یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷ - ۱۷:۵۵
نوشتن نیاز به قدرت، نظم و تحمل تنهایی دارد

​در گفت‌وگوی پیش‌رو مشفق از تجربه جهانیِ اندوه، رابطه‌اش با شخصیت‌های داستان‌هایش و کتاب بعدی‌اش می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گورنیکا - آتوسا مشفق نویسنده ۳۷ ساله ایرانی-امریکایی است که با انتشار آخرین رمان خود «سال استراحت و آرامش من» نگاه‌های زیادی را به سوی خود جلب کرد و اخبار بسیاری از نشریات را به خود اختصاص داد.  او در سال ۲۰۱۴ به خاطر رمان «الین» به مرحله نهایی جایزه من بوکر راه یافت. مشفق همچنین در سال ۲۰۱۶ جایزه‌ بنیاد همینگوی را برد و به مرحله نهایی جایزه انجمن منتقدین کتاب ملی آمریکا رسید.

در گفت‌وگوی پیش‌رو مشفق از تجربه جهانیِ اندوه، رابطه‌اش با شخصیت‌های داستان‌هایش و کتاب بعدی‌اش می‌گوید.
 
آیا می‌توانید یک فرآیند مشخص برای کارتان تعیین کنید؟
بله. من صبح‌ها زود بیدار می‌شوم و کارهایم را عمدتا صبح‌ها خلق می‌کنم. تا زمان ناهار کار می‌کنم و هرچیزی که بعد از آن اتفاق می‌افتد برایم یک امتیاز است. بعد از ظهر یا ساعت یک، مغزم نمی‌تواند یا نمی‌خواهد چیز دیگری بسازد. صبح‌ها هنوز با دنیا قاطی نشده‌ام، و حس می‌کنم در فضایی خصوصی با نوشته‌هایم هستم. می‌توانم کارها را بدون قصد قبلی یا ریسک زیاد انجام دهم. نیاز دارم که احساس کنم فضایی برای اشتباه کردن دارم. در این مکان مبهم می‌توانم نسخه ساده‌ای از پیچ و تاب یک طرح عظیم را انجام دهم یا روی بخشی کار کنم که به نظرم شوم و دشوار است. بعد به آن نگاه می‌کنم، درون آن می‌نویسم و شرحش می‌دهم. دوست دارم صبح‌ها منظم باشم. هر روز صبح یک صبحانه مشابه می‌خورم و این شیوه من برای مستقر شدن در فضای خصوصی با کتابم است.
 
از کجا می‌فهمید که چیزی ارزش دنبال کردن را دارد؟
معمولا وقتی این اتفاق می‌افتد که احساس کنم یک کاراکتر شبیه کسی است که با او ارتباط دارم و بتوانم غرابت این رابطه را به عنوان چیزی که برایم آشناست تشخیص دهم. ربطی به این ندارد که دوستشان داشته باشم، اما حس می‌کنم در جایگاه ویژه‌ای هستم که می‌توانم آنها را مشاهده کنم و دوستشان داشته باشم. اصلا به یاد ندارم که کاراکترم در «سال استراحت و آرامش من» را دوست داشته باشم، اما با او احساس همدردی می‌کردم. وقتی می‌توانم بخشی از کاراکترهایم باشم، خودم را به آنها تحمیل کنم و مثل دوقلوهای متحد با هم بزرگ شویم، آنها را بیشتر دوست دارم.
 
در جایی گفتید که نوشتن زندگی‌تان را نجات داد. آیا اندوه سازنده است؟
خیر. برای خوب نوشتن نیاز دارم که این توانایی را داشته باشم که با خودم صادق باشم بدون آنکه درد بکشم. وقتی واقعا غمگینم حقیقتا درد می‌کشم و می‌فهمم که در کارم به جاهای جالبی نمی‌روم. فکر می‌کنم می‌توان همزمان غمگین و قوی بود. نوشتن نیاز به قدرت، نظم و تحمل تنهایی دارد. هرچقدر زمان طولانی‌تری در رابطه باشم، بیشتر دلم تنهایی می‌خواهد، چون آن را از دست داده‌ام. اما تنهایی دردناک است اگر ننویسم. با این همه می‌توانی ساعت‌های طولانی در طول روز بنویسی و تلاش زیادی می‌برد که خلا ننوشتن را پر کنی.
 
راه‌هایی وجود دارد که از طریق آن می‌توانیم اندوه قهرمان داستان را در «سال استراحت و آرامش من» بفهمیم. متوجه می‌شویم که والدین او فوت کرده‌اند و او احساس می‌کند که از دنیای اطرافش جدا افتاده است. در همین حال، اندوه او لامکان به نظر می‌رسد. گاهی اندوه همین است.
یک تجربه جهانی از اندوه وجود دارد. ما همیشه تقلا می‌کنیم که احساسات انسان‌ها را توضیح دهیم. زمانی بود که مردم در دنیای غرب تصور می‌کردند که افسردگی چیزی است که به آن مبتلا می‌شوید. اما اندوهی همگانی وجود دارد که بخشی از تجربه بشر است. می‌توانیم آن را غم بنامیم، اما حتا پیش از آنکه بتوانیم نامی بر آن بگذاریم وجود داشته است. آن چیزی که وقتی به مرگ فکر می‌کنیم احساس می‌کنیم چیست؟ وقتی غصه عشقمان را می‌خوریم؟ آیا این حقیقتا اندوه است؟ این یک راه خیلی ساده برای توصیف این احساس است. اندوه او شبیه به اندوه من است و شاید اندوه شما. اینطور نیست که کسی بتواند چیزی بگوید و از بین برود. این چیزی است که کسی که ما هستیم را توصیف می‌کند.
 
چرا «سال استراحت و آرامش من» در سال ۲۰۰۰ اتفاق می‌افتد؟
متوجه این اتفاق نبودم تا زمانی که مشخص شد دارم نیویورک پیش از یازده سپتامبر را توصیف می‌کنم، زمانی که هنوز حس خوش‌بینی وجود داشت. این پایانِ نیویورکی بود که حقیقتا دوست داشتم، زمانی که اسرارآمیز، خلاق و پر از تاریخ می‌نمود. دلیل عملی‌تر این بود که اگر داستان در زمان حال اتفاق می‌افتاد، تصمیم کاراکتر برای رفتن به خواب زمستانی واکنشی بسیار آشکار به چیزی بود که در محیط سیاسی و اجتماعی‌اش در حال روی دادن است.
 
در حال حاضر روی چه کار می‌کنید؟
کتاب بعدی‌ام در اوایل دهه ۱۹۰۰ اتفاق می‌افتد و درباره یک زن چینی بسیار جوان است که خودش را جای برادرش جا می‌زند و از شانگهای به سان‌فرانسیسکو می‌رود، جایی که شاهد به ابتذال کشیده شدن و سقوط اروپا است. من اهل شانگهای نیستم، چینی نیستم، در اوایل دهه ۱۹۰۰ زندگی نکردم و تاریخ سان‌فرانسیسکو یا به ابتذال کشیده شدن را هم نمی‌دانم، بنابراین تحقیقات زیادی انجام دادم.
 
آیا نوشتن کتاب فعلی متفاوت از کارهای اولیه‌تان است؟
برای هر کتاب متفاوت است. اما حالا می‌دانم که مردم مرا دنبال می‌کنند. و بیشتر از قبل آگاهم که حرکت کردن از طرح به نوشتن به ویرایش و به انتشار چه شکلی است. به این خاطر بیشتر به دقتِ هنر علاقه‌مندم و کمتر به اینکه کتاب یک «به دَرَک» دیگر باشد. در تمام کتاب‌های دیگرم یک عنصر «به دَرَک» وجود داشت. احساس می‌کنم حداقل امسال آن را از سیستمم بیرون انداختم. نمی‌خواهم زمان بیشتری را به مقابله اختصاص بدهم. حالا منیت کمتری در کارم است و تخیل و شگفتی بیشتری.
 
به نظر رهایی‌بخش می‌رسد.
بله همین‌طور است. و کار کردن به سوی سطوح بالاتری از هنر زیباست.
 
آیا لازم بود که مقدار مشخصی می‌نوشتید تا به این سطح برسید؟
من از هر چیزی که تا کنون نوشته‌ام آموخته‌ام. «مک‌گلو» را زمانی که در مدرسه عالی تحصیل می‌کردم نوشتم، اما این‌طور نیست که کسی به من یاد داده باشد که چطور این کار را بکنم. مردم در موسسات می‌توانند یاد بگیرند که هلهله‌چی باشند اما فکر نمی‌کنم که کسی بتواند به شما نوشتن را یاد بدهد. حتا فکر نمی‌کنم که خواندن بتواند به شما یاد بدهد که چطور بنویسید. باید کاری کنید که مغزتان خودش را آموزش بدهد. و من فکر می‌کنم که این کار را کردم. حالا اینقدر می‌دانم و تلاش می‌کنم که خیلی بیشتر بدانم. امیدوارم که این کتاب این را به من بیاموزد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها