شرکت نمیکند: «گاهی چند روز کسی را نمیبینم.»
در آغاز جلد نخست، تارا رابطه عاشقانه و کاری نزدیکی با همسرش، توماس، دارد که او هم فروشنده کتابهای نایاب است: تارا مسئول یافتن نسخههای جدید است و توماس فروش آنها را در خانه مدیریت میکند. تارا ماجرای گرفتار شدنش در حلقه زمانی را با همسرش در میان میگذارد و هر دو، با وجود حیرت، احساس رضایت میکنند؛ او رابطهشان را به یک «سامانه آبوهوایی آرام بدون بلایای طبیعی» تشبیه میکند. آیا «در باب محاسبه حجم» یک داستان عاشقانه است؟
باله میگوید: «وقتی شروع کردم، چنین احساسی داشتم. اما آیا فقط یک داستان عاشقانه است؟ فکر نمیکنم.» اگر این کتابها بهنوعی جستوجو در پی کشف عناصر اساسی سرشت انسان باشند، زمانی که عادات بر اثر تکرار بیمعنا میشوند، جلد اول نتیجه میگیرد که عشق آن عنصر کلیدی نیست؛ تا پایان، تارا توماس را در روستا تنها میگذارد.
آنچه تارا واقعاً بدون آن نمیتواند ادامه دهد، نه عشق همسر، بلکه خود آبوهواست. در جلد دوم، تارا برای تجربه مجدد تغییر فصلهایی که چرخه زمانی از او ربوده به شمال و جنوب اروپا سفر میکند. او نسبت به مصرف منابع و ناتوانی در بازتولیدشان نگران میشود. آنچه با یک داستان عاشقانه آغاز شد، به تمثیلی از رابطه سوءاستفادهآمیز انسان با طبیعت بدل میشود.
آیا میتوان حلقه زمانی را شکست و از سرنوشت گریخت؟ در جلد سوم که انتشارات فیبر نوامبر آن را به زبان انگلیسی منتشر میکند، تارا با دیگر «حلقهزدگان» روبهرو میشود و اشاراتی از امید شکل میگیرد. اما بهنظر میرسد خود نویسنده هنوز پاسخ همه رازهایی را که حدود چهار دهه در ذهنش رشد یافته نیافته است؛ او هماکنون مشغول نگارش جلد ششم مجموعه و درگیر مفاهیم فیزیک کوانتومی و اپیکور است. میگوید: «دوست دارم اینطور فکر کنم که میتوانم مغزم را هم با خود به کتاب بیاورم. اگر قرار نیست مغزمان هم جزئی از ادبیات باشد، اصلاً برای چه آن را داریم؟»
منبع: گاردین ۲۹ مارس ۲۰۲۵
نظر شما