«قطعه شورانگیز»، روایتگر حضور پررنگ مفهوم متعالی و ازلی عشق پاک در زندگی شخصیتهای داستانی است که در بحبوحه مبارزه، طعم شیرین را هم میچشند و به نوعی این عشق است که حلقه ارتباطی برخی از مبارزان انقلاب را مستحکمتر میکند.
در ابتدای این کتاب و در بخش «سخن ناشر» آمده است: «حضور در کوران مبارزه، زیستن در توفان پرتلاطمی از رویدادهای خطیر و خوفناک و تنفس در هنگامههای توامان پیکار و گریز و دورههای دشوار زندان و تبعید، همه و همه اذهان بیدار این مبارزان را به منابع ارزندهای از خاطرات شگفتانگیز و تجارب عبرتآموز بدل ساخته است؛ آنچنانکه شرح خاطرات این انسانهای یگانه در قالب ادبیات داستانی، رمان، داستان بلند، داستان کوتاه میتواند مخاطبان و علاقهمندان بسیاری را به خود جذب کند و به آثاری نغز و تاثیرگذار بدل شود.»
مجموعه «قطعه شورانگیز» 16 داستان کوتاه با موضوع انقلاب اسلامی و با محوریت مبارزات دختران و پسران جوان علیه حکومت طاغوت را روایت میکند که بیشتر این جوانان در محیطهای دانشگاهی آن زمان حضور داشته و با فعالیتهای انقلابی خود، برای پیروزی انقلاب اسلامی کوشیده و در این راه سختیهای بیشماری را تحمل کردهاند. تعدادی از شخصیتهای داستانی این کتاب در مسیر مبارزه توسط نیروهای امنیتی رژیم پهلوی دستگیر و روانه زندانها شده و از همانجا، باز هم به مبارزات خود ادامه داده و سرانجام لحظه خوش پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن 57 را تجربه کردهاند.
نکته قابلتوجه درباره سلسله حوادث داستانهای این مجموعه، حضور پررنگ مفهوم متعالی و ازلی عشق پاک در زندگی شخصیتهای داستانی است که در بحبوحه مبارزه طعم شیرین روابط عاشقانه را هم میچشند و به نوعی این عشق است که حلقه ارتباطی برخی از مبارزان انقلاب را مستحکمتر میکند. ازجمله در داستان اول مجموعه با نام «قطعه شورانگیز» که عنوان کتاب هم از آن برگرفته شده، راوی داستان، سارا، دختر جوانی است که در محیط دانشگاه تحتتأثیر سلوک رفتاری شخصیت حسین شفقت، پسر جوان و انقلابی همدانشگاهی قرار میگیرد و شیفته اخلاق و منش او میشود.
سارا از طریق دنبال کردن فعالیتهای انقلابی حسین که جوان خودساخته و مبارز شناخته شدهای در بین اطرافیانش است، وارد فعالیتهای مبارزاتی میشود و دو مفهوم «عشق» و «مبارزه» در کنار هم حوادث داستان را پیش میبرد. در داستان بعدی با عنوان«سوسن» هم در گرماگرم مبارزات انقلابی جوانان دانشجو، رابطههای عاشقانه هم شکل میگیرد و کنشهای داستانی را پررنگتر میکند. همین رویکرد به شکل دیگری در داستان «برفهای ناآرام» تکرار میشود و شخصیت دختر جوان داستان که تازه از بازداشتگاه ساواک آزاد شده، حوادث زندگی خود را در یک روز برفی که از زندان به سمت خانه میرود، روایت میکند. او فعالیتهای انقلابی خود را به یاد میآورد و ماجرای ازدواج با مردی نظامی را که ظاهرا در جهت مخالف فعالیتهای انقلابی دختر جوان قرار داشته، اما در پایان داستان مخاطب متوجه نکات ناگفته در بطن ماجراها میشود و به نوعی رابطه عاشقانه آن دو عیان میشود.
