دكتر ابراهيمي ديناني در نشست «خواجهنصير، فيلسوف گفتوگو» با بيان اين كه «اگر خواجه نصير نبود، ملاصدرا هم نبود، اما قدرت اين مرد چندان شناخته شده نيست» گفت: كتاب «تجريد العقايد» كاملا فلسفي است، زيرا يك بازانديشي در عقايد اسلامي به شمار ميآيد و با ديدي فلسفي به مباحث كلام نگريسته است.
در ابتداي اين جلسه صابري شرحي از زندگي خواجهنصير ارايه كرد و گفت: يكي از علل دوام مكتب سينايي در فسلفه، دفاع او در برابر اشكالات فخر رازي به ابنسينا بود.
وي با اشاره به برجاي ماندن بيش از هشتاد عنوان كتاب از خواجه نصير گفت: تنها بر كتاب «تجريد العقايد» او بيش از هفتاد شرح نوشته شده است.
او مهمترين وجه تفكر خواجه نصير را وجه تربيتي آن دانست و گفت: او با استفاده از اين انديشه انقلاب فكري و فرهنگي به وجود آورد، به گونهاي كه مغولان را جذب اسلام كرد. ايران در حملههاي نظامي خارجيان گاهي شكست خورده است، اما فرهنگ آن همواره پيروز بود.
صابري همچنين از كتاب «اخلاق ناصري» و «اوصاف الاشراف» به عنوان آثاري از خواجه در حوزه حكمت عملي و عرفان معرفي كرد.
سپس دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني درباره تفكر خواجه نصير و اهميت تقكر وي گفت: او بيترديد از نوابغ جهان اسلام و تشيع و شيعه خالص علي(ع) است، هيچ متفكري به خلوص شيعي او نداريم و اگر داشته باشيم، پس از او، ملاصدراست.
او ملاصدرا را حسنهاي از حسنات خواجه دانست و گفت: اگر خواجه نبود، ملاصدرا هم نبود، اما قدرت اين مرد چندان شناخته شده نيست و اين امر چند دليل دارد كه نخستين آنها مخالفت جهان تسنن و عرب با خواجه است. آنان دشمن خوني خواجهاند، زيرا خواجه بسيار شيعي است و تشيع را احيا كرد، اما آن چه بيش از هر چيز موجب دشمني اهل سنت با خواجه شده، جنبه كاملا سياسي دارد. خواجه با تدبير حكيمانه خود به حكومت ششصد ساله و سفاكانه سلسله منحوس عباسيان پايان داد. شايد اگر خواجه نبود، هنوز هم زير چكمههاي خلفاي عباسي مانده بوديم.
وي تدبير خواجه نصير در پيش راندن هلاكوخان در براندازي عباسيان را مصداق تبديل كردن تهديدها به فرصتها دانست و گفت: هلاكوخان يك آدمكش و خلف چنگيز بود و چيزي از تدبير و دانش در چنته نداشت، اما خواجه با درايت، قدرت هلاكو را براي سقوط بغداد به كار گرفت. در واقع، عقل و تدبير همواره برندهتر از شمشير بوده است.
ابراهيمي ديناني ادامه داد: دشمني اهل سنت با خواجه تا به آنجاست كه وي را مميتالدين و مخربالدين ميخوانند. ما اهل تشيع نيز شايد ناآگاهانه تحت تاثير اين افكار قرار گرفتهايم و به همين سبب است كه تاكنون كار مهمي براي شرح و شناساندن انديشههاي بلندش انجام نگرفته است.
وي با اشاره به صاحب اثر بودن خواجه در تمام علوم و فنون آن دوران گفت: وي كتاب «اخلاق ناصري» كه رنگي از اخلاق ارسطويي دارد را به دستور فرمانده «قهستان» نوشت، اگرنه اعتقادي به آن نداشت. او كتابي با عنوان «اوصاف الاشراف» دارد كه در آن اخلاق عرفاني را كه مورد پذيرش اوست، شرح ميدهد.
اين نويسنده و استاد فلسفه درباره نقش خواجه در فلسفه گفت: بسياري خواجه را متكلم ميدانند نه فيلسوف، در حالي كه او يك فيلسوف تمام عيار است.
وي كتاب «تجريد العقايد» خواجه را مصداقي براي فكر فلسفي او دانست و گفت: اين كتاب «تحرير العقايد» نيز خوانده ميشود. تحرير يعني از نو و درست نوشتن و بازانديشي در عقايد. تجريد نيز به معناي زدودن و برهنه كردن عقايد از خرافات است. نبايد تصور كرد كه هرچه به عقايد ميپردازد، كلام است. نگاه به عقايد با ديد فلسفي نيز امكانپذير است.
وي افزود: حال بايد پرسيد كه تفاوت ميان ديد فلسفي و كلامي چيست؟ متكلم همواره سعي ميكند عقايد را آن گونه كه باور دارد و به هر قيمتي اثبات كند. غزالي يك متكلم و اشعري است و در كتاب «احياء العلوم» خود ميگويد كه اگر طرف بحث، دشمن اسلام باشد و اگر بتوان با دروغ او را محكوم كرد، بنابراين واجب است كه دروغ بگويي. اما فيلسوف ميگويد من هيچ پيشداوري ندارم و اگر هم دارم، آن را در پرانتز قرار ميدهم تا واقعيت را دريابم.
ابراهيمي ديناني ادعاي دانشآموختگان فلسفه غرب كه ملاصدرا را متكلم ميدانند، نادرست برشمرد و گفت: ملاصدرا از توحيد و معاد و خداوند سخن ميگويد، اما اين دليلي بر متكلم بودن او نيست. مگر نه اين كه فلسفه از بنياديترين مسايل بشر سخن ميگويد و چه مسالهاي بنياديتر از معاد و خدا؟! ملاصدرا يك فيلسوف است، زيرا ديد فلسفي به اين مسايل دارد و در آنها فلسفيده است.
وي افزود: خواجه نصير علم كلام را كه به دست اشاعره به انحطاط كشيده شده بود، اشاعرهاي كه تفكرشان هنوز هم رواج دارد و بلا به سر اسلام ميآورد، جان دوباره داد. خواجه دشمن خوني اشاعره است. او كلام منحط شده اشاعره را به فلسفه اوج ميدهد. پيش از او غزالي و فخر رازي فلسفه را به كلام تنزل داده بودند.
ابراهيمي ديناني تاكيد كرد: خواجه نصير كلام شيعي را نجات داد و اين كم كاري نبود. ملاصدرا دقيقا قدمش را جاي قدم خواجه نصير گذاشت. ملاصدرا فلسفه گفت، اما خواجه پيش از او فلسفه گفته بود.
وي درباره دليل انتخاب عنوان «فيلسوف گفتوگو» براي كتابش كه در ارتباط با انديشههاي خواجه نوشته است، گفت: خواجه اهل گفتوگو بود و گوش ميداد. او با فلاسفه، متكلمان و عارفان در سراسر دنياي اسلام وارد گفتوگو شده بود.
او خواجه را مردي بزرگ برشمرد كه بايد او را دوباره از نو شناخت و گفت: كتاب «فيلسوف گفت وگو» تنها يكي از كتابهايي است كه ميتوانست درباره خواجه نوشته شود. معمولا در كتابهايم به افرادي ميپردازم كه كمتر شناخته شدهاند و چندان به آنها پرداخته نشده است. ابنرشد نيز يكي از فلاسفهاي است كه كمتر انديشهشان بررسي شده است.
وي افزود: بيتوجهي به خواجه نصير در حالي است كه او به استقلال كشور و معارف شيعي ما خدمت كرده است. دفاع او از فلسفه با دفاع ابنرشد از فلسفه يكسان نيست. ابنرشد گرايش ارسطويي دارد، اما دفاع خواجه از فلسفه، دفاع از فلسفه اسلامي است.
ابراهيمي ديناني درباره اين تفاوت خواجه و ابنرشد كه موضوع پرسش صابري نيز قرار گرفته بود، گفت: غربيان كه در تاريخ فلسفه غرب و اسلام آثار زيادي دارند، معتقدند فسلفه اسلامي پس از غزالي به خاك سپرده شد. كتاب «تهافه الفلاسفه» غزالي بدترين كتاب در عالم اسلام، اما ثاثيرگذارترين كتاب است. اين كتاب ريشه فلسفه را در جهان سنت و عرب خشكاند، اما نتوانست فلسفه را از ايران ريشهكن كند. فلسفه در ايران ضعيف شد، اما هرگز از ميان نرفت.
