گفتوگوی ایبنا با علیرضا انوشیروانی استاد ادبیات تطبیقی و نظریه ادبی دانشگاه شیراز؛
دولتها تعاملات فرهنگی را به اهل فرهنگ بسپارند
علیرضا انوشیروانی، عضو هیئت علمی گروه زبانشناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز، معتقد است امروز بیشاز هر زمان دیگری به تعاملات فرهنگی بهویژه با همسایگانمان که مشترکات فرهنگی بسیاری با آنها داریم، نیامندیم.
عضو هیئت علمی گروه زبانشناسی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شیراز از همین رو معتقد است دولتها باید به دست اهل فرهنگ و اندیشه، تعاملات فرهنگی با سایر ملل را تقویت کنند. چراکه بر این باور است که ادبیات و هنر، بهطور کلی از مرزهای ملی، جغرافیایی و سیاسی و زبانی فراتر میرود و ادبیات تطبیقی نیز بهدنبال یافتن وجوه اشتراک بین فرهنگها و در واقع، پل ارتباط فرهنگی میان ملتها است. مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید.
از نظر شما ادبیات تطبیقی و بهطور کلی فرهنگ، چگونه میتواند موجب نزدیکی ملل به یکدیگر شود؟
فرهنگ به معنای عام آن، تمام آدابورسوم و رفتارها و کردارهای ما را دربرمیگیرد. حال پرسش این است که آیا میشود جلوی تقابل فرهنگی را که عدهای در غرب مطرح کردهاند، گرفت؟ به نظر من، بله و تحقق آن نیز در گرو شناخت فرهنگی بین ملتها است. اگر شناخت فرهنگی بهدست بیاید، میشود از این تقابل به سمت تفاهم فرهنگی حرکت کرد.
ما میتوانیم ازطریق هنر و ادبیات که بخشی از فرهنگ هستند این کار را انجام دهیم؛ چرا که اگر راهی فرهنگی وجود داشته باشد، آن راه در دست اهل فرهنگ است. در مسائل داخلی یک کشور هم ورود اصحاب فرهنگ میتواند گرهگشای بسیاری از مشکلات باشد. اصحاب فرهنگ یکدلی و وحدت در میان آحاد یک ملت ایجاد میکنند.
به عنوان مثال ما و همسایگانمان مشترکات فرهنگی بسیاری داریم، اما مدتهاست دیالوگ خاصی بین ما و این کشورها وجود ندارد؛ فاصلهها متأسفانه زیاد شده است و از یکدیگر دور و دورتر شدهایم. برقراری روابط دوستانه بین ملتهایی که اینهمه یکسانی فرهنگی، زبانی، ذهنی، مذهبی و... دارند، ناممکن نیست و با همت والا و دوراندیشی و برنامهریزی متفکران و اندیشمندان میسر میشود.
برخی اما معتقدند هنر از سیاست جداست.
برخلاف این گفته، هنر و ادبیات را از سیاست نمیتوان جدا کرد؛ مطلوب هم نیست که جدا شوند. اصولاً هنر و ادبیات در خلأ به وجود نمیآید و خواهناخواه از گفتمانهای سیاسی و فرهنگی جامعه خود تأثیر میپذیرند و تأثیر میگذارند.
این جدایی بین کشورهای اسلامی، در اثر سیاستهای کشورهای امپریالیستی و قدرتطلب ایجاد شده است. ازسوی دیگر، میبینیم کشورهای اروپایی در اتحادیه اروپا تلاشهای زیادی برای ایجاد اتحاد بین خود انجام دادهاند؛ اما متأسفانه ما چنین تلاشی نکردهایم، یا اگر تلاشی شده؛ چندان کارساز نبوده، یا به ثمر نرسیده است.
به نظرتان این عدم ایجاد تفاهم و اتحاد، از کجا نشئت میگیرد؟
به خاطر اینکه رفتوآمدها و دیالوگهای فرهنگی میان کشورها صورت نگرفته است. ازاینرو، به نظرم امروز بیشاز هر زمان دیگری به این تعاملات فرهنگی نیاز داریم؛ تعاملاتی که البته باید ازسوی روشنفکران و اهالی ادب، موسیقی، سینما و... انجام شود.
دراینمیان، نقش رسانهها نیز بسیار مهم و کلیدی است؛ چون این رسانهها هستند که حقیقت را خلق میکنند و تصویری از دیگری بهوجود میآورند. بدون تردید، این موضوع تا حد زیادی نیز به تصمیمات مسئولان کشور بستگی دارد؛ وگرنه امثال من بهعنوان یک استاد، حتی اگر بخواهم، چگونه و با چه زیرساختهایی میتوانم با مثلاً استادی در دانشگاه بغداد به بحث و مذاکره و تبادلنظر بپردازم؟ از همین رو در این حوزه باید سیاستی کلی تعریف شود.
