یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۵
علی(ع) به مرگ خیر مقدم می‌گوید

علامه محمد تقی جعفری (ره) درباره امام علی(ع) می‌گوید: چرا على‌بن ابيطالب(ع) در هنگام اصابت زخم سنگين‌بار مرگ، مانند مهمان عزيزى كه سال‌ها انتظار آن را بكشد، به مرگ خير مقدم نگويد؟ در حالى كه ناله‌هاى دردمندان دورترين نقطه زمامدارى او در گوش و قلب او طنين‌انداز بود و جهان پهناور زندگى را براى او مبدل به سيه‌چالى مى‌كرد كه با دست و پاى بسته در زنجير نتواند در آن سيه‌چال، نَفَسى به آرامش برآورد. زندگى براى آن انسان دادگر مطلق كه شاهد درآوردن خلخال از پاى دخترى است كه در قلمرو زمامدارى آن دادگر مى‌زيسته، بى‌اندازه تلخ است؛ گو كه آن دختر، مسلمان و هم‌عقيده او نباشد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) اگر اندكى در مفهوم زندگى علی(ع) تأمل كنيم، شايد لذت خوش‌آمد گفتن علی(ع) را به مرگ كه در هنگام حلقه زدن به درِ جانِ او فرمود، دريابيم. اينك، بعضى از جملات حيرت‌آورِ يگانه قهرمان زندگى و مرگ را مطالعه می‌كنيم:

1ـ  سوگند به يزدان پاك! هيچ‌گونه پروايى ندارم كه من به طرف مرگ حركت كنم يا مرگ بر من وارد شود.
2ـ  سوگند به معبود! مرگ چيز تازه‌اى را كه ناگوار باشد، به من نشان نداده است. (نهج‌البلاغه، نامه شماره 23)
3ـ  قسم به خداوند بزرگ! فرزند ابيطالب به مرگ مأنوس‌تر است از كودك شيرخوار به پستان مادرش. (نهج البلاغه، خطبه 5)  
4ـ  هنگام اصابت زخم جانكاه كه رشته زندگى‌اش را از هم می‌گسيخت، فرمود: به خداى كعبه خلاص (رها) شدم.
 
می‌فرمايد: «هيچ پروايى ندارم كه من به طرف مرگ حركت كنم يا مرگ بر من وارد شود». آرى، براى آن تابلويى كه بى‌اختيار زيرِ دستِ نقاشِ زبردست قرار گرفته، تفاوتى ندارد كه نقاش قلم را به سوى آن ببرد يا آن را به سوى قلم بكشاند.»

آن نمونه تمام‌ عيار پيشوايان توحيد كه خود را مانند تابلويى بى‌ اختيار، زير دست نقاش زندگى و مرگ تسليم كرده بود، هيچ تفاوتى نداشت كه قلم مرگ به سوى او حركت كند، يا او به سوى قلم مرگ. آرى: عدم نگرانى علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ.
 
می‌فرمايد: «مرگ چيز تازه‌اى به من نشان نداده است». براى كسى كه حقيقت زندگى با لوازم و خواص آن روشن شده و هيچ نقطه مجهولى ندارد، مرگ، كدام مطلب تازه‌اى را به چنين شخصى نشان خواهد داد؟ با شناسايىِ حقيقىِ يكى از دو حقيقت متقابل، دومى را نيز مى‌توان شناخت، و بلكه اگر بخواهيم معرفت يكى از آن دو را به نهايت درجه خود برسانيم، بدون شك بايد دومى را به طور كامل بشناسيم. تأمل در تمام دوران زندگى علی(ع) به طور همه‌جانبه و بدون غرض‌ورزى، بزرگ‌ترين دليل براى ادعاى اوست.
 
هزاران انتقاد و عيب‌جويى از علی(ع)، چه در زندگى پيش از خلافت او و چه پس از خلافت او، و بلكه در قرن‌هاى طولانى كه رياست‌پرستان و جانوران انسان‌نما براى پوشاندن عيوب و رسوايى‌هاى خود انجام مى‌دادند، نتوانست از روى مدرك صحيح اثبات كند كه علی(ع) در فلان مورد فردى يا اجتماعى قدمى برداشته است كه مطابق هواى نفس بوده، يا لااقل اشتباه كرده است. كيست كه بتواند منصبى به اين عظمت را در جهانى كه سراپا كنجكاو بوده است، به استحقاق حائز شود؟ آيا مى‌توان گفت : علی(ع) زندگى را نفهميده بود؟
 
آرى، او زندگى را فهميده بود كه كوچك‌ترين هراسى از مرگ نداشت. آن انسان كه مى‌داند مرگ ارادى مقدمه حيات واقعى است كه طبيعتِ الهىِ حيات اقتضا مى‌كند؛ آن شخص كه در محيط مستان، هشيار است؛ آن كسى كه در ميان خودپرستان، فقط در فكر بهبود رفع اجتماع است؛ مردى كه مى‌داند بهره مالى و تشخص هر فرد از افراد اجتماع، مربوط به ‌كار و ايجاد نتيجه است؛ آيا چنين مردى بيدار در چنان اجتماعى نفرت‌انگيز كه تنازع در بقا و پايمال كردن ضعيف، مبادى و اصول انسانيت را از آنها سلب كرده بود، می‌تواند براى حيات طبيعى ارزش قائل شود و از مرگ بهراسد؟ اين است كه:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
 
آن بزرگِ بزرگان می‌فرمايد: «فرزند ابيطالب به مرگ مأنوس‌تر است از كودك شيرخوار به پستان مادرش». كمتر ادعايى ديده می‌شود كه مانند اين ادعاى مقرون به دليل، بلكه با يك بيان ذوقى، دليل آن پيش از ادعا در ذهن شنونده جايگير شود.
 
تاريخ ننگ‌آور بشرى با هزاران مجسمه و بت دروغين كه مى‌سازد و به خود آدميان تحويل می‌دهد، و با هزاران حق‌كشى و جنجال بى‌اساس نتوانسته است دوستىِ حقيقىِ نورِ ديده ابراهيم خليلِ (ع) بت‌شكن را با يزدان پاك انكار كند. نزديك به هزار و چهارصد سال است كه بلندگوى تاريخ، به صراحت و روشنى می‌گويد: علی(ع) در ادعاى دوستى با خدا گزافه‌گويى نكرده است. اين ادعا را در يك دست، و تاريخِ زندگىِ روشنِ علی(ع) را در دست ديگر بگيريد و با يكديگر تطبيق كنيد؛ آنجا كه ايليا پاولويچ پطروشفسكى می‌گويد: «على تا سر حد شور و عشق، پايبند دين بود؛ صادق و راستكار بود؛ در امور اخلاقى بسيار خرده‌گير بود؛ از نامجويى و طمع و مال‌پرستى به دور بود و بى‌شك مردى دلير و جنگاورى باشهامت بود ... على، هم مردى سلحشور، هم شاعر و تمام صفات لازم اولياء الله در وجودش جمع بود». (پطروشفسكى، اسلام در ايران، ترجمه كريم كشاورز، ص 50)  
 
اكنون كه علی(ع) دوست و ولىّ خداست، چرا شب و روز آرزوى ملاقات و شتافتن به محضر اعلاى او را نداشته باشد؟ بپرس از كتاب آسمانى، كه آن هم می‌گويد: دوست حقيقى بايد آرزوى ملاقات دوست را داشته باشد.
 
قُلْ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ أَوْلِيَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا اْلمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ. (سوره جمعه، آيه 6)
بگو: اى طايفه يهود! اگر گمان می‌كنيد دوستان خدا شماييد و بس، آرزوى مرگ كنيد، اگر راست می‌گوييد.
 
چرا مرگ براى على‌بن ابيطالب (ع) شيرين‌تر از پستان مادر نزد كودك شيرخواره نباشد؟ او كه مانند جنينِ عاشق به شكم مادر، عاشق به زندگى پوچ و فريبنده و پر از ناگوارى‌ها نيست؛ او با عقل سالم و فطرت پاك خود دريافته بود كه مرگ يعنى باز شدن درهاى ابديت؛ مرگ يعنى رهايى از قيود تاريك ماده.
 
