حامد حسینیپناهکرمانی، نویسنده، روزنامهنگار و منتقد در یادداشتی به بررسی کتاب «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده»، اثر منصور علیمرادی پرداخته است.
این جملات ساده و مختصر به همراه نام منصور علیمرادی به همه ما انگیزه کافی برای خواندن «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده» را میدهد.
منصور علیمرادی حالا نامی شناخته شده در ادبیات ایران است. او که رمان «تاریک ماه» و مجموعه داستان های نام دیگرش باد است سینیور و زیبای هلیل را در کارنامه حرفهای خود دارد، در کنار پژوهش و تحقیق در فرهنگ بومی، این بار قدم به حوزه ادبیات کودک و نوجوان نهاده است.
رمان «ساندویچ برای حیدر نعمتزاده» شاید بر اساس انچه پشت جلد کتاب نقش بسته است برای سنین 11تا 16 سال نوشته شده باشد ولی شیطنتهای علو، قنبرو و داوود بزرگسالان را به دوران خوش و بیتشویش نوجوانی میکشاند. به روزگاری که بزرگترین دغدغه همه ما نوشتن مشقهایمان بود و دلمشغولیمان تغذیه زنگهای تفریح. شیطنتهای دوران نوجوانی با قلم هنرمند علیمرادی به گونهای طنزامیز دریچههای بدیع و زیبایی را روبهروی مخاطب، از هر گروه سنی، باز میکند.
داستان از علاقه کودکان محروم و ساده دل عشایر به دوچرخه همکلاسی شهریشان آغاز میشود و برشهای هوشمندانه از سوی نویسنده ما را مدام بین خاطرات شخصیتها از سیاه چادرهای ایلات و عشایر و زندگی در شهری نه چندان بزرگ در رفت و امد نگاه میدارد. تداعی معانی برای راوی داستان از دوچرخه امیرو که بسیار بچه دعواگری هست شروع میشود و مدام به دوچرخه عبدلو که در بازگشت از شهر به میان ایالات خودش را عبدل اقا مینامد متصل میشود.
توصیفات روان و زیبا از زندگی ایلات، سیاه چادرها و زندگی عشایری ما را به کنار مردمی مهربان میکشاند که تنها سرمایه حیاتشان کشک و پشم گله است و بس.
دوچرخه امیرو از حیات مدرسه توسط داوود و علو برداشته میشود و علیرغم اصرار داوود به اینکه دوچرخه را به امانت گرفتهاند ، پسر خالهاش علو در هر فرصتی تاکید میکند که دوچرخه را دزدیدهاند:
«میگوید: ها! ما دوچرخه امیرو رو دزدیدیم.
میگویم: خنگ! ندزدیدیم. بردیم به امانت.»
این اصرار راوی و تاکید علو مدام در میان صفحات کتاب تکرار میشود و ذهن خواننده را به بازی میگیرد که واقعا دزدی اتفاق افتاده است و یا صرفا دو نوجوان از سر شیطنت دوچرخه دوستشان را ولو بی اجازه به امانت گرفتهاند.
روای نوجوان ما که در میان ایلات و عشایر بزرگ شده است نگران از کاری که کردهاند سعی میکند با آوردن دلیل علو را قانع کند. هرچند که این دلیل بیشتر برای آرام کردن فریاد درون پر التهاب خودش است: «میگویم: دزدی به چیزی میگویند که آدم مال مردم را ببرد و دیگر پس ندهد، مثل کاری که عبدلو با جل خر آن مرد روستائی کرد و دیگر جل خر را نداد که نداد. ما الان میبریم میگذاریم سر جایش.»
اعتقاد به خدا و ثواب و عقاب اعمال چنان در لوح ضمیر صاف و بی غش این نوجوانان نهفته است که: «همهاش من شرمنده سیاهو شدم. الان هم حتما دارم در عوض تاوان پس میدهم.» و بعد با حالتی راز و نیازگونه با خدای خویش صحبت میکند:
«خدایا همین یک دفعه نفهمند، هیچ وقت در عمرم دیگر از این کارهای خلاف نمیکنم. بچه بسیار خوبی میشوم.»
اما نگرانی دیگری دل راوی ما را غرق آشوب کرده است. او که در میان ایلات بدنیا امده و کودکی را به نوجوانی رسانده نیک میداند که پاک دستترین مردمان جهان عشایر هستند که چشم طمع به مال غیر ندارند و دست درازی یکی از خود به اموال دیگران را نیز بر نمیتابند : «تازه اگر قوم و خویشها بفهمند که ما مال مردم را امانت بردهایم، برای همیشه ابرویمان میرود.»
حرمت گذشتگان و درگذشتگان چنان در دل این نوجوانان چنان ریشه دوانده که برای اثبات مدعایشان روح اموات را شاهد میگیرند: «به روح پدرم، به روح دائی اسفندیار، خاطرت جمع.»
عشایر پاک و بی غل و غش هستند درست مانند جوی آب زلال که : «چه سر و صدایی هم راه انداخته. زلال زلال است. میشود سنگریزههای ته تهش را دید.»
ایلات و عشایر در هر کجا که باشند خونگرم و مهمان نوازند، چه در سیاه چادر باشند و چه در خانههایی در دل شهر:
«خانه خاله بلقیس دو اتاقه است. اتاق پذیراییشان بزرگتر است و همیشه قوم و خویشها که به شهر میآیند همه میروند به خانهی خاله. خاله هم همیشه خدا که قوم و خویشها میآیند، خوشحال است.»
تناسب بین زبان راوی و دیالوگهای متن داستان مهمترین نقطه قوت این رمان محسوب میشود که به یکدستی متن کمک زیادی کرده است و لذت خواندن را برای مخاطب دو چندان میکند.
کتاب سرشار از نکات طنز است. چه طنزهای کلامی و چه طنزهای موقعیت. طنزهایی که به قول راوی خیلی هم «قشنگانه» هستند و خوب در دل داستان جای گرفتهاند.
فارغ از اینکه داستانها برای چه رده سنی نوشته میشوند علیمرادی که تکنیکهای داستاننویسی را به خوبی اجرا میکند با در هم آمیختن تکنیکها با زبانی بومی و محلی داستانهایی جذاب و دوستداشتنی خلق میکند.
همه نیک میدانیم که نیاز نسل بعدی که هم اکنون با اینترنت و تلفنهای همراه و تبلت انس بیشتری دارد تا با کتاب و کتابخوانی، بازگشت به دامن پر مهر صفحات کاغذی است و چه بهتر که این آشتی دوباره با کتاب و با زبان و سنن محلی همراه باشد که طعم و بوی اصالت و سادگی از آنها به مشام جان میرسد.
اگر میخواهید بدانید که پایان امانت گرفتن دوچرخه چه میشود یا در نهایت ساندویچ خیارشوردار با سس برای حیدر نعمتزاده فراهم میشود یا نه باید تا پایان صفحه 125 صبر کنید تا از اصل غافلگیری که نویسنده به خوبی از آن استفاده کرده است لذت ببرید.
نظر شما