مردم محلههای فقیرنشین مشهد صدای موتورش را میشناختند؛ همانها که بیماری در خانه داشتند؛ ولی پول و پای بردنش به مریضخانه یا مطب دکتر را نداشتند.
متن این شماره قاب روایت به شرح زیر است:
مردم محلههای فقیرنشین مشهد صدای موتورش را میشناختند؛ همانها که بیماری در خانه داشتند؛ ولی پول و پای بردنش به مریضخانه یا مطب دکتر را نداشتند. بعدازظهرِ روزهایی مشخص در طول هفته، به انتظار دکتر مینشستند. میدانستند که میآید و زنگ خانههایشان را میزند. قبل از آنکه فرصت سلام کردن پیدا کنند، به آنها سلام کرده، بیمارشان را معاینه میکند؛ آنگاه داروی موردنیاز را از خورجین موتورش بیرون آورده؛ توصیههای لازم را میکند و میرود؛ بیآنکه پولی بخواهد یا بگیرد یا منتظر تشکری باشد. دیگر این اخلاقش دست همه آمده بود. باوجوداین، گاهی پیشنهادهایی خارج از عرف به او میدادند. یکبار به او گفتند چرا اتومبیل لوکسی نمیخرد تا راحت تردد کند و او گفته بود: «موتورسیکلت بیشتر به کارم میآید، کوچهپسکوچههایی که من میروم راه ماشینرو ندارند.» البته که خود دکتر هم میدانست که رفتاری متفاوت با سایر همکارانش دارد؛ پس بیجهت نبود که میگفت: «این کار من یا از یک عاشق برمیآید یا از یک دیوانه. البته شما من را دومی فرض کنید.»؛ اما مردم با جان و دل رفتارهای فروتنانه و مردمدارانه او را درک میکردند و میدانستند که مرتضی شیخ پزشکی حاذق، عالمی بزرگوار و عاشقی مؤمن است.
نظر شما