داستان کتاب هتلی در کنج تلخ و شیرین برمیگردد به جنگ جهانی دوم ،وقتی که هنری دوازده ساله اولین عشق حقیقیاش را ملاقات میکند. نام معشوقه او کیکو است و هنری باید از او در برابر نژادپرستی و دیگر مشکلاتی که جلوی راهشان سبز میشود محافظت کند. منظور از هتلی که در عنوان کتاب به آن اشاره شده است، هتل پاناما است. فورد در ادامه کتاب از مشکلات ژاپنیهایی مینویسند که در زمان جنگ جهانی به کمپهای مخصوص فرستاده میشدند. داستان این کتاب در دو زمان متفاوت روایت میشود تا مخاطب دریابد چه بر سر دختری آمده که هنری پنجاه و شش ساله، در دوازده سالگی عاشقش بوده است.
به عنوان یک رمان تاریخی،باید بیشتر به جنبه تاریخی کتابتان دقت شود یا جنبه داستانی آن؟
در نخستین گام میخواستم داستان عاشقانهای را روایت کنم که از دل چند فرهنگ مختلف بیرون آمده باشد، اما وقتی داشتم از منابع ژاپنی استفاده میکردم، متوجه بخشی از تاریخ آمریکا شدم که کمتر به آن توجه شده بود. آن موقع بود که جنبه تاریخی کتاب برایم اهمیت بیشتری پیدا کرد.
شما اصالتا اهل آسیا هستید ،آیا به شخصیتهایی که خلق کردهاید احساس نزدیکی میکنید؟
پدر من اهل چین بود و مادرم هم سفید پوست بود. وقتی که پدرم را از دست دادم احساس کردم که دیگر ریشه و میراث آسیایی خودم را از دست دادهام. با نوشتن راجع به تاریخ و فرهنگ قاره آسیا نه تنها به شخصیتهایم احساس نزدیکی میکنم، بلکه احساس میکنم به خانواده خودم نزدیکتر شدهام. این کار باعث شد تا هویت فرهنگی خودم را بشناسم.
مخاطبان شما حین خواندن آثارتان با مکان هایی مثل هتل پاناما و سیاتل رو به رو میشوند ،این مکانها چه معنای خاصی برای شما دارند؟
من در سیاتل بزرگ شدم، اما بیست سال است که دیگر آنجا زندگی نمیکنم. بهنظرم بعضی وقتها نویسندهها از چیزهایی مینویسند که دلتنگشان هستند، چیزهایی که خاظرات خاصی را در دل خود نگه میدارند. برای من سیاتل یکی از همان چیزها است.نه فقط یک مکان خاص در سیاتل، منظورم تمام ناحیهای است که از آن با نام سیاتل یاد میشود،بهعنوان یک پسر بچه تمام دوران کودکیام را در آنجا گذراندهام. میتوان گفت هتل پاناما یکی از شخصیتهای همیشه ساکت کتاب است. این هتل در زمان بچگیهای من و پدرم آنجا بوده و بعد از ما هم همان جا خواهد ماند.
در اینستاگرام از مخاطبتان خواستید کتابتان را از روی جلدش قضاوت کنند، نویسندهها معمولا چنین کاری نمیکنند.
یک جورهایی داستم شوخی میکردم، این کار کلیشهای است.بیشتر مردم دوست ندارند که هدف پیش قضاوتی قرار بگیرند. اما من میخواستم مخاطبانم به من این اجازه را بدهند که بدانم چه در ذهنشان میگذرد. مخصوصا در این شبکه اجتماعی یک سری تصویر کوچک داریم که مردم به سرعت از رویشان رد میشوند. خوشبختانه بنظر میرسید که همه از جلد کتاب راضی باشند.

شما داستان عاشقانهای نوشتهاید که شخصیتهای آن واقعا کم سن و سال هستند ،چه چیزی باعث شد بخواهید چنین شخصیتهای جوانی خلق کنید؟
من میخواستم راجع به مقطعی از زندگی هر انسان بنویسم،که در آن مقطع انسانها از یک کودک معصوم، تبدیل میشوند به کسانی که احساس عمیق و قلبی را میفهمند و برای اولین بار عاشق میشوند. بعضیها وقتی که جواناند این احساس را تجربه میکنند و دیگران وقتی که سنشان بیشتر میشود. من عشق را وقتی برای اولین بار تجربه کردم که خیلی جوان بودم. برخلاف آمریکای امروز که مردم اکثرا بعد از بیست یا سی سالگی ازدواج میکنند و بعضیهایشان هم کلا ازدواج نمیکنند، آن موقعها مردم وقتی خیلی جوان بودند، حدودا در پانزده یا شانزده سالگی، ازدواج میکردند. میخواستم به عقب برگردم، آن موقعها که مردم. معصوم بودند.
داستان کتاب شما آنقدرها ریتم تندی ندارد ،با این حال برخی مخاطبان معتقدند که شما اطلاعات کافی راجع به شخصیتها ارائه ندادهاید. چه جوابی برای آنها دارید؟
هنگام نوشتن کتاب مدت زمان زیادی را صرف بیان جزئیات تاریخی کردم ،اما از اینکه درباره شخصیتها هم همانقدر زیاد توضیح بدهم پرهیز کردم. در این زمینه یک مقداری کمینهگرا هستم. دوست دارم مخاطبانم شخصیتهایم را با اعمالشان بشناسند نه چیزهای دیگری مثل مدل مو یا لباسهایی که میپوشند. عمدا از دادن اطلاعات اضافی پرهیز کردم. به نظرم اگر به مخاطب اجازه بدهیم تا از تخیلش استفاده کند کتاب و شخصیتهای کتاب برایش جنبه شخصیتری پیدا میکنند.

نظرتان راجع به ایران چیست و چه پیامی برای مخاطبان ایرانی خود دارید؟
فکر میکنم بیشتر آمریکایی نمیدانند که ایران چه تاریخ شگفت انگیز ،فرهنگ بینظیر و میراث فکری و هنری غنی دارد. بهنظر میرسد که بیشتر آمریکاییها ایران را از جنبه دینی و حکومت دینیشان میشناسند.
امروز ما در آمریکا شاهد رئیس جمهوری هستیم که سعی میکند قدرتش را با استفاده از ترویج نژاد پرستی افزایش دهد، این کار واقعا زشت و تراژیک است. صادقانه بگویم که من هم مانند اکثر مردم آمریکا از حماقتهای ترامپ شرمسار و بر آشفتهام. این افراد از ترس و عداوت بعنوان سلاح استفاده میکنند.
اما این زیبایی هنر و ادبیات است که مردم را گرد هم میآورد. دوستی دارم که متولد تهران است اما حالا در آمریکا زندگی میکند. او در ایران خانواده دارد و هر سال به ایران برمیگردد و عاشق ایران است.
و البته خودم عاشق کوهنوردی هستم و بعضی از زیباترین کوههای جهان در ایران هستند. عاشق این هستم که روزی به ایران سفر کنم.
نظرات