موضوع دیگری که در داستانهای کتاب حاضر پررنگتر است، فعالیتهای انقلابی دختران جوان در محیط دانشگاه است که البته همه آنها سرنوشت مشابه ندارند و برخی از دختران جوان که وارد فعالیتهای مبارزاتی شدهاند، دچار انحراف شده و جذب گروههای چپ میشوند که فعالیتهایشان همسو با جریانهای اصیل انقلابی-اسلامی نیست. داستان کوتاه «قبل از آخرین نماز صبح» نمونهای از این آثار است که در آن، سرنوشت تعدادی از دختران جوان فعال در حرکتهای مبارزاتی روایت میشود. دختران جوان در این داستان ابتدا نگاه مشترکی به افق مبارزاتی خود دارند، اما در طول زمان برخی از آنها تغییر مسیر داده و در جهت مخالف اهداف اولیه خود قرار میگیرند.
نویسنده سعی کرده علاوه بر نشان دادن حضور جوانان در فعالیتهای انقلابی، به نقش والدین در خانواده و همچنین سایر گروههای سنی در جریان مبارزات انقلابی مردم ایران در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی هم اشارهای داشته باشد. داستان کوتاه «ارغوانها روی دستها» نمونهای از چنین رویکردی در مجموعه حاضر است. در این داستان، راوی اصلی یک مادر است که متوجه فعالیتهای انقلابی دختر جوان خود میشود. مادر با آنکه دلهره دارد برای فرزند جوانش در گیر و دار فعالیتهای مبارزاتی اتفاق ناگواری بیفتد، اما مانعی برای فعالیتهای دخترش ایجاد نمیکند و با نگرانی برنامههای انقلابی فرزند جوانش را دنبال میکند.
دختر به یک تجمع دانشجویی در مقابل زندان اوین با هدف حمایت از دانشجویان زندانی میرود و مادر هم در پی دلواپسی از این که اتفاق ناگواری در آنجا برای دخترش و سایر دختران جوان نیفتد خود را به مقابل زندان اوین میرساند، اما آنجا شاهد اتفاقاتی میشود که برای هر مادری ناگوار و دلخراش است. نام دختر جوان این مادر در داستان، اغوان است و نویسنده با تعمد و به شکل نمادین نام بقیه دختران جوان در آن جمع را هم ارغوان خطاب میکند. البته از زبان راوی اصلی داستان که همان مادر ارغوان است.
او همه دختران در خون غلطیده در جریان تجمع انقلابی در مقابل زندان اوین را اغوانهای در خون غلطیده خطاب میکند. «نفس بریده دنبال ارغوانم می گردم با آن ابروهای دختران سیاه. اما چرا همه شبیه هم شدهاند؟ فریاد میزنم: خدایا چقدر ارغوان؟! ارغوانهایی که همسرم گفت: «هر کدامتان یک کشور میارزید.» پس ارغوان من کجاست؟ دستی مردانه مقابل صورتم بالا میرود و دو دست کوچک! نگاهشان میکنم، خم میشوند «لااله الا الله» میگویند و یک ارغوان را بلند میکنند، خوب نگاهش میکنم: این ارغوان من است با همان گونههای گلانداخته و همان ابروهای سیاه دخترانه که روی دستهای کوچک برادرش و دستهای مردانه پدرش بلند میشود! جمعیت لاالهالا الله می گویند و از شیب اوین بالا می روند؛ هر کدام روی دستهایشان یک ارغوان است با کفشهای کتانی سفید و گونههای گلانداخته و پیچیده شده در همان پلارکاردهای سفید با خط های آبی. اما ارغوان من یک نشانه دیگر دارد: خال سیاه روی گونهاش در میان خونهای روی صورتش و لبخندی که گونهاش را چال انداخته است!»
دیگر داستانهای کوتاه این مجموعه؛ «کریسمس مبارک»، «شهره»، «عروس سیاهپوش»، «مردی با پیراهن سفید»، «یک اقتضای احمقانه نبود»، «تلخ تر از انتظار»، «آغوش امن»، «دوستش داشتم»، «گل های شب بو»، «انگشت روی ماشه» و «یکشبه عاشق نمیشوند» هستند.»
نظر شما