وي درباره دفاعيه ابنرشد در برابر اين كتاب گفت: او كتاب «تهافه الاتحافه» را نوشت كه به گفته غربيان، دفاع مذبوحانهاي بود، اما تاريخنگاران فلسفه غرب درنيافتند كه چندين قرن پيش از ابنرشد، خواجه نصير از فلسفه دفاع كرد و دفاع او موثر افتاد. خواجه نصير فلسفه را احيا كرد. فيلسوفي نظير ملاصدرا نتيجه كار خواجه است.
در ادامه اين نشست صابري پرسيد: به اعتقاد خواجه و شما حكمت و فلسفه چه تفاوتي دارند؟ برخي حكمت را منتهاي فلسفه ميدانند و فلسفه را نوعي برهان و استدلال صرف قلمداد ميكنند. آيا چنين تفاوتي ميان حكمت و فلسفه وجود دارد؟
ابراهيمي ديناني پاسخ داد: به يقين چنين تفاوتي وجود دارد. فيلسوف واقعي نوكر استدلال برهاني است و استدلال برهاني بسيار مهم است و به آن نياز داريم، اما انسان برخي مواقع از برهان فراتر ميرود كه آن را «حضور» مينامند. حكيم با استدلال سخن ميگويد، اما يافتههايي نيز دارد كه متاثر از حضور اوست.
وي افزود: حكيم هيچگاه در عمل خلاف نميكند. حكيم از لحاظ نظر و عمل حيكم است، اما فيلسوف ممكن است در عمل وارسته نباشد.
صابري سوال ديگري مبني بر تفاوت يا شباهت گفتوگوي خواجه نصير با گفت وگوي سقراط را مطرح كرد و گفت: فلسفه يعني گفتوگو، زيرا فكر كردن بدون گفتوگو غيرممكن است. فكر جدي نيز بدون پرسش جدي خلق نميشود. طرح پرسش نيز مستلزم پاسخ است. بديهي است كه ارايه هر پاسخي منجر به گفتوگو ميشود و اين گفتوگو ممكن است با خود باشد. هر مونولوگي نيز ديالوگ است با اين تفاوت كه خود را ديگري فرض ميكني.
وي افزود: آنجا كه پرسش نيست، فلسفه نيست و جامعهاي كه پرسش و فلسفه ندارد، مرده است. گفتوگو ذات فلسفه است، خواجه نيز اهل گفتوگو بود؛ هم گفتوگو با خود و هم با ديگران.
سپس ابراهيمي ديناني درباره معرفت منطقي و منطق معرفت در انديشه خواجه و نوآوري او در منطق گفت: در منطق امكان تحول وجود ندارد. تنها برخي انديشمندان نظير ابن سينا نوآوريهايي در منطق داشتند. خواجه نيز نوآوريهايي در منطق داشت.
وي درباره منطق معرفتي كه خواجه در برابر غزالي برپا كرد، گفت: در بايدها و نبايدها نيز اختيار وجود دارد. اين بايدها و نبايدها را نيز اخلاق تعيين ميكند، بنابراين در هيچ كاري ضرورت وجود ندارد. ضرورت، امري است كه خلاف آن ابدا ممكن نباشد.
استاد فلسفه در پاسخ به سوال ديگر صابري مبني بر تفاوت عرفا و فلاسفه گفت: فيلسوف هيچگاه به عارف ايراد نميگيرد. عشق و عقل و عقل و ايمان همواره سرلوحه انديشه و كتابهايم بودهاند. عده زيادي عرفان را بد فهميدهاند و آن را با اوهام و بيماري پارانوئيك اشتباه گرفتهاند. از اين اشتباهات در تاريخ ما بسيار است و هنوز هم وجود دارند.
وي افزود: عرفان چنان كه از واژهاش پيداست، از معرفت ميآيد. عشق منهاي معرفت، حماقت است، اما معرفت بدون عشق، امكانپذير است.
وي سپس شاهد مثالي از ابوسعيد ابوالخير ذكر كرد كه مقام ابن سينا در معرفت و عشق را برتر از خود توصيف كرده بود.
دكتر ابراهيمي ديناني عرفان را نتيجه فلسفه دانست و گفت: ميان عقل و عشق، مخالفتي وجود ندارد، اما اين عقل، الهي و معرفتانديش است و با عقل بازاري، سياسي و اقتصادي جور درنميآيد.
به گفته ديناني، فلسفه سياسي خواجهنصير قويتر از فارابي است. وي گفت: خواجه فلسفه سياسياش را به عمل نيز درآورد.
نظر شما