برای آغاز گفتوگو از این موضوع آغاز کنیم که چرا احضار آنری لوفور به دنیای امروز ضرورت دارد؟ بخش دوم سوال من نیز به این موضوع بر میگردد که با توجه به نظرات لوفور که روی مسالهمندی شهر تکیه دارد، استفاده از نظرات او در سیاستگذاری شهری چه افقهایی را روی ما میگشاید؟
آنری لوفور در میان متفکران چپ از جایگاه خاصی برخوردار است. یکی اینکه تقریباً سراسر قرن بیستم را زیسته و تا حد زیادی شاهد اکثر رخدادهای مهم قرن بوده. دیگر اینکه در مقابل هر دو ساختار قدرت قرن بیستم ایستاده است: چه نظام سرمایهداری و چه کمونیسم. به همان اندازه که به پروژههای شهری و فضایی افسارگسیخته سرمایهداری نقد وارد کرده، پروژههای بیبرنامه کمونیسم را نیز رد کرده است. هم عضو حزب کمونیست بوده و هم از آن اخراج شده. درواقع در سراسر دوران فعالیت مستمرش از این نظمهای متصلب گریزان بوده است. ضرورت احضارش به دنیای امروز هم یکی همین امر است. دیگری قطعاً فعالیتش در زمینه فضای شهری، حق به شهر، خودگردانی و نظریات بدیعی است که در آثارش از قبیل «تولید فضا»، «نقد زندگی روزمره» و ... ارائه داده است. لوفور جزو مهمترین اندیشمندانی است که شهر را بدل به مسئله اصلی اندیشه کرده است؛ شهر به مثابه موجودیتی که کل اتفاقات در بستر آن رخ میدهد. او شاهد بود که شهرها به سرعت گسترش مییابند و اساساً زندگی شهری فرم غالب زندگی در دوران مدرن است. بنابراین باید میدید که در دل این شهر چه امکانهایی برای زندگی شهروندان وجود دارد، قدرت چه نقشی در آن ایفا میکند، تولید چه جایگاهی دارد، امر روزمره چه کیفیتی مییابد و ... . بنابراین وقتی لوفور را به اکنون احضار کنیم، درواقع میتوانیم همه این مسائل را بار دیگر برجسته کنیم.
در رابطه با قسمت دوم سؤال، برای لوفور شهر از این نظر مسئله شد که میدید در چنگال دو نظم قدرت غالب گرفتار شده و عرصه را برای آزادی و فضای حیاتی شهروندان تنگ کرده است: شهر در دنیای سرمایهداری به شکلی افسارگسیخته و ویرانگر و محدودکننده توسعه مییافت و در دنیای بدیل آن (کشورهای سوسیالیستی) هم گرفتار هرجومرج بود و اساساً بیسروته مینمود. بنابراین سوسیالیسم نتوانسته بود در این بحبوحه توسعه شهری، پروژه شهر سوسیالیستی خودش را پیاده کند. از همین نقطه است که ایده خودگردانی شهری، فضا، شیوه تولید، خلق شهری دیگرگونه، بازتعریف امر روزمره و ... را طرح میکند. از نظر لوفور فرضیات برنامهریزی شهری مدرنیستی که ریشههایش را باید در متن منشور آتن و نظریات لوکوربوزیه کاوید، با شکست مواجه شده است.
فرض این برنامهریزی، تمرکزگرایی و توسعه شهر به منظور اعمال قدرت گروهی خاص بر قاطبه ساکنین شهر است. لذا از شهر باید تمرکززدایی کرد و تکثر را در آن به رسمیت شناخت. از همین روست که لوفور ایده خودگردانی را طرح میکند. با وجود تمام نظریات بدیلی که در برابر برنامهریزی مدرنیستی ارائه شده، این طرح همچنان در دنیای امروز نیز با تغییر حالتهایی دست بالا را دارد. نئولیبرالیسم با سیاستهای بازنگرانه خود، پیچ و تابهایی به بدنه این برنامهریزی داده تا همچنان شیوه غالب برنامهریزی شهری باشد و منطق سرمایه و تمرکزگرایی قدرت را در بستر شهر حفظ کند. از همین رو است که علیالخصوص در شهرهای کشورهای به اصطلاح در حال توسعه، این برنامهریزیِ تمرکزیافته همچنان به شکلی افسارگسیخته شترگاوپلنگی ساخته که شهرها را از ریخت انداخته و هر دم عرصه را بر شهروندان (بخوانید فقط ساکنان شهر) تنگتر کرده است و منطق سرمایه و پول را در کنار تمرکز دولتی بر شهرها حاکم کرده است.
