چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۹ - ۰۹:۲۱
این کتابی است که رئیس‌جمهور ایالات‌متحده نمی‌خواهد آن را بخوانید!

آخرین مسئله‌ای که می‌توانم با اعتمادبه‌نفسِ کامل بگویم؛ درحالی‌که صفحات کتاب را ورق می‌زنید و با دونالد ترامپِ واقعی واقعی برای اولین بار آشنا می‌شوید: این کتابی است که رئیس‌جمهور ایالات‌متحده نمی‌خواهد آن را بخوانید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) کتاب «ناسپاس: یک شرح‌حال داستان واقعی وکیلِ شخصی سابقِ رئیس‌جمهور دونالد جی. ترامپ» نوشته مایکل کوهِن به ترجمه پوریا حسنی  ـ اکبر بتوئی و ویراستاری مهدی سجودی مقدم از سوی نشر مهراندیش منتشر شده است.

کوهن در پیشگفتار این کتاب با عنوان «دونالد ترامپِ واقعی واقعی» می‌نویسد: «رئیس‌جمهورِ ایالات‌متحده مرا مُرده می‌خواست. یا بگذارید آن‌گونه که دونالد ترامپ می‌گوید، بگویم: اگر مرده باشم، برای او اهمیتی ندارد. ترامپ این‌گونه صحبت می‌کرد. مانندِ سردسته اراذل اوباش، جوری از زبانِ بادقت تنظیم‌شده استفاده می‌کرد تا خواسته‌ها و امیالِ خود را بیان کند و درعین‌حال به‌صورتِ عامدانه از زبانِ کنایه‌داری استفاده می‌کرد تا خود را مصون نگه دارد و از دستورِ صریحِ زدنِ وکیلِ اسبقِ شخصی، معتمد، مشاور و حداقل در قلبِ من، پسرخوانده خود جلوگیری کند.

از زمانی که یک حزب دیگر سیاسی را حمایت کردم و قبول کردم با رابرت مولر و دفترِ مشاوره ویژه همکاری کنم، صدها تهدید به مرگ دریافت کردم. در تلفن همراهم، با ایمیل، نامه، در توییت‌ها، در فیس‌بوک، طرفدارانِ خشمگینِ ترامپ سوگند خورده بودند که مرا می‌کشند، و من این تهدیدها را خیلی جدی گرفتم. رئیس‌جمهور مرا آدم‌فروش خواند و اتهاماتِ خشمگینانه‌ای علیه من و همچنین خانواده‌ام توییتی کرد. به من گفته شد جزای همه آدم‌فروش‌ها مرگ است. من یهودای بی‌اهمیتی بودم که آن‌ها می‌خواستند ردم را بزنند. به این دلیل رانندگی می‌کردم که نمی‌توانستم به واشنگتن پرواز کنم و یا با قطار به آنجا بروم. اگر این کار را می‌کردم، مطمئن بودم به من هجوم می‌آوردند و یا حمله می‌کنند. هفته‌ها، درحالی‌که در خیابان‌های منهَتنقدم می‌زدم، باور کرده بودم که کسی قرار است مرا با ماشین زیر بگیرد. من دقیقاً همان کسی بودم که وقتی ترامپ درباره‌اش صحبت می‌کرد، گفت می‌تواند در خیابانِ پنجم به کسی شلیک کند و او را بکشد و از آن قصر در برود....»

در بخش دیگری کوهن می‌نویسد: «در آستانه شهادتِ عمومی، درحالی‌که در سکوتِ شب در اتاقِ هتل دراز کشیده بودم، گلوله‌خوردن' مفهومی کاملاً متفاوت به خود گرفت. این همان اندازه تباهی بود که خودم به بار آورده بودم ـ یک نابودی تمام‌وکمال. چشم‌هایم را بستم، آرزو کردم که این کابوس تمام شود. وقتی کار برای ترامپ را شروع کردم، یک وکیل و تاجرِ مولتی‌میلیونر بودم، و حالا ورشکسته درهم‌شکسته‌ای بیشتر نبودم؛ یک وکیلِ دادگستری سابقِ محکوم، رسوا و بیکار که به‌صورتِ زنده در تلویزیون در برابرِ بیش از ۱۵ میلیون آمریکایی در شرفِ شهادت‌دادن علیه رئیس‌جمهور بود.»

«درحالی‌که] زمانِ شهادت نزدیک می‌شد، از مأمور حفظ نظم جلسه خواستم تا چند دقیقه تنها باشم و در اتاق هیچ‌کس نباشد. تنها نشسته بودم، قلبم تند می‌زد و ذهنم درگیر بود، اولین حمله پانیک زندگی‌ام را تجربه کردم. نمی‌توانستم نفس بکشم و بایستم. فشار زیاد بود؛ در هفته‌های اخیر، به‌عنوانِ راهی برای فرار از این جنونِ بی‌امان، به خودکشی فکر کرده بودم. درحالی‌که می‌خواستم به صندلی برسم، اشک‌هایم سرازیر شدند، سیلِ احساسات مرا در بر گرفت: ترس، خشم، وحشت، اضطراب، تسکین، خوف. چیزی شبیه به فورانِ احساساتِ بی‌سابقه و قدرتمندی که وقتی در بیمارستان، منتظرِ تولدِ دختر و پسرم بودم را احساس می‌کردم. فقط حالا، من بچه‌ای بودم که به دنیا می‌آمد، و تمامِ آن درد و خون، جزئی از تولدِ زندگی و هویتِ جدیدِ من بود.

سعی کردم خودم را جمع‌وجور کنم، به دستشویی خصوصی رفتم و چشم‌هایم را بررسی کردم تا ببینم خون‌آلود است یا پف‌کرده. خیالم راحت شد که هیچ‌کدام این‌ها نبود. آبِ سردی به صورتم زدم، آرام شدم و موجی از اطمینان و آدرنالین مرا فراگرفت. به چندین جرمِ فدرال اعتراف کرده بودم، که شاملِ دروغ‌گفتن به کنگره می‌شد، اما من آنجا بودم تا واقعیت را بگویم، همه واقعیت را، هیچ‌چیز به‌جز واقعیت را. می‌دانستم که ترامپ و اعضای جمهوری‌خواهِ مجلس می‌خواهند که من تردید کنم، زبانم نچرخد و ضعف نشان دهم، حتی از پا دربیایم. می‌خواستند که من درباره حقیقت و شخصِ خودم غیرِ‌قابلِ‌اعتماد، حیله‌گر و نامطمئن به نظر برسم. این ورزشی خونین بود و آن‌ها می‌خواستند که من از ترس به خودم بلرزم. نمی‌خواستم خرسندشان کنم، تصمیمم این بود. می‌خواستم به هدف بزنم.
مأمور حفظ نظم جلسه در را که باز می‌کرد، فریاد کشید: «وقتِ نمایشه، نوبتِ شماست آقای کوهِن.»

کوهن در ادامه توصیفی از جلسه شهادت خود ارائه می‌کند و ادامه می‌دهد: « دلایلی وجود دارد که چرا هرگز چهره‌ای بی‌پرده از دونالد ترامپ وجود ندارد. بخشی از آن به این دلیل است که او میلیون‌ها آشنا، رفیق و آویزان دارد، اما هیچ دوستِ واقعی [ندارد]. او هیچ‌کس را ندارد که به او اعتماد داشته باشد تا اسرارِ او را نگه دارد. ده سال [تمام]، او قطعاً مرا داشت، و من همیشه حمایتش کردم، و ببینید چه اتفاقی برایم افتاد. به شما اصرار می‌کنم تا حقیقتاً این واقعیت را در نظر بگیرید: ترامپ هیچ دوستِ واقعی‌ای ندارد. او در طولِ تمامِ زندگی خود از پذیرفتنِ مسئولیتِ [رفتارهای خود] طفره رفته است. او تمامِ افرادی که سرِ راهش قرار گرفتند را یا فریب داد یا نابود کرد، اما من تنها کسی بودم که می‌دانم اسکلت‌ها کجا دفن شده‌اند، زیرا این من بودم که آن‌ها را دفن می‌کرد. من کسی بودم که بیشتر از همه او را تشویق کرد تا در سال ۲۰۱۱ نامزد ریاست جمهوری شود، و سپس در ۲۰۱۵ با دقت برایش پایین آمدن معروف از پله‌های برقی برجِ ترامپ را برنامه‌ریزی کردم تا کاندیداتوری‌اش را اعلام کند. وقتی ترامپ می‌خواست از طریقِ یک کانالِ مخفی با رئیس‌جمهور پوتین ارتباط بگیرد، این من بودم که وظیفه برقراری ارتباط به‌شکلِ کِیستون کاپ را بر عهده داشتم. از طرفِ او به پیمان‌کارها کم پول می‌دادم، شرکای تجاری او را سرکیسه می‌کردم، به همسرش مِلانی دروغ می‌گفتم تا خیانت‌های جنسی او را بپوشانم، و برای هرکس که مسیرِ به قدرت‌رسیدنِ ترامپ را تهدید می‌کرد، قلدری می‌کردم و سرش داد می‌کشیدم. از دوش‌های طلایی در سکس کلاب‌های وگاس تا کلاه‌برداری‌های مالیاتی، معامله با مقاماتِ فاسدِ اتحادِ جماهیرِ شوروی سابق تا توطئه‌های کَچ ـ اَند ـ کیل برای ساکت‌کردنِ معشوقه‌های پنهانی ترامپ، من فقط شاهدِ ظهورِ رئیس‌جمهور نبودم ـ من یک شرکت‌کننده فعال و مشتاق بودم.

برای تأکید بر آخرین نکته مهم، بگذارید همین حالا بگویم که در روابطم با دونالد ترامپ «اختیار» داشتم. در این راه انتخاب‌هایی کردم ـ انتخاب‌های وحشتناک، بدونِ عاطفه، احمقانه، بی‌رحمانه، فریبکارانه، مخرب، اما آن‌ها [انتخاب‌های] من بودند و حقیقت و زندگی من را تشکیل می‌دادند. برای اینکه مثالی بزنم، در طول سال‌هایی که با ترامپ بودم، درحالی‌که فکر می‌کردم که قرار است آدم کله‌گنده‌ای بشوم، رابطه‌ام با خواهرها و برادرِ کوچکم کمتر شد. سرمایه‌ام را از طریقِ پلاک‌های تاکسی‌های نیویورک ساخته بودم، کسب‌وکاری که اگر سطحِ پایین نه، بدنام دیده می‌شود. در پارک اَوِنْیو، جایی که زندگی می‌کردم، قطعاً تازه‌به‌دوران‌رسیده بودم، اما برنامه‌های بزرگی داشتم که شاملِ جدا شدن از طبقه نخبه نمی‌شد. داستانی داشتم: می‌خواستم به بلندترین آسمان‌خراش‌های جاه‌طلبی منهَتن صعود کنم تا دنیا را از چشم‌اندازِ جت‌های خصوصی و قراردادهای میلیارد دلاری ببینم، و حاضر بودم برای رسیدن به آنجا هر کاری که لازم باشد، انجام دهم. و بعد، آن عزتِ‌نفسِ قابل‌توجهم نیز وجود داشت، تندخویی، و تمایل به فریب‌دادن برای جلو رفتن؛ بدون توجه به عواقب آن.

درحالی‌که داستانِ مرا می‌خوانید، بدونِ شک از خود می‌پرسید که آیا از من خوشتان می‌آید یا اینکه کارهایی که من انجام دادم را انجام می‌دادید؛ و اکثراً پاسخ به جفتِ سؤال‌ها نه خواهد بود. اما اجازه بدهید تا نکته‌ای را مشخص کنم: اگر فقط داستان‌های نوشته‌شده توسط افرادی که دوستشان دارید را بخوانید، هیچ‌وقت قادر نخواهید بود دونالد ترامپ یا وضعیت حالِ حاضرِ روحِ آمریکایی را متوجه شوید. بیش از این، فقط با درکِ واقعی تصمیم‌ها و کارهای من می‌توانید به داخلِ ذهنِ ترامپ راه پیدا کنید و متوجه جهان‌بینی او شوید. همان‌طور که هرکس که در [دستگاه‌های] اجرای قانون باشد به شما می‌گوید، فقط گانگسترها هستند که می‌توانند اسرارِ جنایاتِ سازمان‌یافته را برملا کنند. اگر می‌خواهید بدانید که اراذل‌واوباش' واقعاً چگونه کار می‌کنند، باید با آدم‌بدها صحبت کنید. من یکی از آدم‌بدهای ترامپ بودم. در دنیای او، من صد‌درصد مردِ ساخته‌شده بودم.»

او در ادامه می‌نویسد: «حالا درحالی‌که تنها در زندانِ شمالِ ایالتِ نیویورک نشسته‌ام، یونیفرم سبزرنگِ دولتی را بر تن دارم، نگارشِ این دست‌نوشته را بر روی یک کاغذِ زردرنگ شروع کرده‌ام. اغلبِ اوقات قبل از طلوعِ آفتاب می‌نویسم تا وقتی دیگر زندانی‌ها بیدار شدند، رشته افکارِ من پاره نشود. باید به کارگاهِ تصفیه فاضلاب، جایی که بعضی از ما برای ۸ دلار در ماه کار می‌کنیم، گزارش دهم. درحالی‌که ماه‌ها سپری می‌شد و درباره مردی که به‌خوبی می‌شناختم، فکر می‌کردم، بیشتر قانع می‌شدم که ترامپ هرگز به‌راحتی از سمَتِ خود کنار نمی‌رود. این رسوایی‌هایی که در ماه‌های اخیر پدیدار گشته‌اند، تنها با میزانِ بیشتری از خیانت و فریب ادامه پیدا می‌کنند. اگر که ترامپ برای چهار سالِ دیگر هم پیروز شود، ثابت می‌شود که این رسوایی‌ها تنها نوکِ کوهِ یخی است. مطمئن هستم که ترامپ می‌داند که اگر از سمَتِ خود کنار رود، به زندان خواهد رفت و این همان کارمای اجتناب‌ناپذیرِ آن شعارِ معروفِ «زندانی‌اش کنید!» است. این همان ترامپی است که به‌صورتِ خلاصه می‌شناسمش. او جنایات و گناه‌های خود را گردنِ دیگران می‌اندازد، بخشی از آن به این خاطر است که حواس‌ها را پرت کند و دیگران را گیج کند، اما بیشتر به این دلیل که فکر می‌کند همه به‌اندازه او فاسد، بی‌شرم و حیا و بی‌رحم هستند؛ ذهنیتِ مسمومی که خیلی خوب آن را می‌شناسم. هرکس ترامپ را در کاخِ سفید همراهی کند، اگر که رئیس‌جمهور نتواند خود را رهبرِ مادام‌العمر کند، همان‌گونه که همین حالا هم دراین‌باره شوخی می‌کند ـ البته ترامپ درواقع هیچ‌وقت شوخی نمی‌کند ـ زوایایی درهم‌برهم از تقلب، کلاه‌برداری و بی‌قانونی کشف خواهد کرد. ترامپ و نوچه‌های او هر کاری انجام خواهند داد تا این واقعیت را بپوشانند، و منظور من هر کاری است.

وقتی در اتاقِ تلویزیونِ زندان' ترامپ را در اخبارِ شبانگاهی می‌بینم، تقریباً برای او ابرازِ تأسف می‌کنم. او، حرکات و زبانِ صورتِ او را به‌خوبی می‌شناسم؛ نگاهِ گوشه‌چشمی او را درحالی‌که مشغولِ پرت‌وپلا گفتن، یاوه‌سرایی و تکان دادنِ خود، درحالی‌که در جست‌وجوی پشتیبان و حامی است، کسی که مایل باشد کثیف بازی کند و دشمنانش را نابود کند، می‌بینم. مردهایی که جایگزین من هستند و به لطمه‌واردکردن به شهرتشان با انجام فرمایشاتِ رئیس‌جمهور، هرچقدر هم فریبکارانه، فاسد و خلافِ قانون، ادامه می‌دهند را می‌بینم. رودی جولیانی، ویلیام بار، جَرِد کوشْنر و مایک پومپئو کارچاق‌کن‌های جدیدِ ترامپ هستند، چاپلوس‌هایی که حاضرند حقیقت را تحریف کنند و به خاطرِ رئیسِ خود' قانون را بشکنند. این کارها فایده‌ای نخواهد داشت. ترامپ نمی‌خواهد این‌ها را بشنود، قطعاً هم تمام این‌ها را انکار خواهد کرد، اما او بدونِ وکیلِ اصلی بولداگِ خود، روی کؤن، و وکیل شخصی و پیت بولِ اسبقِ خود، مایکل کوهِن، راه به‌جایی نخواهد برد.

در جریانِ شهادتم، اعضاء جمهوری‌خواهِ مجلس دائماً از من می‌خواستند که قول دهم کتابی نخواهم نوشت. بارها و بارها امتناع کردم. راهِ دیگری برای گفتنِ اینکه اجازه ندارم داستانم را تعریف کنم، درواقع از من خواسته می‌شد تا بی‌خیالِ حقی که متمم اول قانون اساسی ایالات‌متحده آمریکا برایم متصور شده بود، بشوم. این نشانه‌ای صریح از ناامیدی و ترس بود. در راستای اشتباهات و تصمیم‌هایم چیزهای زیادی را باخته‌ام، ازجمله آزادی‌ام را، اما همچنان حق دارم تا داستانم را درباره تهدیدِ حقیقی ملتمان بگویم و آن پیامِ فوری که شامل می‌شود را به کشور برسانم.

آخرین مسئله‌ای که می‌توانم با اعتمادبه‌نفسِ کامل بگویم؛ درحالی‌که صفحات کتاب را ورق می‌زنید و با دونالد ترامپِ واقعی واقعی برای اولین بار آشنا می‌شوید: این کتابی است که رئیس‌جمهور ایالات‌متحده نمی‌خواهد آن را بخوانید.»

کتاب «ناسپاس یک شرح‌حال داستان واقعی وکیلِ شخصی سابقِ رئیس‌جمهور دونالد جی. ترامپ» نوشته مایکل کوهِن به ترجمه پوریا حسنی  ـ اکبر بتوئی و ویراستاری مهدی سجودی مقدم با شمارگان 500 نسخه در 392 صفحه به بهای 79 هزارتومان از سوی نشر مهراندیش منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها