کتاب «بلوغ پشت خاکریز» شامل خاطرات ایمان کفاییمهر، رزمنده ۱۴سالهای است که به گفته خود پشت خاکریزهای جبهه به بلوغ فکری و درک از چرایی زندگی میرسد.
اولین صفحات کتاب خاطرات وی با پرداختن به روز تولدش آغاز میشود. از اینکه چطور نوزادی که مرده بود باز به دنیا باز میگردد و تقدیر بر این بوده که او زنده بماند و زندگی کند. در همه بخشهای کتاب علاوه بر خاطرات جنگی به زندگی شخصی و مناسبات خانوادگی این رزمنده نیز پرداخته شده است و او علاوه بر روایت قصه جنگ از زندگی خانوادگیاش نیز میگوید.
«سال 1354 یا 1355 بود. زندگی با چند بچه و مخارج آنها و خانه و آدمهایی که پدر و مادر سرپرستیشان را به عهده گرفته بودند به سختی پیش میرفت. به همین دلیل مادر مشغول کار شد؛ فروشنده یک شرکت دارویی آمریکایی. هر وقت میرفت مأموریت و برمیگشت برایم هدیه میآورد. اغلب هم تفنگ. مادر میدانست چقدر به تفنگ علاقه دارم...»
«خانه جدیدمان قشنگ بود و دو طبقه، هر طبقه هم دو اتاق داشت. از آن خانههای قشنگ بابلی بود و حیاط زیبایی داشت. هر چند وقت یکبار میدیدیم که بچههای انقلابی را به خانهای میآورند و میبرند. یکبار هم دیدیم که یکی را از پنکه آویزان کردهاند...»
این کتاب در 10 فصل تدوین شده است؛ فصل اول به روزهای به دنیا آمدن این رزمنده میپردازد و داستان در فصل دهم در روزهای تمام شدن جنگ پایان مییابد. فصل دوم و سوم کتاب به روزهایی میپردازد که شوق رفتن به جبهه در درون وی شکل میگیرد. روزهای سیزده سالگی وی آغاز میشود، اما با مخالفت پدر و مادر و البته مسئولان اعزام روبرو میشود. هیچ کس قبول نمیکند او به جبهه برود و همه هم سن و سالش را بهانه میکنند تا اینکه وقتی راه دیگری پیش پایش نمیماند تصمیم میگیرد به مدرسه فیضیه پیش برادر روحانیاش «امید» برود و میرود. بعدتر تصمیم میگیرد به دوره آموزشی خدمت سربازی برود بلکه راهی باشد تا او را به جبهه برساند.
بعد از برگشتن از دوره آموزشی در نهایت موفق میشود پدر و مادر را راضی کند و درست روز عروسی بردارش امید ـ علیرغم تلاشهای مادر و پدر و زن داییاش که تلاش میکند واسطه نرفتن او باشد ـ راهی جبهه میشود؛ روزهایی که بحث اعزام کاروان مدافعان خلیج فارس پیش میآید: «یک روز زدم به سیم آخر و با مادر صحبت کردم. به او گفتم: «هر کاری میخواین بکنین! من باید برم جبهه! خون این بچهها که از من رنگینتر نیست!»
«موقع خداحافظی آخر مامان از دور نگاهم کرد. نگاهی که تا عمق جانم نفوذ کرد. نگاهش قلبم را سوراخ کرد. نگاهش روی قلبم ماند. گویی با نگاهش تیری زد به قلبم. سربرگردانم و رفتم، اما هیچ وقت فکر نمیکردم آن نگاه همیشه روی قلبم سنگینی کند...»
خواننده از فصل چهارم به بعد با خاطرات و روزهای حضور وی در جبههها روبه رو میشود تا فصل دهم که به روزهای پایان جنگ تحمیلی میپردازد و ماجرای روز بازگشت او به خانه آخرین خاطرهای است که میخوانیم. در بخشهایی از کتاب میخوانیم: «همانطور که گریه میکرد، ادامه دادم: «قرار بود صبحانه بیاد پیش ما! رحمان رو ندیدی؟ زد زیر گریه. صدای هقهقش بالا رفت و گفت: رحمان دیشب شهید شد! یه ترکش کوچولو خورد به قلبش! دم سنگر دراز کشیده بود! یخ زدم ...»
«در همان فاصله دومین منور عراقیها زمین تفدیده روبرو را روشن کرد. ناگهان دیدم دو نفر عراقی مثل دو تا غول بیابانی با فاصله زیادی از ما دارند دور میشوند. خیلی تیراندازی کردیم، ولی دیگر دیر شده بود. صبح فردای آن روز من و سید مصطفی رفتیم و اطراف را دید زدیم. جای پای آن عراقیها را پیدا کردیم؛ درست کنار سنگر ما بود که از روبرو آمده و تا پشت سنگرهای ما هم رفته بودند...»
«حدود 3 هزار متر ارتفاع قله ملخور است. این قله درست مرز ایران و عراق را از هم جدا میکند. پیاده شدیم. دیگر واقعاً از سرما داشتم میمردم. دیگر حتم داشتم خونم از سرما یخ زده. راننده تا حال من را دید گفت: «دستت رو جلوی بخاری بگیر» موتور تویوتا در آن یخبندان مثل ساعت کار میکرد. شاید بیست و پنج تا سی درجه زیر صفر بود. روی صورتمان لایههای برف بود... »
«با جعفر و حمید نشستیم و جنازهاش را تمیز کردیم. تا جایی که میشد سرو وصورتش را پاک کردیم. سربندی را که به سر داشت محکمتر کردم که برسد به خانوادهاش. روی پیراهنش با خودکار آبی پررنگ نوشتم: «شهید محمود اسداللهی، شهید اعزامی از گنبد» و فرستادیمش عقب...»
حسن شیردل درباره عنوان کتاب که برگرفته از گفتوگو با راوی بوده است، پیشتر گفته بود: خاطرات دکتر کفاییمهر خاطرهای است که جنس رفتاری خیلی خاصی دارد به طوری که وقتی از او سؤال کردم یادت میآید کجا بالغ شدهای؟ گفت پشت خاکریز... یعنی بلوغی فکری ما، دریافتهای ما، فهمیدن زندگی و تمام این مسائل از پشت خاکریز متولد شده است و تا امروز با آن درگیر هستم و عنوان کتاب را از همین جمله برداشت کردیم.
کتاب «بلوغ پشت خاکریز» خاطرات رزمنده ایمان کفاییمهر به همت و تدوین حسن و حسین شیردل در 254 صفحه و با شمارگان 2500 نسخه از سوی انتشارات سوره مهر چاپ و روانه بازار نشر شده است.
نظر شما