آرى، كشاورزى كه در هر فصل خاص، بذرافشانى و زراعت مى‌كند و در انجام تكاليف كشت و زرع، كوچك‌ترين مسامحه‌اى روا نمی‌دارد، چرا به انتظار روز درو ننشيند و هنگام يادآورى از انباشته شدن محصول در مقابل چشمانش خوشحال نشود؟
 
مگر ايام زندگى انسان، فصل بذرافشانى نيست؟ مگر با شروع مرگ، هنگام درو كردن محصول نمی‌رسد؟
آرى، علی(ع) حق دارد كه:
از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
 
چرا على‌بن ابيطالب (ع) در هنگام اصابت زخم سنگين‌بار مرگ، مانند مهمان عزيزى كه سال‌ها انتظار آن را بكشد، به مرگ خير مقدم نگويد؟ در حالى كه ناله‌هاى دردمندان دورترين نقطه زمامدارى او در گوش و قلب او طنين‌انداز بود و جهان پهناور زندگى را براى او مبدل به سيه‌چالى می‌كرد كه با دست و پاى بسته در زنجير نتواند در آن سيه‌چال، نَفَسى به آرامش برآورد.

زندگى براى آن انسان دادگر مطلق كه شاهد درآوردن خلخال از پاى دخترى است كه در قلمرو زمامدارى آن دادگر می‌زيسته، بى‌اندازه تلخ است؛ گو كه آن دختر، مسلمان و هم‌عقيده او نباشد. اين خطبه را هنگامى كه خبر هجوم لشكريان معاويه به شهر «الانبار» به او رسيد، و مردم از اين خبر تحريك نشده بودند، براى تحريك مردم فرموده است:
 
... وَلَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ كَانَ يَدْخُلُ عَلَى المَرْأَةِ المُسْلِمَةِ ، وَالاُخْرَى المُعَاهَدَةِ ، فيَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رُعُثَهَا، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاسْتِرْجَاعِ وَالاِسْتِرْحَامِ. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِينَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ كَلْمٌ ، وَلاَ أُرِيقَ لَهُمْ دَمٌ ، فَلَوْ أَنَّ اَمْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا كَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ كَانَ بِهِ عِنْدِي جَدِيراً. (نهج‌البلاغه، خطبه 27)
 
« ... به من خبر رسيده است كه مردانى از آن سپاهيان، بر زن مسلمان و نيز زن غير مسلمان كه معاهده زندگى در جوامع اسلامى، او را تأمين كرده است، هجوم برده، خلخال از پا و دستبند از دست آنان درآورده‌، گردن‌بندها و گوشواره‌هاى آنان را به يغما برده‌اند. اين بينوايان، در برابر آن غارتگران، چاره‌اى جز گفتنِ: انّا للّه و انّا اليه راجعون و سوگند دادن آنان به رحم يا طلب رحم و دلسوزى نداشته‌اند.
آنگاه سپاهيان خونخوار، با دستِ پر و كامياب بازگشته‌اند؛ نه زخمى بر يكى از آنان وارد شده و نه خونى از آنان ريخته شده است. اگر پس از چنين حادثه‌اى ]دلخراش[، مردى مسلمان از شدت تأسف بميرد، مورد ملامت نخواهد بود، بلكه مرگ براى انسان مسلمان به جهت تأثر از اين حادثه، در نظر من امرى شايسته و با مورد است».
 
اگر تسليم بودن محض در مقابل عدالت، و ناچيز شمردن مال و جان و اقرباء و شهرت، همان ارزش را داراست كه علی(ع) با كردار خود نشان مى‌داد؛ اگر وحشت و هراس از كوچك‌ترين ستمكارى به حقوق زندگان، آن‌گونه است كه علی(ع) داشت و می‌فرمود : «اگر تمامى دنيا را با آنچه در آن است، در مقابل ستم به مورى با كشيدن جوى از دهانش، به من ببخشند، من نخواهم كرد»، (نهج البلاغه، خطبه 221)  اين همان حقيقتِ جاودانىِ عدالت است كه می‌گويد:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
 
تاريخ شرم‌آور و ننگين فرزندان ناخلف آدم با صراحت می‌گويد: ننگ باد بر اولاد آدم، كه هنگام يادآورى ستيزه‌جويى و جنگاورى آنان، حتى فضاى پهناور با تمامى ستارگانش كه ناظر و گواه كردارهاى اين خاك‌نشينان است، سرافكنده و شرمنده می‌شود. درندگى اولاد آدم و زير پا گذاشتن اصول انسانيت در معركه رزم‌جويى، به حدى بى‌باكانه و ستمگرانه است كه حتى وحوش بيابان و جنگل‌ها نيز به آن اندازه عنان گسيخته نيستند. آيا انسان دشمن هنگامى كه بداند سوزاندن دشمن با آتش، سريع‌تر و نابودكننده‌تر است، مهلت می‌دهد تا دشمن را با آب خفه كند؟ البته نه.
 