لوفور با طرح مفهومی به نام «حق به شهر» خواهان مشارکت فعالانه شهروند-ساکنِ شهر در سرنوشت شهر است. درواقع شهروند تبدیل به سوژه فعالی میشود که باید در مدیریت شهر مداخله کند نه اینکه صرفاً ابژه قدرتی باشد که همه تصمیمات را به جای او میگیرد. تأکید بر حق به شهر باعث میشود شهروند قلمرو خود را مشخص کند، در مقابل به حاشیه رانده شدن مقاومت کند، فضاهای جدید بیافریند و در اجتماعی سیاسی زندگی کند که سرنوشت او و همتایانش به دست خودشان رقم میخورد. بنابراین با احضار نظریاتی چون خودگردانی، حق به شهر، تولید فضا و انقلاب شهری لوفور میتوان در شهرهای ویران امروز به دنبال بدیلی کارساز و عرصهای برای مقاومت گشت.

جایگاه و اهمیت این اثر لوفور(خودگردانی) از چه وجوهی قابل طرح و بحث است؟
«خودگردانی» درواقع طرحی است که لوفور به همراه دو تن از همکارانش برای شرکت در رقابتی شهری ارائه داد. قرار بود رقابتی بینالمللی برای بازسازی شهر بلگراد جدید در یوگسلاوی برگزار شود. لوفور و همکارانش نیز طرح خود را با مرکزیت خودگردانی، حق به شهر و مسئلهمندی شهر به این رقابت ارسال کردند که البته رد شد. اما ایدههای آن همواره در نسبتی وثیق با اندیشه لوفور و بهطور کلی شهری زنده ماند. این متن پس از سالها منتشر شد و مناظراتی حولش شکل گرفت که این کتاب و چند مقالهای که در پی طرح لوفور و همکارانش در باب ایضاح این طرح میآیند، بخشی از این مباحثات مهم است که هم پرتوی بر نظریات لوفور میافکنند و هم ماهیت این طرح را روشن میسازند.
یکی از نکات مهم این کتاب (یا بهتر است بگوییم این طرح؛ زیرا کلیت کتابی که در دست دارید، طرح لوفور به علاوه مقالاتی است در تفسیر آرای لوفور و این طرح) پیوند نظریه و عمل است. ما بیشتر با آثار نظری لوفور آشناییم و بسیاری از حتی لوفورپژوهان نیز از وجود چنین طرح عملیای بی خبرند. وجه جذاب این طرح، سوای ایدههای درخشانی که در آن تنیده، نمایش کوششهای یکی از بزرگترین اندیشمندان قرن بیستم در جامه عمل پوشاندن به ایدههای نظریاتش است. گو اینکه لوفور همواره مترصد بوده جایی مجالی دست دهد و ایدههایش را به محک آزمون عمل بگذارد. حال گرچه طرح او را شورای شهر بلگراد رد میکند، ولیکن خود این تلاش حائز اهمیت است. بنابراین، خواندن این متن به جز اینکه سرشار از ایدههای ناب است، از منظر پیوند نظر و عمل نیز الگویی درخشان به دست میدهد.
لوفور درباره ایده خود در این کتاب روی این موضوع تاکید دارد که شهر پیچیده است و بر پویاشدن شهر اصرار میورزد. این رویکرد درست در تعارض با رویکرد برخی سیاستگذاران شهری است که شهر را به مثابه یک موجودیت ایستا میبینند. پویاشدن شهر می تواند چه مختصاتی را برای شهر و برای شهروندان ایجاد کند؟
ایده ایستابودن برنامهریزی شهری در قرن بیستم و حال حاضر را میتوان به منشور آتن و علیالخصوص نظریات لوکوربوزیه برگرداند که پس از جنگ جهانی دوم شهرهای تقریباً سراسر جهان را تحت سیطره خود درمیآورد. در اوایل دهه 1930 چهارمین کنگره بینالمللی معماران برگزار شد که طی آن اصول کلی شهرِ کارکردی با توجه به کارکردهایی چون اسکان، اوقات فراغت، کار و ترافیک تنظیم شد. ویژگی چنین نگاه کارکردی به شهر، ایستایی، یکنواختی، تسری اصول مشترک به همه مناطق، جهانشمولی، همگون سازی و یکشکلکردن همه عرصههای زندگی بود که شهر را هم در بر میگرفت. طبیعی است که چنین رویکردی به مسئله شهر، دگرگونی، گوناگونسازی، خودگردانی و به طور کلی پویایی را به رسمیت نشناسد و گرایشی محافظهکارانه و نظم طلب در پیش بگیرد.
درواقع طرح و نظریات لوفور نیز در راستای نقد همین رویکرد به شهر و برنامهریزی شهری است. در همین طرح نیز لوفور و همکارانش اشاره میکنند که ریشه ایستایی شهر نه اقدامات حاصل از منشور آتن، بلکه خود اصول همین منشور است. بنابراین تنها راه برون رفت از این وضعیت ایستا، روی آوردن به خودگردانی و تولید فضاست. به قول لوفور، تنها نظم نیست که شهر را میسازد، بلکه باید جایی هم برای تخلیه بینظمی و بیرونزدن از قالبها در نظر گرفت. زندگی اساساً مقولهای کنترلپذیر و پیشبینیپذیر نیست که بتوان آن را تحت نظمی متصلب درآورد. باید جایی برای امکان و تصادف نیز باز کرد. بنابراین نمیتوان با رویکردی سادهانگارانه و ایستا به سراغ شهر رفت. شهر موجودیتی پیچیده و پویاست که مدام نیاز به نو به نو شدن دارد. یکی از راههای مهم این پویایی و نو شدن نیز خودگردانی است که ایده اصلیاش از مشارکت کارگران در کار و مالکیت کارخانه در تمام وجوهش میآید. در فضای شهری نیز اشاره دارد به تقسیمبندی شهر به مناطق و محلههای گوناگون و دادن اختیار کنترل هر منطقه یا محله به خودش. هر منطقه نیز خصایص خودش را دارد که باید در برنامهریزی شهری لحاظ شود. درواقع خودگردانی با تمرکززدایی از شهر، برای هر منطقه مرکز خاص خودش را تعریف میکند که این مراکز میتوانند اعم از مراکز اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، تفریحی و مدیریتی باشند. دیگر با مفهومی به نام مرکز شهر یا پایین و بالا سروکار نداریم. بدین ترتیب شهروندان به طور مستقیم و پویا در سرنوشت خود و شهر مشارکت میکنند. بیگانگی از محیط زندگی، دلزدگی از مناسبات سیاسی و اقتصادی، احساس حاشیهای بودن، کرختی فرهنگی و مقولاتی از این دست نیز رخت برمیبندند. بدین ترتیب شهر از ماهیت ایستایی، وضعیت طبقاتی، بی قوارگی، همشکل و همگون بودگی و بیگانگی خارج میشود و کارکردی نه مبتنی بر اصول کارکردگرایی مدرنیستی، بلکه کارکرد ویژه هر زیستگاه مییابد.
