زهرا خانلو، مترجم «خطاب به عشق» در گفتوگو با ایبنا:
عریانی جان کامو را در نامههای عاشقانهاش میبینیم
زهرا خانلو میگوید: احساسات گدازان و سینهسوختگی عریان چیزیست که احتمالا هیچ کس از کامو انتظار ندارد، این خصلتها اگر در آثارش هم باشد، بهسختی قابل درک و دریافت است. اما در این نامهها با عریانیِ جانِ نویسنده روبهرو میشویم.
مهمترین ویژگی کتاب این است که وجهی ناشناخته از کامو را برملا میکند. نویسندهای که در آثارش از رنگآمیزی عاطفی و احساساتی نثر میپرهیزد و اقتصاد کلمه و اطلاعات را به شدت رعایت میکند و بسیار کمگو و گزیده گو است، در نامههای عاشقانه بسیار پرگو، پرشور و کم طاقت است.
با زهراخانلو درباره «خطاب به عشق» و مجموعه نامههای عاشقانه کامو، گفتوگویی انجام دادهایم که در پی میآید:
در ابتدا بفرمایید رابطه آلبر کامو و ماریا کاسارس مربوط به چه دورهای از زندگی کامو و جامعهای است که در آن زندگی میکند.
بهلحاظ اجتماعی این نامهها در دوره بسیار مهمی از تاریخ اروپا اتفاق میافتد. جنگ جهانی در سال 1945 تمام میشود و رابطه این دو در سال 1944 شروع میشود. در آغاز، این رابطه خیلی زود تمام میشود. به مدت دو سال از هم جدا میشوند و بعد از این مدت، دوباره به هم میپیوندند. رابطهشان را که از سر میگیرند دیگر جنگ تمام شده، اما کشور فرانسه هم مثل هر کشور دیگری بعد از جنگ تا مدتها بهلحاظ اقتصادی و اجتماعی، گرفتار و مستأصل است. اما آنچه مهم است این است که کامو بهعنوان نویسنده و روشنفکر، ثقل و انسجام فکریای دارد که هیچ اتفاقی او را از آن مرکز ثقل دور نمیکند.
کامو همیشه یک اومانیست است و برای آزادی و عدالت بیشتر از هر چیز دیگری احترام قائل است. به همین دلیل هم از بیشتر روشنفکرهای آن دوره متمایز است. او در جایی از نامهها، خودش را با جورج اورول مقایسه میکند و میگوید که افکار من بیشتر شبیه اوست. البته از یک جا به بعد، هم بهلحاظ سیاسی و هم بهلحاظ فلسفی با همروزگارانش اختلافاتی مشخص داشته است؛ در مقاله« نه، من اگزیستانسیالیست نیستم، پاپ و دموکراسی، عدالت و آزادی و ... »(ن.ک: تعهد اهل قلم، ترجمه دکتر مصطفی رحیمی) رد این اختلافات و کشمکشها پیداست. روزگار، روزگار نبردهای گفتمانی و هنری تمامعیاری بوده که فرصت عشقورزی را اندک میکرده است اما کامو بهرغم وضعیت موجود، جای پایی وسیع -چه بسا بهوسعت میدان نبرد ـــ برای عشق باز میکند و ماریا نیز بهرغم مشغلههای دائمی یک بازیگر مشهور، پابهپای او قدم برمیدارد- بهتعبیر یک منتقد فرانسوی: عشق، بهرغم همه چیز.
