به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - علیرضا خلیلزاده؛ شاید «اینجا بدون من» بهترین اثر «بهرام توکلی» باشد. «اینجا بدون من» از نمایشنامه «باغ وحش شیشهای» تنسیی ویلیامز اقتباس شده بود و توکلی به خوبی این داستان را ایرانیزه کرد. داستان درباره یک خانواده کوچک متشکل از مادر و دو فرزندش است که آرزوی دستیابی به رویاهای خود را دارند و با ورود یکی از دوستانشان امیدهای تازه ای در دلشان شکل میگیرد.
پابرهنه در بهشت نوید ظهور یک فیلمساز بااستعداد را به سینمای ایران میداد. با این وجود بعد از پرسه در مه بود که گروهی از منتقدان از بهرام توکلی بهعنوان یکی از فیلمسازان مهم فعال در سینمای ایران نام بردند. در چنین شرایطی، اینجا بدون من از زمان ساخت به پروژهای کنجکاوی برانگیز تبدیل شد. اما حضور توکلی و تیم بازیگری اینجا بدون من تنها نکاتی نبودند که توجه گروهی از مخاطبان خاص سینمای ایران را به این فیلم جلب کردند. در شرایطی که گروهی از منتقدان در سالهای اخیر بارها به شرایط نامناسب فیلمنامهها در سینمای ایران اشاره کردهاند و ضعف در اقتباس را یکی از معضلات همیشگی فیلمنامهنویسی در ایران دانستهاند، اینجا بدون من اقتباسی از نمایشنامه مشهوری به قلم تنسی ویلیامز بود و همین، عطش مخاطبان آثار قبلی توکلی را برای مواجهه با این فیلم افزایش میداد. حاصل کار، فیلمی بود که بهنظر میرسد علاقهمندان را ناامید نکرد. اینجا نگاهی به چکیده نظرات منتقدان در زمان نمایش این فیلم انداختهایم.
خلاصه داستان فیلم اینجا بدون من از بهرام توکلی از این قرار است؛ احسان با حالتی پریشان سوار اتوبوس بینشهری است و قصد سفر دارد. او ادعا میکند که نمیتواند مرز میان خیال و واقعیت را تفکیک کند. از اینجا بهشکلی که گویی وارد یک روایت خیالی شدهایم به محل کار او میرویم که انبار یک کارخانه است. احسان با مادرش که در یک کارخانه مواد غذایی کار میکند و خواهر معلولش یلدا، زندگی محقر و دردمندانهای دارد. مادر برای اینکه یلدا را از گوشهگیری و انزوای ناشی از مشکل جسمانیاش برهاند و به گمان خود برای شوهر دادن آماده کند، او را به کلاس «گُل چینی» فرستاده، غافل از اینکه یلدا از حضور در کلاس طفره میرود و به جایش وقتش را در خیابان میگذراند. تنها دلبستگی یلدا مجموعهای از حیوانات شیشهای است که نگهداری میکند و همه وقتش را به آنها اختصاص میدهد.
از سوی دیگر، احسان که ذوق و توانایی نوشتن هم دارد، دلبسته سینماست و در جلسههای نمایش فیلم در کانونهای فیلم و سالنهای سینما حضور مییابد. مادر که مخالف این گرایش هنری احسان است مجلههای فیلم او را به سطل زباله میریزد و اختلاف نگاه و سلیقه ریشهدار و قدیمی میان آنها بیش از پیش آشکار میشود. مادر که گویی آرزویی جز فرستادن دخترش به خانه بخت ندارد، متوجه میشود که او با شنیدن صدای یکی از دوستان احسان به نام رضا که روزی به خانهشان آمده بود به او علاقهمند شده، و از احسان میخواهد که رضا را به خانهشان دعوت کند تا با یلدا آشنا شود. رضا یلدا را میبیند و در گفتوگویش با او خبر از ازدواج قریبالوقوعش با دختری دیگر را میدهد و همین موجب فروپاشی روانی یلدا و گوشهگیری بیشازپیش او میشود و این در حالی است که مادر هم بهسبب پریشانی و درگیرشدن با همکارانش در شرف از دستدادن کارش در کارخانه است.
احسان که سودای ترک خانه و رفتن به جایی بهتر را داشته خانه را ترک میکند و سوار اتوبوس میشود. از اینجا بهشکلی که باز هم مشخص نیست از جنس واقعیت است یا خیال، احسان به خانه برمیگردد تا از خواهر افسرده و غمگینش مراقبت کند. یکی از شبها، ساعتی گذشته از نیمهشب، یلدا با شور و هیجان سراغ مادر و برادرش میآید و ادعا میکند که رضا به او زنگ زده و گفته قضیه ازدواجش با نامزد قبلی، منتفی شده و قصد خواستگاری از یلدا را دارد. مادر و احسان این حرف را جدی نمیگیرند. روز بعد احسان رضا را میبیند و متوجه میشود که او واقعاً شب قبل به خانهشان زنگ زده است. کمکم روی خوش زندگی خودش را نشان میدهد.
مادر با عزت و احترام بازنشسته میشود و همکارانش با روی گشاده به او کمک میکنند تا برای عروسی دخترش مهیا شود. فصل پایانی فیلم از جایی آغاز میشود که احسان در سالن سینما نشسته و از زبان او نریشنی درباره ماهیت خیالانگیز سینما میشنویم. بعد دست یک آپاراتچی را میبینیم که فیلمی را روی پرده میاندازد: روایتی سرشار از رنگ و شادکامی که در آن احسان در کنار مادر بازنشسته و خوشحالش مهمان رضا و یلدا هستند که حالا فرزندی دارند و پای یلدا هم تا حد زیادی بهتر شده. فیلم با نمایی از چهره احسان پایان مییابد که به این همه خوشبختی خیره شده، با چشمانی بهتزده و عمیقاً مضطرب.
بیستونهمین دوره جشنواره فیلم فجر با حضور فیلمهای مهمی چون «جدایی نادر از سیمین» از اصغر فرهادی، «یه حبه قند» از رضا میرکریمی، «مرهم» از علیرضا داوودنژاد، «جرم» از مسعود کیمیایی، «اسب حیوان نجیبی است» از عبدالرضا کاهانی، «گزارش یک جشن» از ابراهیم حاتمیکیا و «سعادتآباد» از مازیار میری یکی از مطرحترین و جذابترین دورههای دو دهه اخیر این جشنواره بود. اینجا بدون من هم یکی از آثار مهم حاضر در همان دوره بود و شاید عدم موفقیت آن در جلب نظر داوران با در نظر گرفتن فهرست فیلمهای حاضر در آن دوره جشنواره قابل توجیه باشد اما کماکان کمی عجیب بهنظر میرسد که اینجا بدون من تنها در رشته بهترین بازیگر نقش اول زن نامزد دریافت سیمرغ بلورین شد.
با این وجود در پانزدهمین جشن سینمای ایران وضعیت برای فیلم توکلی بهمراتب بهتر پیش رفت. اینجا بدون من در این جشن با ۹ نامزدی بعد از دو فیلم جدایی نادر از سیمین و یه حبه قند در رتبه سوم بیشترین تعداد نامزدی قرار گرفت و، هرچند جوایز اصلی را به جدایی نادر از سیمین واگذار کرد، با کسب ۶ تندیس بیشترین جایزه را از آن دوره جشن سینمای ایران بهدست آورد. اینجا بدون من در جشن سینمای ایران برنده جوایز بهترین بازیگر نقش اول زن، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین بازیگر زن نقش مکمل، بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی صحنه و بهترین صداگذاری و میکس، و نامزد کسب جوایز بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین تدوین شد.
همچنین در پنجمین دوره جشن انجمن منتقدان و نویسندگان سینمایی ایران، دو جایزه بهترین موسیقی متن و بهترین فیلمنامه به سومین فیلم بلند بهرام توکلی رسید. ضمن اینکه اینجا بدون من در این جشن در ۳ رشته بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین تدوین هم نامزد بود.
اینجا بدون من از ۲۲ تیر ۱۳۹۰ روی پرده رفت و با جذب ۲۵۳ هزار و ۹۸۰ تماشاگر و فروشی بالغ بر ۷۲۶ میلیون تومان، رتبه دوازدهم پرمخاطبترین و رتبه یازدهم پرفروشترین فیلمهای سال را به خود اختصاص داد.
اینکه یک فیلمنامهنویس ایرانی بهسراغ اقتباس از نمایشنامهای به قلم تنسی ویلیامز، خالق نمایشنامههای بزرگی چون اتوبوسی بهنام «هوس» و «گربه روی شیروانی داغ» برود بهاندازه کافی برای منتقدان کنجکاویبرانگیز بود تا بخشی از نظرات آنها را پس از تماشای فیلم بهخود اختصاص دهد. حتی اکثر منتقدانی که انتقاداتی را نسبت به رویکرد توکلی وارد میدانستند هم اذعان داشتند که اینجا بدون من اقتباس آبرومندانهای است.
نیما عباسپور در شماره ۴۲۴ ماهنامه فیلم یکی از منتقدانی بود که مشکلاتی را در زمینه اقتباس از اثر ویلیامز در اینجا بدون من ردیابی کرد: «اینجا بدون من اقتباس خوبی از اثر ویلیامز است، اما عالی نیست، چون چیزی بدان نیفزوده و حتی حداقل در مورد شخصیتهای پارسا پیروزفر و فاطمه معتمدآریا نیز از آن کاسته است. در فیلم توکلی شخصیت مادر مانند آنچه در نمایش خوانده یا دیدهایم آزاردهنده درنیامده، در نتیجه همین مانع میشود که ما با شخصیت صابر ابر که معادی ایرانی تام یا همان پسر خانواده است، همذاتپنداری کنیم. یا اصولاً ایده باغوحش شیشهای لورا در نمایشنامه، در فیلم جایگاه و کارکردی ندارد و تنها تبدیل شده به مجسمههای شیشهای که دختر آنها را دوست دارد و تمیزشان میکند، بدون آنکه در داستان نقش ویژهای داشته باشند، در صورتی که مثلاً در نمایش، مجسمه اسب شاخدار اهمیت خاصی دارد و در صحنهای جیم و لورا درباره تنهایی آن اسب بهدلیل شاخدار بودنش صحبت میکنند و لورا به جیم میگوید این اسب شاخدار با چند اسب بیشاخ در یک جا زندگی میکند، اما شکایتی ندارد و ظاهراً خوب با آنها کنار میآید.»
با این وجود عباسپور جسارت توکلی را ستود و اعتقاد داشت که توکلی در ایرانیکردن نمایش ویلیامز موفق عمل کرده است: «باید جسارت بهرام توکلی را برای چنین تصمیمی ستود و اعتراف کرد که او بههرحال موفق شده فضای نمایش ویلیامز را با فضای جایی که در آن زندگی میکنیم بهخوبی تطبیق دهد و اگر فراموش کنیم که منبعی هم وجود دارد، آن وقت با فیلمی بدون نقص با بازیهای خوب بهویژه از سوی نگار جواهریان طرف خواهیم بود.»
موفقیت بهرام توکلی در اقتباس از یک اثر خارجی همراه با تطبیق آن با فضای محل ساخت فیلم، نکتهای بود که دیگر منتقدان هم به آن اشاره کردند. سعید قطبیزاده در همان شماره ماهنامه فیلم، قابلیت تطبیق را مهمترین ارزش اینجا بدون من دانست: «اقتباس درخشان این کارگردان جوان از نمایشنامه باغوحش شیشهای، ارزشش را بیش از وفاداری او به متن، در تطبیق موقعیتهای آن با جامعه امروز ایران به دست میآورد.»
رضا کاظمی در شماره ۴۳۰ ماهنامه فیلم به یکی از نمونههای مهم ایرانیکردن اقتباس از یک اثر خارجی در سومین فیلم بهرام توکلی اشاره کرد: «مادر تجسم عطوفت و محبتی سرشار، بدوی و غریزی است ولی آشکارا ضریب هوشی پایینی دارد و بهشدت از درک دنیا و درون فرزندانش عاجز است. او تنها به نجات خانواده میاندیشد و مهمترین راهبرد عملی و عینی این امر، شوهر دادن دخترک افلیج است. مادر در انتظار ظهور یک منجی است که دخترش را خوشبخت کند و تصورش از خوشبختی به یک زندگی مرسوم زناشویی ختم میشود. این ویژگی روان / جامعهشناسانه و شکل ارتباط میان مادر و فرزندانش، نکتهای بسیار مهم و کلیدی در ایرانی کردن این اثر اقتباسی و شخصیتهای قصه است. مادر چنانکه احسان میگوید، برخلاف آنچه خود میپندارد، مهمترین علت ویرانی آرزوها و فردیت فرزندانش است.»
امیر پوریا هم در شماره ۴۲۴ ماهنامه فیلم به دوری توکلی از رویکردی در نمایش مشکلات روانی شخصیتها اشاره کرد که، بهزعم پوریا، از مُد افتاده است: «… با عرض معذرت از کلاسیکپرستان متعصب – معتقدم نوع بسیار خاص «خلی» شخصیتهای ویلیامز مانند بلانش دوبوآ در فیلم اتوبوسی به نام هوس الیا کازان، حالا دیگر سالهاست بهشدت نمایشی و باورناپذیر به چشم میآید و حلشدن این جنس خاص جنون در دل زندگی عادی آدمهایی که ممکن است از عمه و عمو تا همسایه و غیره، نمونههای مشابه بسیاری از آنها را دیده و همواره به خود گفته باشیم بالاخره فلانی خل است یا سالم و معمولی، امتیاز بسیار بزرگ فیلم توکلی است.»
رضا کاظمی هنگام بحث در مورد شخصیتپردازی فیلم اینجا بدون من در شماره ۴۳۰ ماهنامه فیلم، به جملهای اشاره کرد که شخصیت اصلی نمایشنامه ویلیامز در معرفی خود و دیگر شخصیتها بیان میکند: «من هم گوینده هستم و هم یکی از شخصیتهای بازی. بازیگران این نمایش یکی مادرم و دیگری خواهرم هستند و یک آقایی که…»
بهعقیده کاظمی، توکلی هم معادل بصری همین شیوه را برای معرفی شخصیتهایش در نظر گرفته است: «با راوی آغاز میکنیم و پا به فضای سیاه و مخوف قفسههای انبار و راهروهای تنگش میگذاریم، سپس با مادر و شغلش آشنا میشویم و سرآخر به دختر و تنهاییاش در خانه میرسیم.»
از دید کاظمی این شکل معرفی شخصیتها در نمایشنامه ویلیامز و فیلم توکلی بیدلیل نیست: «شیوه معرفی جداگانه شخصیتها، یک کارکرد اساسی دارد و یکی از مهمترین وجوه شخصیتپردازانه قصه را به مخاطب القا میکند: این آدمها تنها هستند، حتی اگر در قالب یک خانواده کوچک و صمیمی دور هم بنشینند و به هم عشق بورزند. دنیای آنها فرسنگها از هم دور است. با گسترش روایت و آشنایی بیشتر با حالواحوال شخصیتهای قصه، این دوری بهشکلی بیرحمانه آشکار میشود.»
جواد رهبر در یادداشت خود در همان شماره ماهنامه فیلم به یک ویژگی مشترک مهم میان سه شخصیت اصلی قصه اشاره کرد: «در خانهای که احسان مصمم به ترکش است، سه انسان زندگی میکنند که هر یک برای گریز از واقعیتی که احاطهشان کرده، توهمی برای خود خلق کرده و سخت به آن پایبند ماندهاند. مادر خانواده شب و روز کار میکند و تنها دلخوشیاش این است که دخترش یلدا را با آن پای شل از گوشهنشینی دربیاورد و به خانه بخت بفرستد. احسان در انبار کار میکند و نوشتن برایش حکم خلاصی از شیاطینی را دارد که در سرش غوغایی به پا کردهاند. یلدا هم باغوحشی شیشهای دارد که مدام حیوانهای آن را با آب میشوید و خشک میکند و حین انجام این کارها با آنها حرف میزند. اینجا جاییست که هیچیک از ضلعهای مثلث تنگ خانواده قرار نیست با موقعیت اسفناکی که در آن گرفتار آمدهاند، کنار بیاید.»
از دید برخی از منتقدان، نحوه مواجهه توکلی با شخصیتهایش یکی از عواملی بود که اینجا بدون من را از بسیاری از فیلمهای ظاهراً همدسته سینمای ایران متمایز میکرد. رضا کاظمی یکی از این منتقدان بود و این تفاوت را در شماره ۴۲۴ ماهنامه فیلم چنین توصیف کرد: «اینجا بدون من تصویری بیپیرایه و خالص از نیاز نشان میدهد؛ عنصری که سازنده و پیشبرنده دنیای آدمهای قصه است و فیلمساز بدون درافتادن به داوری درباره این ویژگی و یا اشارههای گلدرشت برای برانگیختن ترحم و همراهی تماشاگر، فقر را بستر و پسزمینه زندگی شخصیتهایش قرار داده است. این تصویر بیمداخله را مقایسه کنید با تصویر تطهیرگرایانه یا مقدسی که از فقر در برخی آثار سینمای ایران دیدهایم و یا تصویر اغراقشدهای که به قصد نکبت بخشیدن هرچه بیشتر به زندگی جاری در فیلمها و تاثیرگذاری بر تماشاگر به کار گرفته میشود. اما در اینجا بدون من قصه آدمها در محدوده این ویژگی باقی نمیماند.»
شخصیت احسان در اینجا بدون من عاشق سینما است. بنابراین ارجاع به آثار و حتی مجلات سینمایی جایگاه مهمی در این فیلم دارد. بسیاری از منتقدان اینجا بدون من را اثری دیدنی در مورد عشق به سینما نیز دانستند. سعید قطبیزاده یکی از این منتقدان بود که فیلم توکلی را چنین ستود: «اینجا بدون من، یکی از عاشقانهترین تصاویری است که در ستایش از سینما دیدهام. چه ستایشی زیباتر از اینکه سینما، رویایی است قابل احضار در تلخترین و مصیبتبارترین لحظههای زندگی؟»
نیما عباسپور هم به جادوی پایانبندی فیلم اشاره کرد: «پایان فیلم و آنچه در خیال صابر ابر میگذرد جادویی و فراموشنشدنی است: او همچون تماشای نشسته بر صندلی سینما رستگاری و سعادت خانوادهاش را تماشا میکند. این صحنه تاکید میکند که تنها از طریق سینماست که رویاهایمان دستیافتنی میشوند و به وقوع میپیوندند. در اصل، تنها در پایان فیلم است که بهرام توکلی برمیگردد به سینمایی که دوستش دارد (و از جنس خودش است) و به خلق آن میپردازد.»
رضا کاظمی در شماره ۴۲۴ ماهنامه فیلم به تکگویی آغازین نمایشنامه باغوحش شیشهای اشاره کرد: «خانمها و آقایان سلام، میخوام براتون چند چشمه شعبدهبازی و نیرنگ نمایش بدم، ولی توجه داشته باشین که من درست برعکس شعبدهبازی هستم که توی سیرک نمایش میده، چون که اون مطالب دروغینو براتون به صورت حقیقت نمایش میده، ولی من حقیقتو به صورت وهم و خیال درمیآرم».
با تمرکز بر این تکگویی، کاظمی کوشید دریچهای برای کشف مضمون اصلی اینجا بدون من بگشاید: «جانمایه اینجا بدون من چیزی جز این درهم آمیختن تمنا و واقعیت نیست و این یعنی عصاره سینما، فانوس خیال و از این منظر سومین فیلم بلند بهرام توکلی فیلمی در ستایش سینماست.»
سعید قطبیزاده که پس از تماشای اینجا بدون من در جشنواره فجر، این فیلم را از جمله بهواسطه عشق به سینما ستایش کرده بود، پس از نمایش عمومی فیلم نیز در یادداشت مفصلتری به جزییات بیشتری از ارجاعات سینمایی بهرام توکلی در سومین ساختهاش اشاره کرد. بهعقیده قطبیزاده، ارجاعات سینمایی اینجا بدون من کارکردی جدا از ادای دین فیلمساز به آثار محبوبش نیز پیدا میکنند: «کار بزرگ بهرام توکلی، تغییر راوی قصهاش از شاعر به شخصیت رویازده بیماری است که عاشق فیلم دیدن است. احسان را در چند موقعیت مشغول تماشای فیلمها میبینیم؛ از دو اقتباس سینمایی مشهور از دو نمایشنامه جاودانه تنسی ویلیامز، یعنی اتوبوسی به نام هوس و گربه روی شیروانی داغ، تا فیلم درهای طلایی ساخته امانوئل کریالزه با موضوع مهاجرت. این ارجاعها، هم میتواند ادای دین توکلی به فیلمهای محبوبش باشد و هم در خدمت مضمونهای ضمنی اثرش. مثلاً درونمایه مهاجرت در درهای طلایی و ارتباط آن به تصمیم احسان برای رفتن.»
هرچند لحن فیلم اینجا بدون من هم از جمله ویژگیهایی بود که در مجموع با استقبال منتقدان روبهرو شد، اما نظرات بهطور کامل یکدست نبود. خواندن دو نظر متضاد در این زمینه میتواند جالب باشد.
امیر پوریا که حتی فیلم پرسه در مه را نیز چندان نپسندیده بود، اینجا بدون من را ستایش کرد و دلیل این ستایش را نیز تغییر لحن فیلم نسبت به آثار قبلی سازندهاش دانست: «مشکل مبناییام با فیلمهای قبلی بهرام توکلی «سردی» شدید لحن آنها بود که البته در محیط و موقعیت آدمهای پابرهنه در بهشت توجیه و تناسب بیشتری داشت تا فضای عاطفی پرسه در مه که با اصراری شبهروشنفکرانه، به آن سردی نچسب، دچار و حیف شده بود. اما گرمای بهقاعده و همچنان غیرسوزناک اینجا بدون من برایم حیرتانگیز و… حتی تکاندهنده بود.»
اما اگر پوریا لحن اینجا بدون من را کاملاً متفاوت با دو فیلم قبلی توکلی میدانست، سوفیا مسافر اعتقادی متضاد داشت. بهعقیده او، توکلی سعی داشت تا همان لحن آثار پیشین خود را در اینجا بدون من هم پیاده کند درحالیکه فیلم ظرفیت این لحن را نداشت: «بهرام توکلی سعی کرده در این فیلمش همان لحن و فضای سرد و تلخ، بازیهای تخت و تعمد در شکستن فضای عاطفی را که به پرسه در مه – با توجه به فرم آن و رفتوبرگشتهای زمانی و داستان رویاوار و پیچیدهای که در ذهن آدمی در حال کما میگذرد – هویت بخشیده بود به دل یک ملودرام خانوادگی بیاورد و حاصل کار، فیلمی از کار درآمده که نه میتواند به استانداردهای معمول چنین فیلمی در سینمای ایران برسد و نه امضای فیلمساز بااستعدادی را دارد که با همان دو فیلم اولش توانست به لحنی شخصی دست پیدا کند و پیشرفت چشمگیری به لحاظ شکل بخشیدن به اجزا و عناصر این سبک شخصی و تثبیت آنها داشته باشد. در واقع بهنظر میرسد که توکلی اینبار ژانرش را اشتباه انتخاب کرده و این نکته مهم را از یاد برده که باورپذیری و رساندن تماشاگر به اوج تاثیر عاطفی، بنیادیترین ویژگی این نوع فیلم است. از طرفی او میتوانست عامدانه این تضاد میان لحن و محتوا را تشدید کند و اثری فرمالیستی بیافریند که این اتفاق هم نیفتاده.»
دقایق پایانی اینجا بدون من به دلایلی چون تغییر لحن نسبت به دقایق قبل و تفاوت با پایانبندی نمایشنامه تنسی ویلیامز، بحثهایی را در میان منتقدان ایجاد کرد. اکثر منتقدان از نحوه پایانبندی فیلم سوم بهرام توکلی هم استقبال کردند و آن را هماهنگ با لحن کلی فیلم دانستند.
سعید قطبیزاده به تفاوت رویکرد اجرایی توکلی در این دقایق نسبت به بخشهای قبلی فیلم اشاره کرد: «پایانبندی اینجا بدون من بیشتر از هر موضوعی درباره فیلم بحثانگیز شد؛ هم برای آنها که نمایشنامه باغوحش شیشهای را خوانده بودند و میدانستند پایان فیلم ربطی به آن ندارد، و هم برای دیگرانی که فصلهای پایانی فیلم را به شکلهای گوناگون تفسیر کردند. از جایی که احسان میرود، تا پیش از سکانس رویای پایانی، شاهد تغییری چشمگیر در میزانسن هستیم. در این فاصله، دوربین غالباً ایستا و ثابت، جای خود را به تصویرهای لرزانی میدهد که روی دست گرفته شدهاند و تکانهای موکدی دارند. خاصیت این اخلال و تاکید دوربین بر متفاوتنمایی، کلید کشف مهمترین ابهام فیلم است.»
رضا کاظمی هم پایانبندی سومین فیلم بهرام توکلی را با پایانبندی فیلمهایی چون طعم گیلاس و نفس عمیق مقایسه کرد: «پایان مداخلهگرانه فیلم از جنس واقعیت نیست؛ هم یک جور ادای دین به جادوی سینما و هم مداخله مولف در متن است؛ از جنس پایانهایی که فیلمساز برای تلطیف تلخی قصه پیشنهاد میکند، آلترناتیوی برای فاصلهگذاری و رهایی از رنج و اندوه بیامان متن، مانند پایان ضمیمهوار طعم گیلاس پس از مرگ بدیعی یا پایان الصاقی نفس عمیق پس از مرگ منصور و آیدا. اما عجیب است که جنس نگاه پایانی احسان در این پایان خوش ساختگی، افسون رویا را بهزیبایی خراب میکند و برای فیلمساز بسیار تلخاندیشی چون توکلی، این صادقانهترین نقطه پایان است.»
کاظمی در بخش دیگری از مطلبش به تفاوت پایانبندی اینجا بدون من با نمایشنامه باغوحش شیشهای اشاره کرد و این تغییر مسیر بهسمت شیرینی و خوشیِ ظاهری را هم بخشی از نگاه فیلمساز دانست که عملاً نگاه تلخاندیشانه فیلم را تقویت میکند: «متن ویلیامز جایی تمام میشود که تام سالها و فرسنگها از خانهاش دور افتاده و سرگردان پرسهای بیهوده و تلخ است. فیلم توکلی از جایی راهش را از متن اقتباسی جدا میکند که احسان قصه خیالیاش را در اتوبوس آغاز میکند، به خانه برمیگردد و آن روی شیرین زندگی خودی نشان میدهد. این پرداخت اگر هم محصول یک تحمیل فرامتنی باشد، با نبوغ و نگاه هوشمندانه فیلمساز به هویت و موجودیتی مستقل میرسد که حتی این چرخش ۱۸۰ درجهای را هم با بنمایه تلخ نگاهش درهم میآمیزد و تناقضی جانانه در روبنا و دل متن میآفریند.»
اینجا بدون من از جنبهای متعادلترین فیلم دوره اول حرفهای بهرام توکلی بود. فیلمهای قبلی او هر چند با استقبال عمومی منتقدان روبهرو شدند اما نتوانستند تماشاگران زیادی را به سالنهای سینما بکشانند. تلاشهای بعدی دوره اول کاری توکلی (پیش از آنکه فیلمهایی پرهزینهتر را با همکاری نهادهای عمومی بسازد) از آن هم ناکامتر بودند و نهتنها به فروش قابلتوجهی دست نیافتند بلکه در میان منتقدان هم با واکنشهای متفاوتی مواجه شدند. اینجا بدون من را میتوان تنها فیلم سالهای اول فعالیت توکلی دانست که در آن دغدغههای روشنفکرانه و خارج از جریان اصلی فیلمساز با جنبهای ملودراماتیک درهم آمیخته بود و حاصل کار، فیلمی بود که میتوانست نظر گروهی از مخاطبان عام را هم به خود جلب کند. نتیجه، اثری بود که توانست به فروش معقولی هم دست پیدا کند.
جدا از این مسائل، چه طرفدار اینجا بدون من باشیم و چه آن را چندان نپسندیده باشیم، نباید انکار کنیم که جای خالی چنین فیلمهایی در سینمای ایران احساس میشود. توکلی، پس از چند تجربه عموماً نهچندان موفق پس از اینجا بدون من، ترجیح داد به مسیر دیگری برود و تنگه ابوقریب و تختی را بسازد. از سینمای مستقل ایران هم کمتر اثری باقی مانده است. قرار نبود فیلمی مثل اینجا بدون من را صرفاً بهواسطه تفاوتهایش با مسیر معمول فیلمهای ایرانی ارزیابی کنیم اما با فیلمی روبهرو بودیم که راه خودش را میرفت و حداقل میتوانست پیشنهادهایی برای سینمای ایران داشته باشد. اگر مفهومی بهنام فکر مستقل به عنصری کمیاب در سینمای ایران تبدیل شده است، علت را باید در درجه اول در مدیریتی جستوجو کرد که فرصت رشد طبیعی فیلمسازانی با افکار متفاوت را گرفته است.
نظر شما