محمد دهقانی، نویسنده و پژوهشگر معتقد است که سعدی خیلی بهروز نیست و ما در عصر سعدی و تفکراتش باقی ماندهایم.
وی ادامه داد: در اینکه حکایات سعدی همیشه در زندگی انسان کاربرد دارد، بحثی نیست؛ اما باید به این مهم بپردازیم که تا به امروز چقدر توانستهایم از این حکایات به صورت کاربردی در زندگی بهره ببریم که اگر بخواهیم واقعبین باشیم باید بگوییم که موفق عمل نکردهایم. البته این موضوع درباره دیگران نیز صدق میکند.
این نویسنده و پژوهشگر با گلایه از کمکاریهای جامعه ادبی و فرهنگی کشور گفت: باید توجه داشته باشیم که داستانِ حکایتهای سعدی با غزلیات حافظ و مولانا فرق میکند؛ چراکه ظرفیت داستان و حکایت بیش از شعر است و میتواند خیلی راحتتر مورد اقتباس در سینما و تئاتر قرار گیرد. خیلی از داستانهای حکایات سعدی پتانسیل بهروزنویسی را دارند؛ اما متاسفانه این اتفاق نیز رخ نداده است.
وی افزود: برخی افراد معتقدند که سعدی بهروزترین شاعر ماست. در تایید یا رد این موضوع باید بگویم که علت این حرف و چنین دیدگاهی بهروز بودن سعدی نیست و علت این است که ما در عصر سعدی و تفکر او باقی ماندهایم. البته این تفکر تنها مختص سعدی نیست. قبول دارم که ظواهرمان مثل آرایش مو، لباس و وسایل زندگی تغییر کرده است؛ اما بنیادها و هستههای فرهنگی خیلی ریشهدارتر از این حرفهاست که به سادگی تغییر کند. باید توجه داشته باشیم که ما در همان عصر و افق فرهنگی از حیث اخلاقی و اجتماعی قرار داریم و در همان عصر به سر میبریم که سعدی و مولانا و حافظ قرار داشتند. در واقع حرفهای آنها امروزی نیست بلکه ما خیلی قدیمی هستیم.
دهقانی در توضیح دلایل سرعت پایین تغییرات زبان فارسی اظهار کرد: زبان ما تا حد زیادی در زبان زمان سعدی باقی مانده است. یعنی منطق و نحو زبانی که مردم به کار میبرند. من در کتابهایم بارها نوشتهام که اگر فردی مانند استاد سعید نفیسی افتخار میکند که امروز ما به زبان سعدی صحبت میکنیم و راحت میتوانیم بوستان و گلستان بخوانیم؛ اما هیچ انگلیسی زبانی شکسپیر را نمیتواند بدون شرح و تفسیر بخواند و بفهمد؛ این صحبت چندان صحیح نیست؛ چراکه درباره این صحبتها باید بگویم که من شک دارم که افراد امروز جامعه ما بتوانند به راحتی گلستان و بوستان را بخوانند و حاضرم ثابت کنم که از 100 نفر 5 نفر هم نمیتواند اشعار و ادبیات کلاسیک ما را به راحتی بخوانند.
وی ادامه داد: البته اگر ما این ادعا را هم بپذیریم این تعریف درستی از زبان فارسی نیست؛ چراکه این حرف نشان دهنده این است که افق فرهنگی در طول هفت، هشت قرن هیچ تغییری نکرده است. اگر نه، زبان باید نو میشد. شما توجه کنید، در زبان انگلیسی هر روز کلمات و تعبیرهای جدید به وجود میآید به طوری که هر چند سال یکبار این فرهنگنامههای بزرگ را باید عوض کنند؛ اما دهخدا چقدر تغییر کرده است؟ البته که فرهنگ سخن نوشته شده است و کمی تغییرات امروزی دارد؛ اما واقعیت این است که تغییرات خیلی کند است. بنابراین این مساله نشان میدهد که زبان ما متوقف شده است.
نویسنده کتاب «از شهر خدا تا شهر انسان» با اشاره به عملکرد سعدی در آثارش گفت: سعدی قدرت واژهسازی داشته است؛ اما خیلی دست به این کار نزده و در عوض تعبیرات، تشبیهات و مهمتر از همه اینها مهارتی که در نحو زبان فارسی دارد، زبان را خیلی بهتر کرده است و به نوعی ساختار زبان فارسی را تحکیم بخشیده و آن را روان و بلیغ کرده است.
وی در بخش پایانی صحبتهایش گفت: در ادبیات ما دو شاعر متفکر به نامهای سعدی و فردوسی وجود دارند که پلی میان فرهنگ طبقات برتر (حاکم) و فرهنگ عامه هستند؛ یعنی آثار این دو شاعر، این دو طبقه را به هم وصل کرده و موجب تسهیل رفت و آمد شده است. به عبارتی این دو شاعر به وسیله آثارشان هم طبقه حاکم را با فرهنگ عامه آشنا کردهاند و هم عوام را به شکلی وارد زندگی خاص طبقه حاکم کرده و کنجکاویهای آنها را پاسخ دادهاند.
نظر شما