آشنایی با ماریا چه تأثیری بر آثار کامو داشت؟ آثاری که قبل از این 12سال رابطه با تمام فراز و فرودها و فراقهایش شکل گرفته بود، چه تفاوتی دارد با آثاری که در این سالها نوشته شد؟
این را باید از او پرسید. تا آنجا که من درک میکنم و در نامهها پیداست، آثار این دوره با پیش از آن تفاوتهایی دارد. کامو در جایی از نامهها به نکتهای اشاره میکند؛ میگوید اینقدر که من به تو وابستهام به این دلیل است که قبلا عشقم را صرف هر موقعیت سطحی میکردهام و الآن تمام عشقم بر تو متمرکز شده است. یعنی ثقل عاطفی در کنار ثقل فلسفی و ادبی مینشیند و به توازن و قوام آنها کمک میکند. این هر دو یک رابطه فکری دوطرفه نیز با هم داشتهاند. ماریا مدام کتاب میخواند و درباره کتابهایی که میخواند با کامو حرف میزند. کامو هم راجع به کتابهایی که میخواند، راجع به آثارش، راجع به مقدمه کتابها و نامگذاری آنها با ماریا صحبت میکند. همه جا میبینیم که با ماریا هماندیشی میکند و همه جا نظرش را جویا میشود.
در نمایشنامهها، آنجا که مربوط به نقش ماریاست بیشتر. ماریا هم به فراخور، جواب میدهد. کامو گاهی از تعابیر سابقش فاصله میگیرد و متأثر از حرف ماریا، آن تعابیر را بازبینی میکند. گاهی از یک اثرش ناراضیست، اما تعریف و تمجید ماریا کمی راضیاش میکند. من خیال میکنم که عشق و رابطه مستمر عاشقانه دوطرفه که یک منبع مشترک فکری هم به آن قوام بدهد، زمین همواری برای جولان توسن خیال و اندیشه نویسنده خلق میکند. مثالها در این زمینه کم نیست. در بخشی از نامهها که هنوز منتشر نشده و در جلدهای بعدی میآید، به ماریا میگوید که «من متوجه شدم که هیچ چیز برایم مهم نیست، بهجز تو و کارم.» جالب است که این هر دو را مترادف و چه بسا مقوّم هم میداند. ما هرگز نمیتوانیم مدعی باشیم که اگر ماریا نبود، کامو، کامو نمیشد. کامو اندیشهای فلسفی دارد که خودبنیاد است. از خودش نیرو میگیرد و به خودش معنا میدهد. اما کامو هم انسانیست از گوشت و استخوان. مسلول است. گاهی افسرده میشود، گاهی انزواطلب. گاهی از بیاقبالی نمایشنامهاش سرخورده میشود و ایامی از نویسنده و تئاتریجماعت به ستوه میآید. مدتی دستودلش به هیچ کار نمیرود و به دنیا پشت میکند. یکبند از زندگی خانوادگیاش رنجور است و احساس خفگی میکند و گرفتاریهای خودش را دارد. اینجا، ماریاست که گریزگاه و بعد سقف ستبر بیپناهی او میشود. پس، در نفسِ تداوم حیات ادبی کامو، حمایت عاطفی محکم ماریا نقش بزرگی داشته است؛ یک جور حمایت چندساحتی که هر نویسندهای احتیاج دارد که به آن تکیه کند. نمیتوان حدود تأثیر ماریا را مشخص کرد؛ نمیشود گفت کدامِ اینها در آثار او بیشتر تأثیر کرده است: آفتاب، بیابان، زمین، تابستان، شرف، انسانها، دریا، رنج، تابستان، مادر و... ، آنطور که ایریس رادیش آلمانی در «کامو، آرمان سادگی» مینویسد، اما میشود گفت که ماریا ریسمانیست که همه اینها را بهنیروی معجزهآسای عشق در او پیوند میدهد.
اتفاق عجیب و جالب توجه در خواندن نامههای عاشقانه کامو این است که در اغلب آثار کامو، مثل «بیگانه» با نثر سردی مواجهیم که احساسات نویسنده را بروز نمیدهد و از حسآمیزی و عواطف زیاد پرهیز میکند. این فقط ویژگی کاراکتر اصلی نیست، بلکه نثر هم چنین خصلتی دارد. یا در مجموع روابط کاراکترهای نمایشنامهای مثل «سوء تفاهم». البته «کالیگولا» عواطفش را بیمحابا نشان میداد و خشونتش را هم ـــ که جنس عواطفش با کامو متفاوت است. یا حتی نگاه تئوریکی که در کتاب «عصیانگر »دارد چنین است. اما در این نامهها با بیان بیتابانه احساسات مواجه هستیم که گاهی حتی کودکانه هم میشود. و اصلا انگار در این کتاب، شق دیگری از کامو برملا میشود که در آثارش دیده نشده است.
بله. قطعا جذابیت این کتاب، هم برای من و هم برای نشر نو، همین بود و همین یکی از دلایلی بود که باعث شد این اثر را انتخاب کنیم. ترجمه و انتشار چنین اثری در شرایط فعلی، کاری سهمگین میطلبد؛ 1300 صفحه نامه با لحنها و نحوهای جورواجور بهفراخور احوال و شرایط هر دو نویسنده. این احساسات گدازان و سینهسوختگیِ عریان چیزیست که احتمالا هیچ کس از کامو انتظار ندارد. خیلیها فکر میکنند که او یک مرد متفکر، خونسرد و تودار است که فقط گوشهای پشت میز نشسته، سیگار پشت سیگار و فقط مینویسد و گاهی از بالکن دفتر گالیمار به خیابان نظر میکند (با آن عکسهای درخشان هانری کارتیه-برسون که تصور ما را از چهره و مشغلههای کامو بهنحوی شکل داده است). اما بهجز وجه عاشقانه کامو، در نامهها با وجه دیگری از او هم آشنا میشویم و متوجه میشویم که آدمی چندبعدی است. همیشه ورزش میکند، به گدارها و تپهها سرک میکشد، به گلوگیاه عنایت دارد و طوری آشپزی میکند که بیا و ببین. حتی وقتی کاری پیدا نمیکند هم میگذارد میرود یک برکهای کانالی پیدا میکند و تنی به آب میزند. از شیرینزبانی و طنازی او برای ماریا هم نباید بهسادگی گذشت. این خصلتها اگر در آثارش هم باشد، بهسختی قابل درک و دریافت است. اما در این نامهها ـــ مثل بیشتر نامههای قوم بشر ـــ با عریانیِ جانِ نویسنده روبهرو میشویم.
من فکر میکنم این همه کار بدنی به این دلیل است که افسردگیهایش را کنترل کند. چون در طی نامهها به دورههای سه هفتهای افسردگی اشاره میکند.
بخشی از این افسردگیها که بهخاطر اضطراب وجودی نویسنده است. وقتی نویسندهای مدام با بیهودگی چهرهبهچهره است و مدام به بغرنجهای فلسفی میاندیشد و سربهسر دلمشغول اجتماع و انسان و سرنوشت اوست، مضطرب میشود؛ اما این اضطراب و این افسردگی، همانطور که اشاره کردید، برای کامو مرحلهای و موسمی است. او مدام طغیان میکند و سرکشی میکند و نمیگذارد در چنبره افسردگی و بیهودگی له شود. شاید این کار بدنی هم نمودی از این تلاش خستگیناپذیر باشد. وقتی که در نامههای بعدی با ماریا راجع به کارهایش صحبت میکند، متوجه میشویم که وضعیت بشر و حقیقت زندگی ــ در کنار هنر و ادبیات ـــ چقدر برایش مهم است؛ آنقدر که عمده اوقات خودش را وقف اندیشیدن و عمل در جهت این قضیه میکند. متفکری گفته بود که افسردگی، امتداد تفکر است. طبیعیست که مقاومت در برابر افسردگی نیز امتداد «طغیان» باشد. کشور طاعونزده و جنگزده هم مزید بر علت بوده است و دیگر اینکه، بدون شک، کامو زندگی شخصی خوبی نداشته است.
چرا؟
در ازدواج اولش که زنش معتاد بوده و کامو هر کار میکند نمیتواند ترکش بدهد و مجبور میشود که جدا شود. ذکر جمیلش بماند. ازدواج دومش هم که بدون عشق بوده و این وسط جنگ هم باعث میشود که دو سال از زنش جدا بماند ـــ از غربتی به غربت دیگر! در همین مدت است که با ماریا آشنا میشود. ماریا تنها کسی است که او واقعاً دوستش دارد. کامو بهشدت عاشق تئاتر است و ماریا را اولبار کجا میبیند؟ در صحنه تئاتر. ماریا هم بازیگر بسیار قابلی است. اصلا و ابدا سطحی نیست. اهل فکر و مطالعه است و در عین حال، دلفریب و زیباست و گرمای اسپانیا را با خود دارد. وقتی که فرانسین، همسر کامو، برمیگردد ماریا دیگر تن به ادامه رابطه نمیدهد. و بخشی از افسردگی کامو که ما در نامهها میبینیم به همین دلیل است. اما بعد که زنش برمیگردد و بچهدار میشوند میماند و دیگر رابطهاش با ماریا تا همیشه همینطور موازی و پنهانی میماند که میماند. هم برای زنش ناراحت است که نمیتواند با او رابطه داشته باشد و هم به خاطر دور بودنش از ماریا ناراحت است ــــ یک برهوتِ بیواحه! هرکس دیگری هم در یک رابطه عاطفی موازی، افسردگی ــ و بیش از آن ــ اضطراب را تجربه میکند.
نثر کامو و ماریا در این نامهها چه خصوصیاتی دارد و آیا نثر کامو را در این نامهها، میتوانیم با نثر او در آثار ادبیاش مقایسه کنیم؟
تفاوت دو نثر مشخص است. بهخصوص در اوایل رابطهشان. و بعد به مرور که ماریا هم بیشتر کتاب میخواند و در تئاترهای بیشتری هم بازی میکند و با کامو در ارتباط است و مکاتبه میکنند، نثرش متحول میشود. هر دو نثر تپندهای دارند و چون اینجا ما با نامه مواجهیم، یک خصوصیت مشترک در نثر هر دو نویسنده هست که توجه به آن ضروری است: اولِ اغلب نامهها اینها حال خوشی دارند که پاسخ نامه قبلی را گرفتهاند. بعد به اوضاع و احوال روز و خطوخبر روزانه میپردازند. طبعا نثر هم از این موضوعات متأثر میشود و افتوخیز پیدا میکند. اما بعد که هر دو شروع میکنند از عشقشان و حال و هوای خودشان صحبت میکنند، نثرشان بسیار گرم میشود.
نثر ماریا بهلحاظ گرامری و ریزهکاریهای نحوی هیچوقت به گرد پای نثر کامو نمیرسد. اما بهلحاظ انتخاب لغت و غنای احساسی که در نامههایشان وجود دارد، ماریا هم دست کمی از کامو ندارد. در نثر ماریا گاهی ایرادهای نحوی و اصطلاحی به چشم میخورد و پیش میآید که گاهی اصطلاحی اسپانیایی را بهفرانسه بنویسد و کلام رنگ اسپانیایی به خود بگیرد. در مجموع لکنتی خفیف در بعضی جملاتش احساس میشود که طبیعیست. خب، دختر رئیسجمهور اسپانیا هم که باشی، زبان دوم رامت نمیشود که نمیشود! این از ماریا. برویم سراغ کامو. در بسیاری از موارد که کامو از عطش و عاطفه جوشانش صحبت میکند، با نثری موزون و متوازن و آهنگین در توصیف عشقش به ماریا مواجه میشویم. اگر ندانی نامه است، خیال میکنی که داری سطرهایی از یک شعر را میخوانی. کلمات کامو گهگاه دلالتهای گوناگون دارد و پیش میآید که در یک نامه با دو سه سطح نوشتار مواجه شویم. در جلد اول، با این ویژگی کمتر مواجهیم و در جلدهای بعد این خیلی پررنگ میشود. باید اشاره کنم که مختصات نثر نامههای آلبر کامو کمابیش با نثر آثارش متفاوت است و نثر خودِ نامهها هم گاه اختلافاتی به چشم میخورد. بههرحال، اولا اینها نامه است. در ثانی، گاهی نامه را چند دقیقهای نوشته و فرستاده، گاهی بر عرشه کشتی چشمبهاقیانوس نوشته و پاکنویسشده فرستاده، گاهی هم از زبان یک مرد دیگر و با امضای یک نفر دیگر نوشته و فرستاده! همه اینها باعث میشود که با مختصات یکسان و موبهمو حسابشدهای در نثرِ کامو مواجه نباشیم و گاهی فرازی و فرودی احساس کنیم. این خودْ یکی از دشواریهای لحنسازی و انتخاب کلمه در این اثر بود.
بهطور کلی، حجم نامههای عاشقانه کامو چقدر است؟ به چه میزان ترجمه شده و چقدر زیر چاپ است؟
اول بگویم که دلیل اینکه تصمیم گرفتیم نامهها را «گلچین» نکنیم این بود که نمیشد چنین کرد و به اثر لطمه نزد. این کتاب، همانطور که مجلات و منتقدان معتبر اروپایی نوشتند، مختصات یک «اثر ادبی» را دارد. دیگر اینکه این نامهها را میتوان بهشکل یک «رمان مکاتبهای» خواند و حظی ادبی نیز از آن بُرد. حذف هر نامه یا هر سال شبیه این بود که بخشی از یک رمان را برداریم و حدس کموکیف آن را به مخاطب واگذار کنیم؛ احساس کردیم یکجور شانه خالی کردن از زیر بار کار است و یک «تاریخ پیوسته» را به «تاریخچههای گسسته» بدل میکند. تازه، که را خوش میآید که سطری از کامو حذف شود؟ لابد کاترین کامو و انتشارات گالیمار بهتر از ما میتوانستند گلچین کنند و ما را با بخشی از نامهها اصلاً مواجه نکنند. اما چرا نکردهاند؟ شاید یک دلیلش این است که بخشی از تاریخ فرهنگ و هنر معاصر فرانسه در این نامهها ثبت است و این بهلحاظ زندگینامهای و تاریخنگاری نیز بسیار مهم است که همه این نامهها مستند شود.
رویهمرفته، این کتاب پر از اطلاعات تاریخی است و از دست رفتن اینها بهجد لطمهای جبرانناپذیر است. باری، بهاحتمال خیلی زیاد، کل مجموعه چهار جلدی تا نمایشگاه کتاب سال آینده منتشر میشود. جلد دوم، که حاوی بخش مهمی از نامههاست، پاییز منتشر میشود. جلد دوم حدوداً هفتصد صفحه از آب درمیآید. الآن در حال ویرایش است. و کل کار، حدود 1500 صفحه رقعی است. جلد دوم برای من جذابترین جلد است، چون این دو عزیز در سال 1950 خیلی از هم دور ماندهاند و خیلی برای هم نامه نوشتهاند. در سالهای بعد پیش میآید که مدتی را با هم میگذرانند و نامهها کمتر میشود و در نتیجه، بخشهایی از زندگی آنها هم در کتاب نیامده است. اما در سال 1950، به جز یکی دو ماه آخر سال، انگار که ما روز به روز با کامو و کاسارس زندگی میکنیم و این برای من خیلی جذاب است. اوج این رمان است!
و سخن آخر؟
امیدوارم ما مترجمان بتوانیم آثار نادیده و بهفارسی درنیامده فرانسه را به فارسی ترجمه کنیم و زبان و زیستجهان خودمان را با افقهای نادیده آشنا کنیم. راههای رفته، راههای بهخوبی پاکوبشده، رفتن ندارد و تکرار و دوبارهکاری مغایر ذات ترجمه است. جستوجوی راههای نو، یک ضرورت است.
نظر شما