مشکلات مربوط به اجرای ایده خودگردانی در جامعهای مثل یوگسلاوی چیست؟
اگر بخواهیم جوابی مختصر و سرراست بدهیم، یکی از عوامل شکست خودگردانی در یوگسلاوی این بود که ایده خودگردانی در دست حزب سوسیالیست بدل به سیاستی شد که متولیانش میخواستند آن را از بالا به جامعه اعمال کنند. از جزئیات که بگذریم، خودگردانی اساساً ماهیتی افقی و پهنارو دارد. باید در بستر جامعه میان تک تک افراد گسترش یابد، در فعالیتها ریشه بدواند و هیچگونه خصلت برنامهریزانهای ندارد. لازمه پیروی از ایده خودگردانی تمرکززدایی است؛ اما در یوگسلاوی حزب مرکزی به چالش کشیده نشد و از جایی به بعد اصل خودگردانی عملاً با گرایش حزب در تقابل قرار گرفت و حزب عملاً بر شرکتها و کارخانهها نظارت میکرد. بدین ترتیب رفتهرفته فدراسیون مرکزی قدرت بیشتری یافت و نیروهای ملیگرا و ایده ملیسازی جایگزین خودگردانی شدند. جمله خود لوفور درمورد تجربه یوگسلاوی میتواند روشنگر باشد: «من درباره شکست برنامهریزی سانترالیستی در اتحاد شوروی و نیز شکست خودگردانی در یوگسلاوی حرف میزنم... این شکست نشان میدهد که تا چه حد ایجاد نیروی محرک برای دموکراتیککردن از بالا مشکل است. چنین جنبشی یا از پایین شکل میگیرد یا اصلاً شکل نمیگیرد. نمونه یوگسلاوی نیز ما را به همین نتیجه میرساند. دولتی که ادعای خودگردانی از بالا دارد، خودگردانی را عقیم و به نفع خود مصادره میکند.»
آیا امروز میتوان چشماندازی نو به میراث خودگردانی داشت و آن را بازنگری کرد؟
ایده خودگردانی در زمانهای بالید که جهان دو اردوگاهی بود: یک سو اردوگاه سرمایهداری و دیگر سو اردوگاه سوسیالیسم. و چون ایده خودگردانی تا حد زیادی در قالب سوسیالیسم و در تقابل با نظام سرمایهداری مطرح میشد، حال که آتشفشانهای سوسیالیسم غیرفعال شدهاند، گمان میرود ایده خودگردانی نیز به محاق رفته است و دیگر نمیتوان از آن سخن گفت؛ اما لوفور دست روی نقطه مهمی گذاشته بود که چندان در قالب ایسمها نمیگنجد: «زندگی روزمره». زندگی روزمره درست همان بستری است که ارتباط فرد را با مناسبات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی موجود تعیین میکند. حال که زندگی روزمره بدل به بازی کسل کننده فعالیت مجازی از طریق رسانههای تک صباحی و مشغولیت افراد در انزوای خود شده، به گونهای که کمتر کسی حوصله دارد در چیزی مداخله کند یا نظمی را به هم بریزد و رادیکالبودن در تعداد پستهای اینستاگرامی است، تنها راه پویایی زندگی روزمره مداخله تکتک افراد و بازیگران در زیست هرروزهای است که مربوط به دنیای پیرامونشان میشود. در وضعیتی که افراد روزبهروز بخشی از زندگی خود را به تسهیلات تکنولوژی و دیگری بزرگ واگذار میکنند تا آنها به جایشان تصمیم بگیرند و عیش انزوایشان طیش نشود، زندگی روزمره تنها با خودگردانی میتواند عرصهای شود برای تغییر و خروج از رخوت. خودگردانی در آن واحد هم وسیله است و هم هدف. افراد باید با خودگردانی که عبارت است از مداخله مستقیم در محیط زندگی، جهان خود را فعالانه از آن خود کنند. اینچنین است که سوژگی ارزشی نو مییابد و جا برای استقلال و خلاقیت باز میشود.
طبق ایده خودگردانی، افراد باید در سطح اجتماعی دست به آفرینش بزنند و آفرینش هم صرفاً تولید اثر هنری نیست، بلکه تأکید بر فعالیت یک جمع است که مسئولیت عملکرد و سرنوشت اجتماعی خود را میپذیرد. این پذیرش مسئولیت درست معادل خودگردانی است و لازمهاش نه واگذاری بخشهای زندگی بلکه تصاحب و از آن خود ساختن هر چه بیشتر این بخشهاست و در زندگی روزمره با مشارکت همه افراد تبلور مییابد.
نظر شما