اگر زمینههای تعامل برقرار شود، من فکر نمیکنم شیعه و سنی با هم مشکلی داشته باشند؛ اما متأسفانه قدرتهای خارجی همواره خواهان این اختلافات بودهاند تا بتوانند در زمان مناسب، از آن استفاده کنند. امید ما این است که تعاملات فرهنگی ـ به ویژه در کشورهای منطقه ـ بین هنرمندان و اهل فرهنگ ایجاد شود. راهکار فرهنگی به نظر من این است که اگر رئیسجمهوری در صدر هیئتی به کشوری سفر میکند، علاوهبر فعالان اقتصادی، فعالان فرهنگی را نیز در کنار خود داشته باشد.
به نظر میرسد ادبیات و هنرهایی مانند سینما نیز بهعنوان رسانهای جمعی، در دهههای اخیر پل ارتباطی بین فرهنگها را برقرار کردهاند؛ مثل فیلمهای اصغر فرهادی که در یک دهه اخیر تصویری متفاوت از ایران به جهان نشان داده است، یا پیش از او و مهمتر از او، فیلمهای عباس کیارستمی.
بهعنوان یک استاد ادبیات تطبیقی معتقدم که ادبیات و هنر بهطور کلی از مرزهای ملی، جغرافیایی، سیاسی و زبانی فراتر میرود و به ملیت خاصی محدود نمیشود. به قول دکتر اسلامی ندوشن: «همه انسانهای جهان عاشق میشوند؛ اما این عشق را به شیوههای متفاوت بیان میکنند.» ادبیات تطبیقی بهدنبال یافتن وجوه اشتراک بین فرهنگها است.
ادبیات تطبیقی، درواقع، پل ارتباط فرهنگی میان ملتها است. اگر بتوانیم این فرهنگ مشترک را از طریق سینما پیدا کنیم، ارتباط مؤثری بین فرهنگها شکل شکل گرفته است. بسیاری تصور میکنند ادبیات تطبیقی یعنی فقط تطبیق ادبیات دو ملت؛ این برداشت غلطی است. ادبیات تطبیقی بینرشتهای است و ارتباط بین ادبیات و هنر و سایر دانشهای بشری را نیز دربرمیگیرد.
موضوعاتی که در فیلمهای کارگردانانی مانند اصغر فرهادی به نمایش گذاشته میشود، هرچند در ایران اتفاق میافتد، اما مباحثی انسانی است و انسانهایی که آن را میبینند، با آن ارتباط برقرار میکنند. اینها همان شالودههای مشترک انسانی مانند دردها، آرزوها، نگرانیها، انتقام، غرور، هوسها، علاقه، عشق، خشونت و... هستند. این شالودههای انسانی مشترک، همان چیزی است که شکسپیر، مولانا، حافظ، گوته، سعدی یا امرسن و دیگران را به چهرههای ادبی جهانی تبدیل میکند و به هیچ کشور خاصی محدود نمیشود.
چرا مولوی در آمریکا تا این حد شکوفایی پیدا میکند؟ یکی از مباحث ادبیات تطبیقی، پذیرش یک هنرمند در فرهنگ دیگر است و این، همان جهانیشدن به معنای پرداختن به کنه وجود احساسات انسانها است که در همه زمانها و مکانها مشترک است. اینجاست که یک نفر با بیان این مشترکات، با فرد دیگری از جامعه دیگر ارتباط فرهنگی برقرار میکند و این تعاملات است که درنهایت، میتواند به خصومتها و خشونتها پایان دهد.
جالب آنجاست که بجز مولوی، خیام نیز ازجمله شاعران فارسیزبانی است که در جهان غرب بسیار مورد اقبال قرار گرفته است. به نظر شما چه اشتراکاتی میان فرهنگ شرقی و غربی وجود دارد که این اقبال عمومی را به جهانبینی خیامی و عرفان مولانا ایجاد کرده است؟
پذیرش و اقبال ادبی، یکی از شاخههای ادبیات تطبیقی است. همیشه برای آنکه پذیرش اتفاق بیفتد، ابتدا باید تأثیرگذاری وجود داشته باشد. نویسندهای کتابی مینویسد و نویسنده دیگری آن اثر را میبیند و تحتتأثیرش قرار میگیرد. از این رو بود که آثار خیام و مولانا ابتدا بر فیتز جرالد و کلمن بارکز تأثیر گذاشت و سپس آنها اقدام به ترجمه این آثار کردند.
از سویی مسلماً در فردِ تأثیرپذیر، زمینههای پذیرش نیز وجود داشته است. آنچه زمینه پذیرش اشعار خیام در دوران ویکتوریا شده، خوشباشی و دمغنیمتشمردن است که جامعه آن روز انگلیس پذیرای این نگرش بود؛ بنابراین، فیتز جرالد ترجمه خیام را انجام میدهد. جامعه آن روز آمریکا نیز به دلیل پیشرفتهای فراصنعتی و ماشینزدگی، دچار نوعی خلأ روحانی و معنوی شده بود که با یافتن دید و نگاه معنوی در آثار مولانا ـ بر اساس گزارش روزنامه واشنگتن پست ـ هر 2 ماه 250 هزار نسخه از آثار مولانا در آمریکا به فروش میرسید.
اینجاست که ادبیات تطبیقی میتواند به شناخت فرهنگهای دیگر کمک کند. وقتی شناخت بهوجود میآید، به مشترکاتی میرسیم و در پی آن، رابطه و دوستی ایجاد میشود. زمینههای پذیرش در جوامع بشری وجود دارد؛ اما باید افرادی مانند هنرمندان پیدا بشوند؛ چراکه آثار آنها، قرابت و نزدیکی فرهنگی ایجاد میکند و این نزدیکی به شناخت میانجامد.
واقعیت آن است که مردم در سراسر جهان فاصله زیادی با هم ندارند؛ به همین علت است که در جوامع مختلف، انجمنها و «انجیاو»ها در راه ایجاد این نزدیکی تلاش میکنند. آنچه دوستی و صلح پایدار بهوجود میآورد، همین تعاملات فرهنگی است. از سویی مشترکات انسانی ما بینهایت است؛ هرچند در کنار مشترکاتمان، تفاوتهایی با هم داریم. گوته میگوید لزومی ندارد ما عاشقِ هم باشیم؛ همین که در مواردی با هم توافق میکنیم کافی است؛ در مورد تفاوتها نیز دستِکم همدیگر را تحمل کنیم، به تفاوتها احترام بگذاریم و دست به خشونت نزنیم.
این، اثر تلطیفکننده هنر است که در روحیه انسانها اثر میگذارد و میگوید جنگ و خشونت نمیتواند برای کسی خوشبختی بیاورد. برای مثال، کیارستمی با فیلمهایی که ساخت، تأثیر فرهنگی عمیقی در جهان ایجاد کرد. او به دنبال «خانه دوست» بود.
پس به نظر شما تعاملات فرهنگی میتواند به دوستی میان ملل بینجامد؟
من معتقدم این امر دستیافتنی است؛ چراکه تاریخ یک ملت را اهل فرهنگ و اندیشمندانش میسازند. اگر قرار بود انسانها در طول تاریخ دست روی دست بگذارند و کاری نکنند، امروز همه دنیا درگیر جنگ و خونریزی بود. افکار عمومی تأثیر زیادی دارد و افکار عمومی را نیز متفکران و روشنفکران شکل میدهند.
برای مثال، مردم آمریکا در برابر اقداماتی که ترامپ انجام میدهد واکنش نشان میدهند. اگر این واکنشها نبود، هیچکس نمیداند ترامپ قرار بود چه کارهای دیگری انجام دهد. زمان جنگ جهانی دوم مگر چه اتفاقی افتاد؟ فردی به نام هیتلر پیدا شد و مردم را با افکار ناسیونالیستی افراطی جذب کرد.
بین ناسیونالیسم افراطی و پوپولیسم ارتباط وجود دارد و این هر دو، میتوانند سبب ایجاد دیگری شوند. ناسیونالیسم افراطی به پوپولیسم و پساز آن به فاشیسم ختم میشود. ترامپ ممکن است جنگ جهانی سوم را راه بیندازد و دنیا را با خطر مواجه کند. اما هر روز اهالی فرهنگ و هنر جامعه آمریکایی چقدر نامه یا مقاله مینویسند و از رفتار خشونتبار ترامپ انتقاد میکنند. اگر نوشتهها افکار عمومی را تحتتأثیر قرار میدهد، و جلوی یک خطر جدی را میگیرند، از تأثیر شگرف افکار عمومی بر سیاستمداران غافل نشویم.
حال به نظرتان آنچه امروز باید اتفاق بیفتد تا بستری مناسب برای شکلگیری این تعاملات فرهنگی ایجاد شود، چیست؟
در هر جامعهای ابتدا باید نخبگان، روشنفکران و گروههای مرجع اصیل به میدان بیایند؛ اما متأسفانه در کشور ما، علوم انسانی مظلوم واقع شده است. برای مثال، من بهعنوان یک متخصص، برنامه درسی و راهاندازی رشته ادبیات تطبیقی را که دانشی بینرشتهای و جدید است پیشنهاد دادهام، اما این پیشنهاد بدون پاسخ علمی مسکوت مانده است.
درحالیکه اگر این پیشنهاد مثلاً در حوزه نفت داده میشد، تاکنون پذیرفته شده بود و به آن بودجه هم میدادند. اما رشته ادبیات تطبیقی که میتواند گسترشدهنده مطالعات بین فرهنگی و ایجادکننده تعاملات و ارتباطات بین ملل مختلف باشد، مغفول میماند. از همین روست که معتقدم دولت باید به فرهنگ و اهالی فرهنگ به دیده احترام و تکریم بنگرد و راه را برای اهالی فرهنگ هموار کند تا تعاملات فرهنگی تسهیل شود.
نظر شما