پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۹۷ - ۱۰:۰۰
خاطرات خانه مردگان

داستان‌های مجموعه «استهبان در صدای بادوخاک گم بود» فضاهایی تراژیک دارند و طنز تلخی در آن‌ها موج می‌زند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مجموعه داستان «استهبان در صدای باد و خاک گم بود» نوشته بهاءالدین مرشدی از سوی نشر هونار منتشر شده است.

این مجموعه مشتمل بر داستان‌های «استهبان در صدای باد و خاک گم بود»، «تو می‌خوای جنگ راه بندازی»، «چه کسی به در می‌کوبد» و «یک موجود دل بخواه» است.

داستان اول این مجموعه اینگونه آغاز می‌شود:
«آن روز همه مرده بودند. همه مرده‌های قبرستان مرده بودند و توی قبرستان سکوت بود و تنها سکوت بود. پیراسته نود سالش بود که مرده بود و پای ورودی امامزاده خاکش کرده بودند. موسوی هشتادساله مرده بود سال‌ها بعدتر از پیراسته و او را دورترها خاک کرده بودند. موسوی از توی قبر بیرون آمد و مبهوت دور و برش را دید. موسوی هر وقت از قبر بیرون می‌آید همین‌طور محو به دنیا نگاه می‌کند انگار کن هشتاد سال زندگی نکرده است توی این دنیا. درست عین فراموشی‌ای که به جانش بود پیش از مردن. همان‌طور محو به قبرها نگاه می‌کرد و منتظر می‌ماند تا یکی دیگر از توی قبر بیرون بیاید. اگر آن شب کسی از توی قبرش بیرون نمی‌آمد موسوی تا سپیده بزند می‌ایستاد روی سنگ قبرش و می‌گفت: قبر مادرم کجا بود؟»

همان‌طور که از پاراگراف نخستین داستان برمی‌آید این داستان یک فضای کمابیش سوررئالیستی دارد. داستان در قبرستانی می‌گذرد که مرده‌هایش سر از قبر برآورده‌اند و با هم در حال تعامل‌اند. اکثر آن‌ها زمانی که زنده بوده‌اند یکدیگر را می‌شناخته‌اند و از بحث‌هایی که بینشان پیش می‌آید می‌توان به نسبت‌هایشان پی برد.

در صفحات انتهایی این داستان می‌خوانیم:
«میرزاخان گفت: مگه ننه مرده؟
مادر موسوی گفت: ما همه‌مون مردیم.
میرزاخان گفت: پس چرا ننه نمی‌یاد پیش من.
پیراسته گفت: من که خوابم میاد.
... ایستاد: «گفتین قبر مادرم کجا بود؟
پیراسته که نیمه هوشیار بود گفت: «اون طرف.»
ننه که رفته بود توی قبرش گفت: اون طرف.
پیراسته گفت: اون طرف نه طرف. فردا شب پیداش می‌کنی.
دیگر صبح شده بود.»

داستان دوم این مجموعه «تو می‌خوای جنگ راه بندازی» نام دارد. این داستان روایت گفت‌وگوهای زوجی است که در بحبوحه جنگ رخ می‌دهد. شیدا زنی جوان است که با جنگ رفتن همسرش به شدت مخالف است. اما این مخالفت راه به جایی نمی‌برد و ابراهیم راهی جبهه می‌شود. داستان از یک سو به جنگ اشاره دارد و از سویی دیگر جنگ روانی میان این زن و شوهر را بیان می‌کند:

«شیدا می‌گوید: خیلی وقته منتظرم بیای خونه.
شیدا می‌گوید: این شد همدردیت؟
شیدا می‌گوید: یعنی چی؟ این چه کاریه؟ این چه نوع برخوردیه که با من می‌کنی؟
شیدا می گوید: یعنی چی؟ یعنی می‌خوای بگی نمی‌خوای با من حرف بزنی؟
شیدا می‌گوید: یعنی نمی‌خوای بشنوی که دیوارهای این خونه با من چی کار کردن؟
شیدا می‌گوید: وقتی نبودی این دیوار رو می‌بینی یه بار به من حمله کرد. منم اصلا نتونستم مقاومت کنم در برابرش.»

داستان «چه کسی به در می‌کوبد» بنا بر گفته نویسنده بر اساس یکی از اشعار شمس لنگرودی نوشته شده است.

در آغاز این داستان می‌خوانیم:
«پسر ببین چه کسی به در می‌کوبه؟
در باز است پدر
هیچ وقت در رو باز نگذار پسرم.
 این طوری به نظر میاد.
دقیقا چه‌طوری؟
یه جور ناشناخته.
هیچ وقت به سمت ناشناخته‌ها نرو پسرم.»

در تحلیل این داستان بهترین راه این است که ازکلمات خود نویسنده که در میانه آن آمده کمک بگیریم:
«من سال‌هاست با حقیقت زندگی کردم. حقیقت، حقیقت است و چیزی غیرحقیقت وجود نداره. پس ما نمی‌تونیم با حقایق زندگی جنگ کنیم. ما فقط می‌تونیم حقایق رو ببینیم و بعد اون‌ها رو بپذیریم. این تنها راه رستگاری ماست. راهی که ما رو به سعادت خواهد کشوند. پس ما باید به سعادت برسیم. این یه حقیقته. حقیقت و سعادت. این‌ها تنها کلمات زندگی من هستن. چیزهایی که پسرم اون‌ها رو درک نمی‌کنه.»

داستان آخر این مجموعه «یه موجود دل‌بخواه» نام دارد. این داستان واگویه‌های زنی است درباره شوهر، بچه‌ای که در راه است و مسائلی که این میان خودشان را آشکار می‌کنند. پیشبرد قصه در این داستان هم به مانند باقی داستان‌های این مجموعه بر دوش دیالوگ‌هاست:

«بچه و تمنای بچه سرتاسر وجود شوهرم رو پر کرده. امروز صبح این سوال رو از من پرسید: تو فکر می‌کنی اونو باید کجا جا بدیم؟
خب معلومه باید یه جای مناسب براش پیدا کنیم.
خب می‌تونیم توی تن تو جاش بدیم. این خوبه نه؟
نه!
نه؟
آره، نه! چون من آمادگی لازم رو ندارم.»
 
داستان‌های مجموعه «استهبان در صدای باد و خاک گم بود» فضاهای متنوعی پیش چشم خواننده ترسیم می‌کنند. زبان ساده و خوشخوان است و از بازی‌های زبانی رایج و پیچیده در آن خبری نیست. خواننده به راحتی با کاراکترهای داستانی این مجموعه هم‌ذات‌پنداری می‌کند و در دنیای داستانی نویسنده پیش می‌رود.

بهاءالدین مرشدی نویسنده مجموعه حاضر متولد استهبان و کارشناس ارشد رشته نمایش است. از آثار پیشین او می‌توان به «ماهی كه توت‌فرنگی‌ها سرخ می‌شوند»، «رؤیای این پاریسی دیوانه»، «مراثی یک روایت ساده» و «پنج داستان از کتاب معجزه» اشاره کرد.

مجموعه داستان «استهبان در صدای باد و خاک گم بود» در سال 1396 از سوی نشر هونار در تیراژ 1000 نسخه و قیمت 10000 تومان منتشر شده است.
 

 
 
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها