مترجم کتاب «تروریسم عاشقانه» مطرح کرد:
سوژه سلطهطلبانه مردانه باید تغییر کند/ نقش بازنمایی امر رمانتیک رسانهای در پذیرش خشونت از سوی شریک زندگی
عبدالمحمد دلخواه میگوید: مردان دربسیاری از مواقع عاشق هستند ولی همین عشق آنها را سلطهطلب میکند. یعنی نگاهی که مشعوق باید در مالکیت و متعلق به من باشد در همهجای دنیا باورهایی جاافتاده هستند ؛حالا در برخی جاها کمتر و در برخی جاها بیشتر.
عبدالمحمد دلخواه مترجم کتاب در گفتوگو با ایبنا درباره چگونگی تشابه تروریسم سیاسی و خشونت از سوی شریک زندگی از منظر نویسندگان میگوید: اگر قائل به دستهبندی باشیم این کتاب و نویسندگان آن در حوزه موج دوم فمینیسم قرار میگیرند که ویرجینیا ولف و سیمون دوبوآر نمایندگان آن بودهاند. این فمینیستها بیشتر به جنبههای اجتماعی فمینیسم توجه داشته و دارند برعکس موج سوم که بیشتر ناخودآگاه و سوژه زنانه را مدنظر قرار میدهد. درواقع موج دوم فمینیسم از تاثیر جامعه و رسانهها و سیاست و تبلیغات و نهادهای مد روی زنها و حتی مردان حرف میزند و اینکه باور مردسالاری از کودکی با اتکا به چنین ابزارهایی و همچنین بازتولید مقوله رمانتیک خیالپردازانه در زنها خودش را از گزند آسیب درامان میدارد.
او ادامه میدهد: این دو خانم نویسنده هم متعلق به گفتمان موج دوم فمینیسم هستند و در نتیجه مشابهتی که بین خشونت شریک زندگی و تروریسم سیاسی مد نظر دارند به این دلیل است که معتقدند در برخی موارد مردان آزارگر که همسرآزاری میکنند تفاوتی با تروریستهایی که مردم عادی را مورد هدف قرار میدهند ندارند؛ منتها تروریسم سیاسی مورد توجه مردم است و قربانیش مورد حمایت قرار میگیرند ولی کسی که مورد خشونت از سوی شریک زندگی واقع شده درگیر یک تروریسم خاموش است و قربانیش حتی مورد شماتت قرار میگیرند.
این مترجم همچنین در پاسخ به این سوال که از نگاه شارون هایس و سامانتا جفریز چرا دولتها به اندازه مسئله تروریسم سیاسی نسبت به مقوله خشونت از سوی شریک زندگی که با آمار و ارقام نشان میدهند تعدد قرانیان به مراتب بیشتری دارد واکنش ندارند و آیا این عدم دخالت سیاسی برای جلوگیری از چنین خشونتی به نوعی سیاستزدایی از خشونت از سوی شریک زندگی و تقلیل آن به عنوان یک امر شخصی نیست؟ بیان میکند: نویسندگان بحث گستردهای در این مورد در کتاب مطرح میکنند و میگویند به هرحال چنین پدیدهای از آنچه که رسانهها به عنوان یک امر رمانتیک نمایش میدهند متاثر میشود و معتقدند که خود زنها هم در این جریان مقصرند چون به نوعی تحت تاثیر رمانها و فیلمها و ... قرار میگیرند. درواقع نهادهای اجتماعی مثل رسانه هم میتواند باعث تقویت حس مردسالاری در مردان شود و هم با تقویت یک خیالپردازی رمانتیک در زنها توان مقابله با آن را از زنها میگیرد. نظر نویسندگان این است که برای حل مسئله بایستی جامعه را اصلاح کرد و به نهادها اجتماعی و رسانهها و صنایع فرهنگی فهماند که از ابتدا ساختاهاری تبعیضآمیز را در مغز دختران و پسرها فرو نکنند. در همین راستا به زنان توصیه میکند در کنار نگاه افلاطونی به عشق و مقوله رمانتیک و بحث لطافت و زیبایی و ... یک لختی هم به تشخیص رفتارهای ورای این مسائل را بدهند و به دام شریکهای عاشقنما گرفتار نشوند و مهمتر اینکه گرفتار نمانند.
