پنجشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۳ - ۱۰:۰۵
نوسروده‌های شاعران لرستان برای شهید خدمت

لرستان - جمعی از شاعران لرستانی با انتشار دلنوشته‌ها و سروده‌های خود به شهادت آیت‌الله رئیسی و هیئت همراهشان واکنش نشان دادند.

سرویس استان‌های خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا): شهادت رئیس‌جمهوری مجاهد جمهوری اسلامی ایران و همراهانش در حادثه سقوط بالگرد غم بزرگی را برای مردم و هنرمندان ایران به دنبال داشته است. میثم قاسمی، رضا مختاری، عزیزالله کاوند، سیدیعقوب کریمی، حامد احمدی، امیرحسین کوهنورد، سیدقاسم موسوی، سیدجمال‌الدین کریمی، سیدعلی موسوی، مسعود آزادبخت از شاعران لرستانی هستند که با سروده‌هایی در وصف شهید خدمت و یارانش این ضایعه را تسلیت گفته‌اند. این آثار تقدیم مخاطبان ایبنا می‌شود:

میثم قاسمی در شعر خود آورده است:

شکوفایی ایران معنی فصل بهارش بود

کسی که خدمتِ مردم دلیل افتخارش بود

کسی که دست‌گیرِ دستِ مردم بود دستانش

همیشه دست حق در هرکجایی در کنارش بود

همیشه دشمنانِ مردم از او سخت ترسیدند

رییسی که عطوفت با ضعیفان کار و بارش بود

نشد دلخسته از نامهربانی‌های نامردم

گواه من دلِ دریا و قلب بردبارش بود

کسی که خادمی را راه و رسم عاشقی می‌دید

چنین فوز عظیمی عاقبت در انتظارش بود

رضا مختاری:

جاریست از نگاه تو معنای دیگری

از صدهزار مرد نکونام برتری

با دشمن ولی خدا دشمنی، ولی

با دوستان اهل ولا، یار و یاوری

در وقت دست‌گیری از خلق، چون پدر

در وقت وقف کردن دنیات، حیدری

اشک تو جاریِ نظر مادرت شده

سادات بودن است و پریشان مادری

زر باید از کلام تو می‌ساخت زرگران

گوهرتر از وجود تو نشناخت، گوهری

تاریخ ما گواه جهاد تو بوده است

وقتی نبود صحبت فردای بهتری

ما را سپاه حداقل‌ها نوشته‌اند

جاماندگان قافله‌ی حداکثری

پیرمراد عشق، تو ماندی و آرزوت

آخر به آرزوت رسیدی، چه آخری...

عزیزالله کاوند (ژرفا)

رفت از جمع شما سیّد مردمداری

مهربان مرد خدا، دادرس و غمخواری

ناگهان صاعقه زد خرمن این ملت را

سوخت در آتش غم، سیّدی و سرداری

باورم نیست رقم خورده چنین حادثه‌ای

باورم نیست چنین فاجعه خونباری

وقف شد زندگی‌اش بهر رفاه مردم

متنعم شده از همّت او بسیاری

میز او بود به پهنای نیاز مردم

فکر او بود فقط مردم و مردم، آری

همّتش بود که در خدمت مردم باشد

گل لبخند نشاند به لب بیماری

بار سنگین شما بود به دوشش، امروز

باید این بار که افتاده زمین برداری

بود او یاور رهبر، چون قاسم (ژرفا)

رفت از شهر شما سیّد مردمداری

سید یعقوب کریمی:

آرام نیست عضو جراحت رسیده را

جز ناله چیست چاره دل داغ دیده را

ای کوه برف‌خیز مه‌آلود قصه چیست

از دور دست می‌شنوم ناشنیده را

در رخوت و سکوت غم‌انگیز دیده‌ای

صد پاره‌های پیکر در خون تپیده را

این شانه‌های سخت و صبورانه‌ات هنوز

یاری دهند سینه حسرت کشیده را

ای خاستگاه وحی الهی در این جهان

جایی بده پرنده خلوت گزیده را

پرواز سرنوشت تمام پرنده‌هاست

تا حس کنند در شب طوفان سپیده را

هرگز به میله‌های قفس تن نمی‌دهد

تغییر نیست باور مرغ پریده را

آنقدر می‌رود که سرانجام بشنویم

فریاد سربلندی این آفریده را

آری پرنده ماند و تو ماندی به پاس آن

تر کن لب مجاهد سختی چشیده را

حامد احمدی:

در مسیر عاشقی پروانه‌ای آتش گرفت

خانه‌ای آتش گرفت؛ هم خانه‌ای آتش گرفت

آنچنان داغ است داغِ سوختن‌، پلکِ تری

بی‌هوا افتاد روی شانه‌ای آتش گرفت

خادمی‌از خادمان حضرتِ خورشید سوخت

کفتری افتاد، قلبِ لانه‌ای آتش گرفت

برگ‌، برگِ لاله‌ای افتاده در دامان عشق

در وصالِ حق گُلِ فرزانه‌ای آتش گرفت

اندک اندک جمع مستان می‌روند و ما…، بریز

باده‌، ساقی، سینه میخانه‌ای آتش گرفت

رفته ابراهیم در آتش، دل ما سوخته

بغض طغیان کرده و ویرانه‌ای آتش گرفت

رفته ابراهیم با درد و غمِ یک مملکت

رفت بردارد غمی، غم خانه‌ای آتش گرفت

جاهلانِ آشنا بر داغِ ما خندیده‌اند

آن طرف اما دل بیگانه‌ای آتش گرفت

روضه می‌بارد در این شعر سراسر سوخته:

گفت عمه جان بیا دُردانه‌ای آتش گرفت

باغ رویاهای مارا سوختند این ناکسان

لاله‌ها پر پرشد و ریحانه‌ای آتش گرفت

امیرحسین کوهنورد:

روزی چنین نشیب و مه اندود هم رسید

این ناگوار سانحه، زود هم رسید

باران و بالگرد و هوای گرفته‌ای

شد ناپدید جنگلی و دود هم رسید

او خادم الرضاست که در میلاد آن رضا (ع)

روز وداع و فرقتش، مفقود هم رسید

او را مرور می‌کند کنج صبور دل

سوگ مهیب تا به بینالود هم رسید

آن نفس مطمئنه راضی رفت سوی حق

او را مقام و رتبه محمود هم رسید

هرگز نکرد جان خود را از ولی دریغ

جانکاه آن خبر که جان فرسود هم رسید

در بوستان انقلاب این یاس آرمید

عنبر فشان شده مزارش عود هم رسید

شد زخم‌های کهنه ما تازه با نمک

بر زخم باز، وداع نمک‌سود هم رسید

یک سانحه، یک هجر، یک اندوه ناگهان

روزی چنین غبار و مه آلود هم رسید

سیدقاسم موسوی:

در دلم آتش این صحنه به ساز است هنوز

دل، کبوتر شده در پنجه ی باز است هنوز

آه از آتش روشن شده در دل ما

دل ایران همه در سوز و گداز است هنوز

ملتی منتظر حال جنابت شده‌اند

سِرّ مطلب تو بفرما که چه راز است هنوز

سوی فردوس برین طالب جنت شده‌ای

تا ابد قصه داغ تو دراز است هنوز

در جواب همه ما به سکوتی همه جا

فکرم این است که در حال نماز است هنوز

ملتی را چه بگویم، امتی شد به عزا

در غم خادم بس بنده نواز است هنوز

به سراپای همه جامه غم دوخته‌ای

سیدی این چه فرود و چه فراز است هنوز؟

خانه دل به تمنای تو در دیده بشد

در این خانه به سودای تو باز است هنوز

ناخدایی چو «امین» هست ز طوفان نه هراس

گرچه اندر غم فقدان ایاز است هنوز

سیدجمال‌الدین کریمی:

پرواز تو تا آستان آسمان بود

چون نور روشن در مسیر کهکشان بود

آری شهادت شیوه مردان نیک است

پایان کار نیک مردان زمان بود

هر چند چون مولای خود مظلوم بودی

نام بلندت بر زبان‌ها جاودان بود

درچهره زیبای تو گر گَرد غم بود

از غصه مستضعفان ناتوان بود

سیدعلی موسوی:

در ورزقان مِه آمد و مَه را به بالا برد

آن کس که باید دیرتر می رفت، حالا برد

آن ابرهای تیره جز ماتم نباریدند

گل‌های باغ انقلاب عشق را چیدند

در شام میلاد امام و قبله هشتم

یک بالگرد عاشقی در ورزقان شد گم

از خادمان ضامن آهو خبر گیرید

یا با شهادت یا به غیرش زود می‌میرید

هم رنگ‌های حاج قاسم پیش او رفتند

آن دوستان همدل و هم کیش او رفتند

پاداش خدمت‌های خالص جز شهادت نیست

بین خدا و «بنده» اش غیر از رفاقت نیست

آقا سرت بادا سلامت، حضرت حجت

تحویل صاحب شد امانت، حضرت حجت

بودی ولیِّ خویش را یار خراسانی

بخشیدی عزت در جهان بر نام ایرانی

هرجا که محرومی گرفتار بلایی بود

فوری به سویش رفته با حال پریشانی

مال همه بودی تو همچون آفتاب گرم

در ظلمت قدرت طلب‌ها، ماه تابانی

من از سکوتت حوصله، عرفان، ادب دیدم

جایی که زد زخم زبان هر شخص نادانی

بر خشک و تر باریدی و بخشنده چون باران

سوی خدا رفتی تو در یک روز بارانی

برخیز و در گلدسته و صحن حرم بنگر

در سوگ خود مداحی و آیات قرآنی

من خوب می‌دانم که بین دوستان هستی

این سو ابومهدی و آن سو هم سلیمانی

یک بار دیگر حاج قاسم رفت از اینجا

گفتا به صد اندوه و غم، سردار قاآنی

مظلوم بودی همچو استادت «بهشتی» وار

از جسم من جان را تو بردی چون که جانانی

انگشترت در زیر خاکستر که پیدا شد

بند هزاران اشک از چشمان من وا شد

فهمیدم اینجا آخر راه است ای سید

بر این شهادت قلبم آگاه است ای سید

با رفتنت بوی «بهشتی» باز هم پیچید

از ناگهانی رفتنت یک راز هم پیچید

قلبم از این توجیه‌ها تسکین نمی‌یابد

یک چیز مخفی هست، چشمم این نمی‌یابد

باید دهم سوگند یک یک از درختان را

آن کوه ها و ابر و قطره قطره باران را

آن آسمان و آن زمین و آن مِه و جنگل

این بالگرد عاشقی از چه شده مختل؟

این سن شصت و سه نشان از شیعگی دارد

قلب همه از رفتنت آشفتگی دارد

جمهور خود را کرده‌ای غرق عزاداری

از داغ هجرانت همه در سوز و بیماری

ما پیروان خامس آل عبا هستیم

هر روز عاشورا و هرجا کربلا هستیم

این انقلاب ما جهانی گشته، ای دشمن

آماده صاحب‌زمانی گشته، ای دشمن

می سوزم از فقدان آن شیران همراهت

از آن وزیر انقلابی مانده در راهت

ماتم گرفته امت اسلام را ای وای

حتی وجود پاپ و آن خاخام را ای وای

از امت تاجیک تا ترکان ترکیه

تا هند و پاکستان، عراق و شام را ای وای

خوش بود با تو حالمان ای سید ابراهیم

بر ما نهادی تلخی ایام را ای وای

شرط شهادت هست مست حضرتش بودن

این مستی‌ات سنگی زده بر جام را ای وای

ساقی برایت اشک‌ها از چشم می‌ریزد

دادی به او همّ و غم و آلام را ای وای

مانند اسپندی که افتاده است در آتش

بردی ز ما صبر دل و آرام را ای وای

کردی تصرف قلب مردم را به اخلاصت

حامی محرومان پر آلام را ای وای

دارد ادامه راه تو ای یار محرومان

هرگز نماند بر زمین این کار محرومان

کشتی به دستان قوی نوح دوران است

ای دشمنان اینجا رئیسی ها فراوان است

اینجا سلیمانی و فخری زاده‌ها داریم

از دست ساقی خمینی باده‌ها داریم

پرچم به دستان علمدار حسینی هست

پیر و جوان یکدست همیار خمینی هست

بی چتر باید قله را رد کرد در باران

باید که پرچم را به مهدی داد ای یاران

مسعود آزادبخت:

درون ابرهای مه‌آلود

خورشیدپنهان شده بود

انگار غروبی در طلوع کوه نقش بسته بود

کوه هنوز نمی دانست

سراغ کدام دلتنگی

عاشقانه‌های تو را در آغوش بگیرد

آه

ای کوه

در حوالی تو

میان جنگل‌های تاریک

آسمان نگاهش را چه تنگ بر زمین دوخته است

مثل نگاه‌های منتظر ابرهای در هم تنیده

این بار

باران هوای خورشید را خواهد داشت

اجازه بده

کمی واژه‌ها را تقدیر کنم به شهادت

پشت آن کوه‌ها مردی است

ماتمی خواهم ساخت

به بلندای کوه

به سر سبزی خدمت.

مسعود آزادبخت:

چون تنِ سوخته تو، دیده من خواهد سوخت

آه از این غصه که، جان بر سر و تن خواهد سوخت

تا گرفت آن قدِ رعنایِ تو را در بر خویش، رهبر

جامه از حسرتِ زخم، تا به بدن خواهد سوخت

چون به راه تو هلالی ز وفا خاک شده‌ست‌

بر سر کوی تو صد خاک وطن خواهد سوخت

بر دلم هست مصیبت، که تنت سوخته شد

مثل آن کوه، که بی باغ و سمن خواهد سوخت

چون نسوزد دل خلقی؟ که دلم سوخته است

هرکسی را دل از آن سرو چمن خواهد سوخت

هرکجا سوخته ای را بود از عشق قرار

دل خونین خلایق، ز سخن خواهد سوخت

آتشِ حُبِ تو در جان من افتاد، بسوخت

شمع در جان من سوخته تن خواهد سوخت

گرچه شمع از سر نازست ز غم سوختگان

عاقبت، سوخته را باز دهن خواهد سوخت

گذری بر سرکویت به من سوخته ده

که ز خدمت، دلِ دیوانه من خواهد سوخت

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها