اما همواره برای من شناخت زندگی بسیاری از تولیدکنندگان اندیشه مانند دانشمندان علومانسانی، فیلسوفان، قصهنویسان و شاعران، کار بسیار دلانگیزی بوده و هست زیرا اینان در باور من هر یک به گونهای درگیر فرآیند شناخت مفهومی جهان هستند و نمیتوانم تصور کنم که نظریهای، فلسفهای، قصهای یا سرودهای جدای از تجربه زیسته خالق آن به وجود آمده باشد لذا چند و چون زندگی گروههایی که برشمردم همواره پیامها و آموزههایی دارد که برای من درسآموز مثبت و منفی است.
در نگاه من اهمیتی ندارد که بفهمم خوانندهای که صدایش را دوست دارم معتاد است یا نه؟! اما شاعری که دوست دارم معتاد بودنش، شیوه معیشتش و سرسپردگیاش برایم بسیار مهم است، زیرا بسیاری از تصویرهایی که یک فرد بیمار یا توجیهگر ظلم... ارایه میکند حاصل یک ذهن بیمار و اسیر اوست. اگر جهانی که او تصویر میکند بپذیریم احتمال دل سپردن به موهومات بیاساس، کوچک نمایانه و بزرگ نمایانه او را خواهیم داشت یا همچنین فیلسوفی که مداح ظالمانه است یا قصهنویسی که پیوسته قصه غصه و حسرتهای شهوانی را بهعنوان واقعیت مینویسد و تلخیهای زندگی فردیاش را چونان قانونهای هستی انتشار میدهد جملگی نظام روانی ما را متاثر و آلوده میسازنند.
استشمام بوی کندر
هفته گذشته زندگینامه فرهاد مهراد را بهنام «چون بوی تلخ خوش کندر» در کتابفروشی دیدم و به قصد خریدار آن را چند بار ورق زدم و سرانجام آن را خریدم. کتابی که در این روزگار تلخیها، بوی خوشی را وعده میداد که تلخ است. به قول مولانا:
خندان درآ تلخی بکش شاباش ای تلخی خوش
گلها دهم گرچه که من اول همه خار آمدم
تمام مسیر تا خانه را اسیر این پرسشها بودم که این کتاب را چه فرمانی از ناخودگاه من، در کانون توجهم قرار داد و موجب شد تا کنجکاو شوم که مهراد چگونه زیسته است؟ چرا این همه سال که از مرگ فرهاد میگذرد من حتی یکبار نیز نام او را در اینترنت جستوجو نکردهام اما امروز کتاب زندگینامه او را خریدم؟!
آشنایی من با فرهاد
در دهه پنجاه شمسی من دانشآموزی دبستانی بودم و خواهرم دانشجوی دانشسرا. هر آخر هفته که او به خانه میآمد صفحه گرامافون جدیدی با خودش میآورد. در یکی از این هفتهها من با صدای فرهاد آشنا و به آن علاقهمند شدم. هنوز به خاطر دارم چگونه آهنگهای «جمعه» و «شبانه» و «گنجشکک اشیمشی» او مرا در حیرت فرو میبرد که شبیه خواننده محبوبم درویش جاویدان نبود که آهنگهای خراباتی و عرفانی میخواند. یادم هست یک روز خواهرم گفت به پچپچ اول آواز گوش بده، دارند میگویند امروز سیزده نفر اعدام شدند... (ماجرایی که شرح آن در کتاب آمده است که چگونه بیخبر از فرهاد، اسفندیار منفردزاده، آهنگساز آن آهنگ، با تکرار حرف (س) میخواسته است تا نام ساواک را بیاورد یا سیاهکل که آن روزها حماسهاش میدانستند.)
تصویر فرهاد در آیینه کتاب
این کتاب که در واقع شرح زیست جهان بیرونی و درونی فرهاد است و به سبک هنری او چندان توجی ندارد. بررسی سیر زندگی فرهاد در این کتاب نشان میدهد که او تمام عمر میخواسته تا «متفاوت» باشد و در زندگی هنری و شخصی راهی را برود که شبیه دیگران نباشد. بیگمان حسی که او را ارضا میکرده «کسی» غیر از دیگران بودن است. به همین علت در جایجای کتاب میخوانیم که چقدر او نگران «مبتذل» بودن است و این نگرانی او را به قلمرو وسواسهای گوناگون کشانده است، از وسواس درباره اتوی لباس تا انتخاب شعر و کلماتش.
خدا، مزه شیرین جهان تلخ
شاید اصلیترین پرسش حیرتانگیزی که این کتاب ایجاد میکند برای خوانندهای که با رویکرد تحلیلی شناختی – رفتاری آن را میخواند این است که: چگونه مردی میتواند اینگونه تلخ به جهان بنگرد؟ تلخی که میتواند زاییده احساس بیخدایی و پوچ دانستن نظام خلقت باشد؟ او حتی در برابر تقاضای وزارت ارشاد که عکس بهتری را روی کاستش بگذارد به ارشاد نامه مینویسد و زیر بار نمیرود که به قول خودش تصویر خوش و خرمی روی جلد کاست بگذارد اما همین فرهاد کسی است که:
«در گوشهای از کافههای آن روز دغدغه نیایش دارد، یا هنگام راه رفتن در پارک نگران نمازش هست و برای اجرای خوب به درگاه خدا دعا میکند و هر پنجشنبه میرود تا سر قبر مادرش فاتحه بدهد در ازدواج میخواهد که برایش استخاره کنند و این همه اهل بخشش است و برای مادرش خیرات میکند؟»
عزتمندی کانون نگاه فرد به زندگی
فرهاد روی نوشتههایش عدد 159 را مینویسد که با حروف ابجد میشود «هوالمعز». در این کار او رمزی است که باید آن را گشود تا شیوه زیستن او را فهم کرد. رمزی که نقطه اتصال روان او با درک عزت خداوندی است. شاید رسیدن او به این نام خداوند، اشارهای به خدایی باشد که به او اراده رهایی از ذلت اعتیاد داد و مایه تن ندادن او به ابتذالهای رنگارنگ. رسیدن به درک حضور چنین خدایی است که اجازه نمیدهد با این همه حس تلخی که از جهان داشت او هرگز دست به خودکشی نمیزند یا بهرغم اصرارهای رفقای قدیمی راضی به زندگی در خارج نمیشود و در ایران خاموشانه و فقیرانه زندگی میکند و اتومبیلش میشود یک پیکان وانت. وانتی که با آن تا آنجا وحدت روانی پیدا میکند که برایش دفترچه شرح احوال مینویسد...
شگفت آن که فرهاد زیر همین عدد 159، در بسیاری جاها، عبارت «هوالغفور الشکور» را مینویسد که میتواند حکایتگر احوالات درونی او باشد. فرهاد حضور خدایی را احساس میکند که غفور است و شکور، خدایی که میبخشد. اما فرهاد چرا از میان این همه اسمای الهی شکور را برمیگزیند؟ نمیتوان حدس زد مردی چون او که این همه تلخکام است چنان نامی را چرا برگزیده است و «شکور» بودن خداوند در ذهن و تجربه او درونی چه معنایی داشته است؟
اهمیت این کتاب
«چون بوی تلخ خوش کندر» تصویری از فرهاد را ارایه میکند که میتواند برای بسیار از جوانان هنرمند امروزی درسآموز باشد. این کتاب شرح ظهور یک اراده در حال قوی شدن و متفاوت بودن است. این کتاب شرح ظهور ارادهای تنهاست که پیش از هر چیز روبروی صاحبش میایستاد و او را به دگرگون شدن میخواند. این کتاب را باید چونان آیینهای دانست که زوایای چهره جدی و چند بعدی فرهاد در آن پدیدار شده است.
ویژگیهای فرهاد
در لابهلای کتاب به مناسبهای گوناگون میتوان دید که فرهاد ویژگیهای منحصر به فردی دارد که به پارهای از آنها میپردازیم:
- داشتن روحیه و رویکرد ساختارشکنی که اولین بار در حشر و نشر با دوستان اقلیتش و گریختن از خانه در هنگام تحصیل در دبیرستان پدیدار میشود.
حشر و نشر با مردمان دیگر ادیان برغم پایبندی مذهبی شخصی.
نداشتن ارتباطات بیقاعده با زنان با توجه به آزادیهای زمان او و بازی ندادن دیگران.
تقید به آداب شریعت با تفسیری خاص.
گرایشات بدون تظاهر و معتدل انقلابی .
هشیاری مستمر او بر یاد کرد نام خداوند در نوشتهها و یادداشتها.
کتابخوانی زیاد او.
کنترل نیروی قضاوتگر و تخریبگر دیگران.(او از اظهار درباره دیگران با عبارت نمیشناسم یا اطلاع ندارم یا نشنیدهام پرهیز میکرد)
خانواده دوست بودن.
تواضع و فروتنی.
آشنایی با متون عرفان مانند مولانا و حافظ.
ایران دوستی عملی او .
عصبی بودن.
با ارادگی در رهایی از اسارتها.
اشکالات کتاب
این کتاب هم مثل هر کتاب دیگری خالی از ایراد نیست. ایرادهای محتوایی و ساختاری در آن به چشم میخورد که به نمونههایی از آن اشاره میشود:
- فهرست کتاب بسیار کلی است و نمیتوان خیلی از مطالب را در آن به راحتی پیدا کرد.
پارهای از مطالب چند جا تکرار شده است.
چینش مطالب از سیر منطقی برخوردار نیست هرچند نویسنده آن کوشیده تا آن را بهصورت خطی – تحلیلی بنگارد اما در عمل چندان نتوانسته است که مطالب را به صورت تالیفی منسجم درآورد.
تمام کتاب را در واقع میتوان روایت همسر فرهاد دانست. اما شخصیت او از ابتدای کتاب مجهول میماند و در ص 152 از همسر فرهاد بهنام پوران گلفام سخن به میان میآید، سپس در ص 153 در زیر تیتر«فرهاد از زبان همسرش» بیوگرافی خانم گلفام و چگونگی آشناییاش با فرهاد مطرح میشود. این درحالی است که پیش از صفحه 152 در کتاب مفصل مطالبی درباره بعد از ازدواج این دو سخن به میان آمده است و در طول این صفحات خواننده پرسشهای بسیاری دارد که فرهاد چگونه ازدواج کرد و این زن چگونه پا به زندگی او گذاشت...
بسیاری از بریدههای روزنامههای آمده در کتاب خوانا نیستند و خواننده کنجکاو حتی نمیتواند بفهمد که این مطالب از چه روزنامههایی و در چه تاریخهایی است.
گردآورنده میتوانست در یک گاهشمار دو صفحهای مسیر زندگی و حوادث مهم زندگی فرهاد را نشان دهد.
نگارنده میتوانست با مصاحبه و مکاتبه با افرادی مانند دکتر الهی قمشهای و صلحیزاده (در صورت زنده بودن) و با پارهای از افراد در داخل و خارج از کشور با شیوههای گوناگون تماس برقرار کرده به کتاب جامعیت بهتری بدهد و شخصیت مهمی چونان فرهاد را بیشتر بشناساند.
تطبیق توضیحات مطالب کتاب با عکسها کمی دشوار است زیرا عکسها شماره ندارند.
با تمام آنچه گفته شد باید گفت کتاب چون بوی تلخ خوش کندر بسیار ارزشمندی و پرمعنایی است برای کسانی که میخواهند در زندگی الگوهای شایستهای داشته باشند الگوهایی که با اراده پولادین در نبرد با زشتیهای درون و برون خویش در زندگیشان مبارزه کردهاند. کسانی که تابلوی زندگی زیسته(نه گفته) آنان، نمایشگر تجربه عملی این بیت خواجه شیراز است که:
ما آبروی فقر و قناعت نمیبریم
با پادشه بگوی که روزی مقّدر است
نظر شما