آرى، يقيناً اگر در آب خفه كردن دشمن و يا كشتن با تشنگى، زودتر و بهتر انجام می‌گيرد، نوبت به صف‌آرايى و نابود كردن با شمشير نمی‌رسد. تاريخ بشرى، تنها پيشوايان توحيد و نمونه تمام عيار آنها فرزند نازنين و سلحشور ابيطالب را از اين رسم و قانون عمومى استثنا كرده است. اگر تاريخِ دقيقِ زندگىِ علی(ع) را مطالعه كنيد، خواهيد ديد كه معاويه، آن شخص وارونه و آن جانور انسان‌نما، در يكى از جنگ‌هاى صفين به نهر فرات مسلط شد و لشكريان علی(ع) را از نزديك شدن به آب جلوگيرى كرد تا با تشنگى و بدون احتياج به اسلحه و صرف مدت زمان طولانى، ياوران علی(ع) را از پاى درآورد.

فرمان هجوم به طرف آب و اشغال آن از ناحيه علی(ع) صادر شد و با كوچك‌ترين حمله به نهر فرات، پيروز شدند. بديهى است كه ياوران علی(ع) درصدد مقابله به مثل برآمدند، ولى علی(ع) هرگز اصول انسانيت و قوانين اسلام را در هنگام سلحشورى از دست نداده است. او با تمامى تنفر از كردار يارانش، راه آب را به روى لشكريان معاويه باز كرد و همگان را به سوى آشاميدن آب دعوت فرمود، زيرا در منطق زندگى و زندگىِ منطقىِ علی(ع)، جنگ براى اصلاح انسان است نه براى نابود كردن آن.
 
همچنين، تاريخ بشرى جز فرزند قهرمان پارسا و متواضع ابيطالب، دست نيرومندى را نشان نداده است كه قريب پنجاه سال قبضه شمشير را بفشارد و قطره خونى بناحق نريزد.
آن تاريخ كه شاهدِ زندگىِ انسانىِ على‌بن ابيطالب (ع) است، با صداى بلند فرياد برمى‌آوَرَد:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
 
در منطق على‌بن ابيطالب (ع)، آن مرگى كه تمامى افراد و اجتماعات بايد از آن بهراسند، عبارت است از: مرگ وجدان و فطرت، زيرا فرد و اجتماعى كه خودپرستى و عشق به شخصيت را به جايى برساند كه تمامى ارزش‌هاى زندگى را به تراكم ثروت و امر و نهى و خيره شدن به اسافل اعضا منحصر كند، چنين فرد و اجتماعى دو اسبه به سوى انقراض و نابودى می‌تازد.
 
در آن فرد و اجتماعى كه وجدان و فطرت اوليه می‌ميرد، احساس تكليف نابود شده، و مبادى انسانيت كه انسان را از وحشى جدا می‌كند و به او علم و فلسفه و اخلاق و دين ياد می‌دهد، جاى خود را براى تنازع در بقا و پايمال کردن ناتوانان خالى می‌كند. از طرفى، اين دنياى كهن در مقابل هر نيرومند، نيرومندترى و در مقابل هر دست، دست بالاترى تهيه می‌كند كه هر يك با دست ديگرى، راه نيستى در پيش می‌گيرند. اين است مرگى كه همگان از قيافه آن می‌ترسند و بايد هم بترسند. اما آن يگانه شخصيت زنده كه هميشه اهميت تكليف را به اولاد آدم گوشزد فرموده و خود را كشته‌شده تسليم در پيشگاه قانون (قصاص پيش از جنايت ممنوع است) قرار داد، اگر خود نيز هرگز درباره مرگ چيزى نمی‌گفت، حقيقت مقدس و جاودانى تكليف را با رساترين صداى خود به گوش جهانيان مى‌رساند. آرى:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
 
آيا ممكن است كسى از مرگ بهراسد و با توجه به سوء قصد حتمى قاتل جنايتكار، هيچ موأخذه‌اى درباره قاتل انجام ندهد؟ آيا على‌بن ابيطالب (ع) نمى‌توانست با آن قدرت زمامدارى خود، قوانين را مطابق تمايلات متعارف انسان‌نماها منحرف كند و روى زمين را از مجسمه پليد و جنايتكار ابن ملجم مرادى پاك كند؟
 
اگر آن نمونه تمام‌عيار پيشوايان توحيد، كوچك‌ترين نگرانى از مرگ داشت، ميان انبوه دشمن از رعيت و لشكر كه هواى سفره‌هاى رنگارنگ و ثروت‌هاى گزاف و كرسى‌هاى امر و نهى بر سر داشتند و علی(ع) را تنها مزاحم خود می‌ديدند، بدون سلاح و بدون مأمورين محافظ در دل شب تاريك، مانند روز روشن حركت نمی‌كرد! آن يگانه نسخه انسانيت كه براى انجام تكليف در هر شبانه‌روز چندبار به آستانه باعظمت مرگ با رضايت خاطر گام می‌گذاشت، مرگ را مبهوت ساخته بود و خود مرگ هم مانند زندگى شگفت‌انگيزش فرياد می‌زد:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
 
سرانجام، آن زمامدار پارسا و نيرومندى كه از فراوانى وصله لباس در هنگام رياست مطلقه، از وصله‌كننده شرمنده می‌شود و در تمامى مدت زندگى، به نيرومندان و ناتوانان درباره حقوق انسانى به يكسان نظر می‌كند و از دم شمشيرِ برّان خود، با اينكه همواره خون تبهكاران از آن می‌چكيد و در جنگ‌هاى مرگبار در صف اول برق می‌زد و در صدها حادثه مختلف كه انتقام‌جويى در آنها، انسانيت را از انسان سلب مى‌كند، قطره خونى بناحق نمی‌ريزد، و در زير زخم سنگين‌بار مرگ، غذاى قاتل جنايتكار را فراموش نمی‌كند و از هيجان پدركشتگى فرزندانش جلوگيرى می‌كند، می‌گويد:
يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، لاَ أُلْفِيَنَّكُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِينَ خَوْضاً، تَقُولُونَ : «قُتِلَ أَمِيرُالْمُوْمِنِينَ ». (نهج‌البلاغه، نامه (وصيت) شماره 47)
 
اى فرزندان عبدالمطلب! هرگز شما را نبينم كه در خون‌هاى مسلمانان فرو رفته‌ايد، با اين دليل كه «اميرالمؤمنين كشته شده است».
 
كيست كه هنگام عبور از دالان مرگ به سوى صفحات پس از مرگ، لباس وصله‌خورده را عوض و با قطعه‌اى كفن معمولى، مانند لباس احرام، جسد خود را به زير خاك بفرستد و خود به ملاقات پيشگاه معبودش بشتابد؟ كدام نگرانى مى‌تواند او را شكنجه و آزار دهد؟ به عظمت خداوند اعلا سوگند! آن لباس وصله‌دار و آن انسان كه ارزش خود را از علی(ع) دريافته است و آن قلب رئوف و بامحبت، حتى خود آن قاتل جنايتكار و آن كفن معمولى، گواه صدقند كه:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
 
مرگ علی(ع) در آن نيمه شب
آن نيمه شبى كه آب حياتش دادند؛ خورشيد با رخ زرد خود، براى ساعاتى چند، خيمه نيلگون را وداع می‌كرد، و شب، پرده‌هاى تاريك خود را به روى كوه‌ها و دشت‌ها و درختان سبز و كاخ‌هاى سر به فلك كشيده و به تمامى آن زندگان كه مهياى خواب بودند، می‌گسترانْد. اختران آسمان، مانند هميشه در درياى پهناور فضا با آرامش خاص خود، مشغول شناورى بودند و به خستگى اولاد آدم از تلاش‌هاى طاقت‌فرسا، حيرت‌زده، لبخندهاى مرموزى می‌زدند. زراعت‌پيشگان و كشتكاران، روانه كوخ‌هاى محقر خود شده و صداى كاروان رهروان نيز به شماره افتاده، مانند صداى خود كاروانيان به خاموشى می‌گراييد. حتى دلباختگان هم از پريدن در فضاى بيكران خيالات خسته شده، سر به بالين سكوت می‌نهادند. اما پرده‌هاى ظلمانى عالم ماديات، همچنان از مقابل چشمان علی(ع) بركنار بود.
 
آرى، لحظات دل‌افروز شب تاريك از راه رسيده و ساعت‌هاى هيجان روحانى علی(ع) را اعلام می‌كرد. گاهى با دقت به محاسبه نفس خود می‌پرداخت؛ ساعتى در بيابان‌هاى كوفه در دل تاريك شب، در انديشه و تفكر سير می‌كرد و گاهى از مقابل كوى يتيمان و بيوه‌زنان و دردمندان می‌گذشت تا ببيند آيا آنان هم با دلى آسوده سر به بالين استراحت نهاده‌اند؟ گاهى مناجات شبانگاهى‌اش بر در و ديوار مسجد كوفه طنين ابديت می‌انداخت. لحظه‌هاى محدودى هم از راه ترحم به ناله‌هاى اعضاى رنجديده و خسته خود، ديدگان حق‌بين خود را از خيره شدن به روى تبهكاران می‌بست.
... و همچنان چشم و گوش و قلب زنده‌ها، از انسان و چهارپايان و مرغ و مور، در خواب عميق فرو رفته بود كه قلب هميشه بيدار علی(ع)، چشمان او را بار ديگر به كِشتگاه دنيا باز مى‌كند.
 
شگفتا! نسيم سحرگاهى كه گويى حتى كوه‌ها، دره‌ها، جنگل‌ها و ستارگان را هم با غمزه‌هاى لطيف خود به خواب فرو برده بود، دامن‌كشان به سراغ علی(ع) می‌آمد و به گمان اينكه دم سردش در دل آتشين علی(ع) اثرى خواهد بخشيد، اعضاى رنجديده علی(ع) را نوازش می‌داد، شايد كه بتواند آفتابِ دلِ مشتاقِ او را چند لحظه در مغرب خواب، از طلوع بازدارد تا صبح صادق طلوع كند.
وه، چه فكر خامى! مگر نمی‌دانست كه:
 فجر تا سينه آفاق شكافت          چشم بيدار على خفته نيافت  (شهریار)
 
چرا علی(ع) با تاريكى شب الفت نگيرد؟ در صورتى كه كاسه آب حيات جاودانى را در سحرگاه شب تاريك به سر كشيده است!
 
آن شب هم مانند ساير شب‌ها وضو گرفت و كمر ليف خرمايى خود را براى مسافرت جاودانى به ميان بست. قدم‌هايى كه برمی‌داشت، شبيه قدم‌هاى شب‌هاى گذشته نبود. نه تنها آن حيوانات كه هميشه از نسيم حركت دامن‌هاى وصله‌خورده علىبه هيجان مى‌آمدند، در آن شب به ناله درآمدند؛ نه تنها از در و ديوار مسير خود، سلام‌هاى آخرين وداع به گوش او مى‌رسيد، بلكه فضاى لاجوردين با ستارگانش كه ميلياردها حادثه ديده و خم به ابرو نياورده بود، با حالى رقت‌بار نگران علی(ع) بودند. علی(ع) هم با چشمان درخشنده به سوى آنها مى‌نگريست؛ گويى آهسته آهسته ميان دو لبانش زمزمه‌اى داشت:
 
من هم‌اكنون قصد شركت در سير كاروانيانى دارم كه دسته دسته از اين كهنه‌سراى خاكى گذشته و رخت خود را در منزلگه ابديت گسترده‌اند. تو اى خيمه مينارنگ! تو اى گوژپشت نيلگون! با آن ستارگان بيشمار خود، نه بر حال آنان قطره اشكى نثار كردى و نه انتظار مراجعت آنها را كشيدى. حق با توست، زيرا هر چه از اين انسان تبهكار در دفتر خود ثبت كرده‌اى، نمی‌توانى بدون شرمندگى در آنها نظر كنى. اكنون براى اينكه آيندگان تبهكارى‌هاى خود را به نام تو ثبت نكنند و شما فرمانبرانِ مطلقِ هميشه در گردش و حركت را مقصر ندانند، قدم‌هايى را كه هم‌اكنون برمى‌دارم و به سوى پيشگاه باعظمت تكليف می‌روم، براى روسفيدى و تبرئه خود، در اوراق يادداشت كهنسالت ثبت نما و صورتى (جلوه‌اى) از آخرين تير تركش كه در دفاع از تكليف رها مى‌كنم، در صفحه مينارنگ خود نقش كن!
 
چه كنم! فرصت براى خواندن كتابى كه درباره حقيقت انسان در اختيار داشتم، به پايان رسيده است.
 
آرى، صفحه اول آن كتاب را باز كردم و مى‌خواستم صفحات و سطرهايى چند از آن براى اولاد آدم بخوانم كه ناگهان صفحات كتاب زندگى‌ام به پايان رسيد.
 دگرم بوارق غيب جان ز قيود كرده مجردا         طيران روح ز حد تن دگرم كشيده بلاحدا   (فؤاد كرمانى)   
 
 آن مسافرى را كه دل‌هاى پاكان اولاد آدم همراه او بود، چند مرغابى تا آستانِ منزلِ موقتى مشايعت كرد.
 
آن كمر ليف خرمايى را كه يك عمر براى اصلاح فرد و اجتماع به كمر بسته بود، اين‌بار براى استقبال از مرگ به ميان بست.
 
قطعه‌هايى از ابرهاى سياه توأم با بادهاى ضعيف سحرى در حركت بود؛ سكوت وحشت‌آور شب همچنان به تمامى موجودات، از مرغ و مور و انسان و جماد، حكمفرما بود؛ ماه سيمگون از سراشيبى افق، شگفت‌زده و مانند پشيمان از كرده خود، با يأس و نوميدى، مهتاب ضعيفى را به پيشانى علی(ع) مى‌انداخت؛ گويى آن قاتل روبه‌صفت و جنايتكار به جهان بشرى، احساس كرده بود كه اگر بخواهد دست خيانت را با هزاران ترس و لرز به سوى آن شيردل باز كند، هنگامى ممكن است كه علی(ع) گام در بارگاه قِدَم نهاده و در پيشگاه ايزدى، عَلَم شهود برافراشته و تمامى قواى خود را در بارگاه باعظمت ربوبى از دست داده است.
 
آرى، نخستين روز ورود او را به اين كره خاكى، خانه كعبه با آغوش باز خير مقدم گفت و آخرين ساعات زندگى را در پرستشگاه الهى طى كرد و حلقه وصل را به درِ جانش براى ملاقات خداوند بزرگ در محراب عبادت زدند.
 
ميان اين دو پرستشگاه را، خواه در ميان جنگ و خواه در عرصه سياست، خواه در محراب عبادت، خواه روى كرسى زمامدارى و خواه در سر كوى يتيمان و بينوايان و دردمندان، با پرستش يزدان پاك سپرى كرد.
 
بستر مرگ علی(ع) براى كسانى كه به عيادت او مى‌رفتند، آموزشگاه نهايى زندگى و مرگ جلوه مى‌كرد؛ نه اينكه آنان، اقربا و خويشاوندان و ديگران را در ميدان‌هاى جنگ و در بستر مرگ نديده بودند. آنها هم مانند ديگران در مدت عمر خود، كم و بيش با قيافه هولناك مرگ روبرو شده بودند، ولى هرگز بدان‌سان آرامش شگفت‌آورى را نديده بودند كه آن درياى حكمت و شجاعت و پرهيزکارى و عدالت، در مقابل آن جراحت توفانى از خود نشان مى‌داد. كوه‌پيكرى را تماشا مى‌كردند كه شمشير زهرآگين آن پليدترين جنايتكار انسانى، به برگى خزان‌ديده و زردرنگ مبدل كرده بود. صورت زردى را مى‌ديدند با لبانى افسرده كه در تمامى مدت زندگى، جز با كلمات اصلاح و سعادت جاودانى شكفته نشده بود. عيادت‌كنندگان او و نهج‌البلاغه، آن دومين كتاب انسانى كه هنوز مطالعه نشده است، مى‌گويند:

در همان حالت مرگ‌بار و وحشت‌انگيز، قرآن را سفارش مى‌فرمود و به توحيد اصرار مى‌ورزيد؛ امر به تنظيم كارها می‌فرمود و دستور اكيد براى جلوگيرى از دشمنى می‌داد و دستور به اصلاح ذات‌البين صادر مى‌كرد؛ سرپرستى يتيمان را گوشزد می‌فرمود و گاهى هم با گفتن كلمه باعظمت «لا اله الا الله»، اعضاى شنوندگان و بلكه گويى جهان را به لرزه درمى‌آورد.
 
می‌گويند: آن لب‌هاى افسرده، همچنان به تكرار اين جملات مشغول بود كه براى هميشه ديده از جهان فرو بست و به جهان ابدى باز کرد و با پياله مرگ، آب حيات ابدى را سركشيد.
 
وَ سَلاَمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيّاً. (سوره مريم، آيه 15)
درود به روز ولادت او، درود به روز مرگ او، درود به روز حشر او.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها