سیدمحمد حسینی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در پیامی به مناسبت روز ملی حکیم خیام نیشابوری در توصیف این شاعر نامی و بزرگ گفت: آدمیان را به آهسته گام برداشتن فرا میخواند. نگاهش بر حقایق پنهان خیره میماند. احترام به هستی را توصیه مینمود و غبار را از اشیاء نه، بلکه از چشمها میزدود که عظمت را به نگاه میداد نه منظره! به چشم میداد، نه پنجره!-
بنام آنکه عالِم را شرف داد زعلم ایجـاد عالَم را هدف داد
بزرگی را ز اقــوامی بگیرد که تکریم بزرگان را زکف داد
خیّــام، خیـــام دیگـری برپاکرد در فلسفه حکم شعر را امضا کرد
مفتاح یقین و قفل شک افشا کرد تا راه به جاودانگی پیـــــدا کرد
پیر پیالهکش پالودهدامن، از حب دوست و بغض دشمن! ساقی سرمستی سرایش و دانش و آشوب و آشفتن، منشاء حسن و قبح قضاوت انجمن، که یکی سیدالمحققین و فیلسوفالعالمیناش میخواند و دیگری سرگشته غافل و گمگشته عاطلاش مینامد!
عجبا از بازی روزگار و گردش چرخ کجمدار، که به آنچه مزین بود، متعّین نگردید و این اعجوبه متفطن و عالم متفنن در مقام خویش متمکّن نگردید! و گر، دید جز شهرت شعبده شعر نبود!
به جِدّ علوم را میکاوید و سینه مسئله را میدرید، حشور را میبرید و به سویدا میرسید.
هرگز دل من ز علم محروم نشد کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
و چون فرمود: "و ما اوتیتم مِنَ العِلمِ الّا قلیلاً" ادامه داد :
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز معلومم شـــد که هیـچ معلوم نشــــد
این بحر وجــــود آمده بیرون ز نَهفت کس نیست که این گوهر تحقیق نسفت
هر کس سخنی از ســر ســودا گفتند ز آنروی که هست کس نمیداند گفــت
و حکیم نیشابور، این شهر صبور، این معبر نور، این نام در حجاب نسیان مستور، بلد ابدال مشهور و مردمان غیور، مایه افتخار و غرور دیری از قرون، این شهر به عشق و عرفان و علم مقرون، خیّامِ خیام شوریدگان و شورشیان به نگاه بسته زمان بود! کس اینسان به هستی نظاره ننمود. خیام زیر بارانی رفته بود که از ابر عصیان به شدت نیسان، چشمهایش را شسته بود. دیده را بر نهفتهها گشود.
آدمیان را به آهسته گام برداشتن فرا میخواند. نگاهش بر حقایق پنهان خیره میماند. احترام به هستی را توصیه مینمود و غبار را از اشیاء نه، بلکه از چشمها میزدود که عظمت را به نگاه میداد نه منظره! به چشم میداد، نه پنجره ! این کوزه چو من عاشق زاری بودست! این کوزه که آبخواره مزدوری است! این کهنه رباط را که عالم نام است!
به هستی احترام بگذارید: در کارگه کوزه گر میکردم رامی درپایه چرخ دیدم استاد به پای
میکرد دلیر کوزه را دسـته و سـر از کله پادشــاه و از دلت گرای
این خاک قدمگاه بزرگان بوده است، حرمتش را نگاهدارید.
هان کوزه گر! بپای اگر هوشیاری تا چند کنی بر گل مردم خــواری
انگشت فریدون و کف کیخسرو بر چرخ نهاده ای، چه می پنداری؟!
با صراحت هشدار میدهد به عالم احترام بگذارید چه رسد به عالِم! از فلک، به ما هو فلک که فَلَکِ گردان باشد نه فَلَک گردان! نگه دارد و اگر چرخش آنرا نه بر مدار عدل میداند آدمیان را مسبب آن میخواند.
گر کار فلک به عدل سنجیده بدی احوال فلک جمــله پسندیده بدی
ور عـــدل بدی بکارها در گردون کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی
این شیخ شوریده، به پشتگرمی حامیان قدرتمندش، رندیهای حافظ را که چند قرن پس از او به ضرورت زمان لحاظ میکرد، گرچه از حکیم نیشابور قرض الفاظ میکرد، بیمحابا کناری نهاده بود و زبان به بیان منویات فلسفی و علمی گشاده بود.
شیخ رند شیراز را با شیخ شوریده نیشابور قرابتی است که در آن حلاوت است به رعایت و در این مهابت است به کنایت!
زان کوزه می که نیست در وی ضرری پر کن قدحی بخور بمن بده دگری
زان پیشتر ای صنم که در رهـگذری خاک من و تو کوزه کند کوزهگری
و می بیضرر، باده وارستگی است و من اینگونهاش یافتهام؛ که میداند سرانجام آدمی را!
و میداند و میشناسد روزگار را که بر یک پاشنه نمیچرخد. دیده بود بیلطفی درباریان را در پس فقدان حامیاش!
الفرص تمرّ مرّ السّحاب گر یک نفست ز زندگانی نمیگذرد مـــگذار که جز به شادمانی گذرد
هشـــدار که سرمایه سودای جهان عمرست چنان کش گذرانی گذرد
و نیشابوریان راست که هم گذشته و هم گذشتگان را باز تعریف نمایند و دیده به همان نیشابوری گشایند که نگین عزت حلقه معرفت مایند! انجمن شعر خیام را برپادارید و رباعی را که تنفیس شعر است و تندیس شور! بیش احیا نمایید. چهره حکیم نیشابور را میتوان از شائبهها پاک نمود به شرط آنکه بر ارادت و همت بیافزائید؛
که حق این اسطوره سرزمین اساطیرپرور نیشابور بیشاز این است.
محفلتان به حضور دلنوازانه استادان خیامشناس پر رونق باد و به شرف اقبال مغّرق!
نظر شما