دلخواه متذکر میشود: نویسندگان سعی دارند تا لزوم توجه به گفتمان دیگری از عشق را مطرح میکنند که مبتنی بر آگاهی و احترام است. یعنی این تلقیهایی از عشق که بعضا شخصیت زن را نادیده میگیرد و نهایتا بر لفاظیهای عاشقانه و به تعبیری پذیرش جفا از سوی معشوق متکی هستند از نگاه نویسندگان کتاب باید تغییر کند. اساسا تعریف تروریسم عاشقانه یکی دو دهه است که در رسانههای غربی جا افتاده و حتی آلن دوباتن هم در آثارش اشارهای به این مفهوم دارد. به هرحال این آزارهایی که برخی از مردان به زنان تحمیل میکنند و نام عشق بر آن میگذارند تفاوتی با ترور ندارد. ترور تنها به معنی کشتن نیست. ترور به معنای ترساندن و دچار واهمه کردن هم هست.
او با اشاره به اینکه زنها با تحمل این رنجها و پذیرش بدترین رفتارها با پوشش جملات و الفاظ رمانتیک مواجه هستن میگوید: البته کتاب عشق را خطرناک معرفی نمیکند بلکه سعی دارد نشان بدهد سرشت حیاتبخش و لطیف عشق راستین از چنین رفتارهایی دور است. کتاب معرفیکننده عشق راستین است و خواننده را به آگاهی از چهره راستین عشق از روی کنشهای ایثارگرایانه و دگرخواهانه میرساند تا درگیر الفاظ شورانگیز و رمانتیک برای پذیرش ستم از سوی شریک زندگی باقی نماند.
با اینحال نمیتوان لزوم الزامات قانونی و حمایت حقوقی از فردی که مورد خشونت شرک زندگیاش قرار گرفته و ایجاد سازوکارهای پیشگیرانه از این اتفاق را انکار کرد؛ مترجم درباره چرایی توجه کمرنگ نویسندگان به این مسئله بیان میکند: نویسندگان هم اصلاح قوانین و ساخنارهای نهادهای حقوقی را طلب میکنند و هم از خود زنان و مردان میخواهند تا نگاهشان را به مسئله عشق دگرگون کنند. خانم هایس کتاب دیگری دارند به نام «رابطه جنسی، عشق و تعرض» که به فارسی ترجمه نشده و آنجا تاکید دارد که مثلا رسانهها و نهادهای تبلیغاتی اینگونه القا میکنند که دختربچهها به طور کلی به رنگ صورتی تمایل دارند و آقاپسرها به رنگ آبی و توضیح میدهد که اتفاقا در گذشته ماجرا برعکس بوده و متذکر میشود اساسا تمایز میان گرایشهای مرد و زن درواقع نوعی پیشزمینه است که ما از اجتماع میگیرم. فمینیستها اساسا با ذاتگرایی مخالف هستند پس یکی از راههای اصلاح اجتماعی که باید هم صورت بگیرد همین تغییر نگاه به امریست که ذاتی تلقی میشود. با اینحال فمینیستهای انقلابی معتقد هستند بایستی بهطور انقلابی به اصلاح سازمانها و نهادهایی که در ارتباط با روابط زن و مرد هستند اقدام شود. معتقدند که علاوه بر آن اصلاحات که به دلایل سیاسی و یا هر دلیلی دیگری نگرش خود زنان هم باید به مسائل تغییر کند و مثلا اینقدر تحتتاثیر جنبههای آسمانی و افلاطونی عشق قرار نگیرند و به واقعیت توجه داشته باشند.
مترجم اضافه میکند که نویسندگان در کتاب تروریسم عاشقانه یادآور میشود که زنان بدانند اگر در یک رابطه بد قرار دارند، اصلاح طرفشان امکانپذیر نیست و توجیه نکنند که این کارهای خشونتآمیز به دلیل کودکی بد و مشکلات کاری و ... اتفاق میافتد. آنها میگویند زنان باید بیاموزند که در یک رابطه نباید نقش مادری برای همسر یا شریک زندگی خود ایفا کنند. خیلیها در رابطه بد هستند و نمیدانند چرا و وقتی این کتاب را بخوانند متوجه میشوند علت این رابطه بد چیست.
به نظر میرسد آنچه که نویسندگان کتاب از آن حرف میزنند نیازمند شکلگرفتن نگاه برابر به زن و مرد در یک رابطه فارغ از جنیسیت است که خود به زیربنای اقتصادی و اسنتقلال مالی و پرداخت دستمزد برابر به مردان و زنان نیاز دارد. موضوعاتی که هرکدام به نحوی دید جنس دوم بودن زن و وابستگی او به مرد را باعث میشود. یعنی گفتن از ساختارهای سیاسی که در شکلگرفتن چنین روابطی دخیل هستند آن هم وقتی چنین نگاهی به زن در یک رابطه با تبلیغات و مد و مصرف و گردش پول گره میخورد.
دلخواه درباره این ارتباط میان ساختارهای سیاسی که زنان را به ابژه بدل کرده و روابط اشتباه عاطفی نیز میگوید: کتاب مربوط به فرهنگ استرالیا و غرب است و شاید برخی مواردش در ایران صادق نباشد و تروریسم عاشقانه در ایران به نحو دیگری اعمال شود ولی کتاب بیشتر روی آگاهیبخشی تاکید دارد. واقعیت این است که دو سوم کارهای جهان چه عملی و چه فکری توسط زنان انجام میگیرد ولی خانمها یک دهم دستمزد را دریافت میکنند بله اینها همه به اوبژه بودن زنان در این مناسبات مردسالارانه مربوط است و زنان میخواهند خودشان را از اوبژگی رها کنند. لاکان هم از سوژه زنانه صحبت میکند و میگوید در سوژه زنان عشق وجود دارد و عشق ذاتا بندپذیر و اسارتپذیر نیست و آزادیطلب است. عشق میخواهد آزاد باشد ولی در قید و بند سلطهطلبی مردها اسیر است. مردها هم در خیلی از مواقع عاشق هستند ولی همین عشق آنها را سلطهطلب میکند. یعنی این نگاهی که مشعوق باید در مالکیت من و متعلق به من باشد در همهجای دنیا باورهایی جاافتاده هستند حالا در برخی جاها کمتر و در برخی جاها بیشتر. اصلاح این باورها نیازمند کارهای فرهنگی است و چیزی نیستند که بتوان و یکباره متحولش کرد. امیدواریم بحثهای دستمزد و ... با جنبشهای اجتماعی محقق شوند منتها از منظر فرهنگی نگاه مردها هم باید تغییر کند و این سوژه سلطهطلبانه مردانه هم باید تغییر کند.
مترجم مجدد تاکید میکند: کتاب اشاره کوتاهی به این موضوع هم دارد که این عاشق سوار بر اسب سپید و شوالیه خوشفرجام ممکن است برای ستارگان سینما و مدلیستها واقعی باشد ولی برای مردم عادی اینها جز خیالات واهی بیش نیست. خیالاتی که به واسطه رسانهها و سلبریتیها در ذهن مردم عادی رسوب میکند و این خودش هشدار بزرگی است. منتها اینکه باید چه کرد تا رسانهها کنترل شوند نه در حوزه کاری این نویسندگان روانکاو و حقوقدان است و نه در اختیار مردم. اینجاست که باید فقط به جامعه آگاهی داده شود تا بدانیم چگونه دچار توهمی میشوم که به من القا شده است. خیلی وقتها ما نمیدانیم چگونه اسیر تخیلاتی میشویم که به زنجیرهای ما منجر میشوند. شاید دیگر فمینیستها یا همین نویسندگان در کتابهای دیگر خود راهکار عملی هم ارائه بدهند که به اصلاح ساختارهای مناسباتی و سیاسی هم منجر شود ولی فعلا مهم همین کارهای فرهنگی و آگاهیبخش است. هرچند در آن گریزی به چگونگی برخورد پلیس و سیستم حقوقی در قبال یک آسیبدیده از خشونت خانگی نیز زده میشود.
نظر شما