دوشنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۱
منتظر بودیم ببینیم امام چه می‌گوید

فرماندهان و رزمندگان ما در جنگ تحمیلی، در تمام سال‌هایی که با دشمن متجاوز درگیر بودیم چشم‌شان به امام خمینی (ره) بود، چه آنکه ایشان فراتر از همه یأس‌ها و تردیدها، برای همگی آنان سرچشمه امید و ایمان بود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، یکی از خاطرات آزاده خلبان، شهید حسین لشکری که به سالروز ارتحال امام خمینی (ره) برمی‌گردد خواندنی و بسیار قابل تأمل است. او که سال‌های طولانی در زندان‌ها و اردوگاه‌های بعثی‌ها اسیر بود و به همین اعتبار و با تعبیر حضرت آقا به سید الاسراء مشهور شد در یکی از مصاحبه‌هایش می‌گفت خرداد 1368 در حبس انفرادی بودم و امکان اطلاع از آنچه بیرون از اردوگاه می‌گذشت نداشتم. فقط هر چند روز یک بار، در حد چند جمله با یکی از نگهبانان زندان هم‌صحبت می‌شدم. یکی از آنان خبر فوت امام (ره) را به من داد. خبر را به من داد و همان‌جا ماند و منتظر واکنش من نشست. شاید پیش خودش فکر کرده بود که این خبر – که خبر مهم و بزرگی بود – روحیه‌ام را درهم می‌شکند.
 
راوی اضافه می‌کند: می‌دانستم با دشمن سروکار دارم و نباید حتی در بدترین لحظات و سخت‌ترین شرایط نیز کوچک‌ترین نشانه‌ای از ضعف نشان بدهم. به او گفتم تفاوتی در مسیر انقلاب ایجاد نشده و راه همان راهی است که تا امروز طی کرده‌ایم. گویا نگهبان انتظار چنین واکنشی را نداشت و خودش را برای دیدن اشک‌های خلبان اسیر آماده کرده بود.
 
همچنین بسیاری از بعثی‌ها، متأثر از مشاوره‌هایی که از اعضای سازمان منافقین می‌گرفتند – به خطا – باور داشتند انقلاب بعد از امام خمینی (ره) زمین‌گیر می‌شود و جمهوری اسلامی از درون فرومی‌پاشد. آن واکنش خلبان آزاده ما و نیز حوادثی که پس از آن پیش آمد و جمهوری اسلامی همچنان سر جای خودش باقی ماند، نادرستی این محاسبه را به آنان نشان داد.
 
اگر کتاب‌های «سید الاسراء» نوشته محمدعلی اعظمی یا «روزهای بی‌آینه» کاری از گلستان جعفریان را که روایت‌هایی از زندگی خلبان آزاده حسین لشکری است خوانده باشیم، می‌دانیم که این شهید بزرگوار، مرید مخلص امام خمینی (ره) بود و قطعاً آن روز در زندان بعثی‌ها از شنیدن خبر فوت ایشان سوگوار شد. اما از خود امام (ره) آموخته بود که در هیچ شرایطی وقار و ایمانش را نبازد و در مواجهه با دشمن، حتی اگر دست‌هایش خالی بود، همچنان استوار و محکم بایستد.
 
منتظر بودیم ببینیم امام چه می‌گوید
فرماندهان و رزمندگان ما در جنگ تحمیلی، در تمام سال‌هایی که با دشمن متجاوز درگیر بودیم  - و در این درگیری، روزهای سخت و تلخ کم نداشتیم – چشم‌شان به امام خمینی (ره) بود، چه آنکه ایشان فراتر از همه یأس‌ها و تردیدها، برای همگی آنان سرچشمه امید و ایمان بود. مثال و مصداق درباره این واقعیت بسیار است. یک نمونه‌اش به عملیات بدر برمی‌گردد. به روایت کتاب «امام و دفاع مقدس» و به قول سردار احمد غلامپور در نبرد بدر، کار گره خورد و شمار شهدای ما از آنچه انتظارش را داشتیم بسیار بیشتر شد. حتی مهدی باکری هم به شهادت رسید. باقی‌مانده نیروها مجبور به عقب‌نشینی شدند و هنگام عقب‌نشینی هم زیر آتش بمب‌های شیمیایی بعثی‌ها رفتند.
 
راوی می‌گوید: «فرماندهان در قرارگاه جمع بودند. فشار روحی‌شان قابل توصیف نیست. برادری از فرماندهان تا حد جنون ناراحت شده بود و به محض رسیدن صیاد شیرازی با او درگیر شد و داد و بیداد راه انداخت. چنین حالت عجیب و غریبی را تا آن زمان ندیده بودیم. چنین آشفتگی‌ها و درهم‌ریختگی‌هایی اصلاً سابقه نداشت. کسی رغبت نداشت صحبت کرده یا حتی به دیگری نگاه کند.»
 
مشکل می‌توانست جدی‌تر شود، اما پیام امام (ره) که رسید، همه‌چیز ناگهان تغییر کرد. «به فرماندهان ارتش و سپاه بگویید – چون گزارش داده‌اند بعضی‌ها ناراحت هستند – می‌خواستم بگویم هیچ جای نگرانی نیست. البته من برای شهدا و شما دعا می‌کنم ولی باید همه ما بدانیم که ما تابع اراده خداوند هستیم. ما از ائمه که بالاتر نیستیم. آن‌ها هم در ظاهر بعضی وقت‌ها موفق نبودند. هم پیغمبر (ص) هم امیرالمومنین (ع) هم امام حسن (ع) هم امام حسین (ع). ما که نسبت به مقام این‌ها چیزی نیستیم. عمده مشیت خداوند است که هرچه او بخواهد همان خوب است و چون عسل شیرین و باید با آغوش باز پذیرای آنچه او می‌خواهد باشیم و از هیچ‌چیز نگران نباشید. محکم باشید و از هم‌اکنون در فکر عملیات بعد. مطمئن باشید که پیروزید. امروز هم پیروزید. اگر کاری برای خدا باشد، که شکست ندارد.»
 
سردار غلامپور می‌افزاید: «با خواندن هر جمله از پیام مقدار زیادی از یأس و ناامیدی افراد برطرف می‌شد. پیام که تا انتها خوانده شد، ناامیدی‌ها و افسردگی‌های همه از بین رفت. همه افراد متحول شدند و روحیه عجیبی گرفتند. گویی در آن پیام اشعه حیات‌بخشی وجود داشت که نور امیدواری و تلاش بر جان‌ها می‌تابانید. لبخندها بر لب‌ها نشست. چهره‌ها باز شد و صحبت‌ها شروع شد. وضع نیم‌ساعت قبل از بین رفته و گویی بارانی از صفا و طراوت، کویر وجودها را از خستگی و دلمردگی شست‌وشو داده بود.»
 
 
چنین صحنه‌هایی چند بار دیگر، پیش و پس از نبرد بدر تکرار شد. قلب‌ها به عشق امام (ره) می‌تپید و چشم‌ها به او دوخته شده بود. باور همه رزمندگان این بود که ایشان مرد خداست و ماندن در صراط مستقیم جز با پیروی از سخنانش ممکن نیست. حتی در پایان جنگ، زمانی که ماجرای قطعنامه 598 و آن تصمیم بسیار سخت پیش آمد باز هم نگاه‌ها به کلام امام خمینی (ره) بود. بسیاری از رزمندگان از پذیرش قطعنامه غافلگیر شده بودند، اما تابع تصمیم و دستور امام (ره) بودند.
 
در کتاب «ده متری چشمان کمین» که خاطراتی از حاج جعفر مظاهری است، به همین واقعیت اشاره می‌شود. راوی می‌گوید «با شنیدن پیام قطعنامه امام همه گریه کردیم. خودمان را مقصر می‌دانستیم. احساس قصور و گناه داشتیم. همیشه تلاش‌مان این بود که امام دغدغه جنگ را نداشته باشد. یکی می‌گفت یعنی امام به وفاداری ما شک داشته؟ یکی می‌گفت ممکن است ما کوتاهی کرده باشیم. یکی می‌گفت امام هیچ‌گاه به شکست فکر نکرده است و فقط به رضای خدا فکر می‌کند؛ حتماً مصلحت بالاتری بوده. بچه‌ها هرکدام گوشه‌ای کز کرده بودند. عده‌ای مبهوت و ماتم‌زده به جایی خیره شده بودند. عده‌ای برافروخته بودند. من تا چند روز گیج و منگ بودم. وقتی کسی حرف می‌زد، متوجه حرف‌هایش نمی‌شدم. وجودم را بغض و کینه گرفته بود. منتظر بودیم ببینیم امام چه می‌گوید.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها