جمعه ۲ آذر ۱۳۸۶ - ۱۰:۰۰
شهر گناه ؛ دنیای سیاه وخشن

به اعتقاد بسیاری از کارشناسان بهترین اقتباس سینمایی که از روی یک کتاب داستان های مصور ساخته شده فیلم "شهر گناه"است که "فرانک میلر "آن را نوشت و در کارگردانی این اثر هم شرکت داشت.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) این فیلم در سال 2005 توسط رابرت رودریگوئز ، فرانک میلر و کوئنتین تارانتینو با وفاداری کامل داستان ،شخصیت پردازی و حتی رنگ آمیزی صحنه ها و گریم بازیگران از روي کتاب آن ساخته شد که سالها در فهرست پر فروشترین آثار کمیک استریپ جهان قرار داشت. 

نویسنده این اثر یعنی فرانک میلر که در داستان هایش به شدت به خشونت و دنیای سیاه فرا واقعی علاقه نشان می دهد این کتاب را پس از خلق شخصیت هایی چون بتمن، پلیس آهنی و ..با داستانی پیچیده و با ساخت زمانی شکسته نوشت.

وقتی رودریگوئز به میلر پیشنهاد داد که فیلمی با شخصیت های واقعی اما پس زمینه ای کامپیوتری بسازند هر دو دست به تجربه ای تازه در عالم سینمای کمیک استریپ ها زده بودند.

مهمتر این که شهر گناه به طور کلی فاقد یک قهرمان کلی مانند "بتمن" یا "سوپر من" است که بتواند یک نفره تمام دشمنان را از پای درآورد.قهرمان های قوی شهر گناه هر يك به نوعی درگیر یک رابطه عاطفی پیچیده می شوند و چه بسا که جان خود را بر سر این کار می گذارند.

کتاب که سرشار از نقاشی های سیاه است ،فضای فیلم را هم تحت تاثیر قرار می دهد و آن را به یک فیلم نوآر(سياه) تبدیل می کند. 

فيلمبرداری سياه و سفيد با کنتراست بالا؛ با سبک متعارف، رنگارنگ و پرزرق و برق اقتباس های سينمايی ديگر از اين نوع ادبی (کميک بوکز) متفاوت است. در چنين متن سياه و سفيدی است که ناگهان تلالو سرخ رنگ نور چراغ راهنمای اتومبيل ها يا پيراهن قرمز رنگ يک زن يا خون جاری بر صورت آدم های فيلم، برجستگی و درخشش خيره کننده ای می يابد.

اما خلاصه قصه:داستان فيلم شهر گناه در شهری به نام Basin City می گذرد که Sin City در واقع مشتق اين کلمه است. در نخستين اپيزود فيلم، هنگامی که بروس ويليس را به هنگام رانندگی در جاده می بينيم از کنار تابلويی رد می شود که بر روی آن نوشته شده: Basin City.شهری پر از خشونت و نا آرامی و فساد و جنايت که در مرکز تمام فعاليت های تبهکارانه آن، پليس فاسد شهر قرار دارد.در چنين شهری است که سه داستان مرتبط با هم شکل می گيرند.

داستان اول مربوط به شخصيتی به نام هارتيگان است که نقش او را بروس ويليس بازی می کند:پليسی در آستانه بازنشستگی. او تنها قهرمان ناب و خالص شهر گناه است. در آغاز فيلم او با صدايی بم و گرفته به سبک فيلم های نوآر، راوی داستان است: "درست يک ساعت ديگه آخرين روز کار من تموم می شه و بازنشست می شم."

این پلیس وظیفه شناس به دنبال دستگیری پسر یک سناتور فاسد و نجات جان دختر بچه ای است که در دستان او گرفتار شده است.

داستان دوم درباره شخصيتی به نام مارو است. یک لمپن بدقیافه که شهرتی زیاد دارد. او پس از قتل دختری که به او علاقه داشت در صدد انتقام بر می آید و در انتها با برادر همان سناتور فاسد داستان اول که قاتل اصلی است رو به رو شده وانتقام می گیرد.
 
اپيزود سوم، در واقع ادامه داستان اول است.بروس ويليس پس از آزادی از زندان به باری شبانه می رود که نانسی کالاهان (همان دختر ۱۱ ساله) در آنجا می رقصد.پسر سناتور فاسد نيز در قالب موجودی مخوف و شيطانی دوباره ظاهر می شود و درصدد است که نانسی را از دست هارتيگان بيرون بياورد.

کتاب های ميلر، عموما از فيلم ها و داستان های عامه پسند جنايی و نوآر ريشه می گيرد. ميلر خود در اين باره می‌گويد:"من با کتاب های جنايی بزرگ شدم: ميکی اسپيلين، ريمون چندلر، جيم تامپسون و فيلم های نوآر ساموئل فولر، اورسون ولز و فريتز لانگ." 

این فیلم مملو از شخصیت های خیر وشر است. قهرمان هایی بزرگ که یاد آور کارتون های خاطره انگیزی مانند هالک هستند. شخصیت هایی که از ارتفاع بلند می پرند. شخصیت هایی که تیر می خورند ولی نمی میرند. مرده هایی که صحبت می کنند. 

این که فیلم وفاداری زیادی به داستان میلر دارد آن هم با وجود نام هایی چون رودریگوئز وتارانتینو از دیگر نکات برجسته و مهم فیلم است. 

رودريگز در اين باره می گويد: "من نمی خواستم شهر گناه رابرت رودريگز را بسازم بلکه می‌خواستم شهر گناه فرانک ميلر را بسازم. می دانستم که با تکنولوژی جديد و استفاده از نورپردازی، عکاسی و جلوه های بصری می توانيم آن را طوری بسازيم که دقيقا عين کتاب به نظر برسد." 

ميلر نيز به شدت تحت تاثير ايده رودريگز مبنی برساختن فيلمی با آدم های واقعی در پس زمينه ای کامپيوتری قرار گرفت. به اين ترتيب رابرت رودريگز، بازيگران فيلم را در برابر پرده سبز و پس زمينه کامپيوتری قرار داد و از طرح های داستان های کتاب ميلر به عنوان استوری بورد استفاده کرد تا به شخصيت های سه داستان او، يعنی: خداحافظی سخت، حرام زاده زرد و کشتن چاق گنده، جان بخشد.
 
بر اساس این گزارش تمام صحنه های فیلم را میلر و رودریگوئز با برداشت صفحه به صفحه و دقیقا مانند کتاب ساخته اند.


ميلر نيز به شدت تحت تاثير ايده رودريگز مبنی برساختن فيلمی با آدم های واقعی در پس زمينه ای کامپيوتری قرار گرفت. به اين ترتيب رابرت رودريگز، بازيگران فيلم را در برابر پرده سبز و پس زمينه کامپيوتری قرار داد و از طرح های داستان های کتاب ميلر به عنوان استوری بورد استفاده کرد تا به شخصيت های سه داستان او، يعنی: خداحافظی سخت، حرام زاده زرد و کشتن چاق گنده، جان بخشد.

به هر حال داستان خشن و سیاه فیلم در نهایت کارکردی سیاسی نیز پیدا می کند و مستقیما تمامی جنایاتی که در فیلم مطرح می شود را به یک سناتور فاسد آمریکایی نسبت می دهد که هرچند خود با قدرت تمام از پلیدی هایی که پسر و برادرش انجام می‌دهند،حمایت می‌کند اما در نهایت با مجازاتی که پلیس وظیفه شناس در قبال دختری که زندگیش را فدای او کرده و اکنون نسبت به او احساسی پدرانه دارد ،در دام عدالت انسانی گرفتار می شود. 

فیلم "شهر گناه" را از سیاه ترین و خشن ترین نمونه های فیلم های سینمایی چند سال اخیر سینمای جهان می شناسند. 


فيلم های نوآر، کيفيتی شاعرانه و رمزآلود دارند. شخصيت های آن تودار، مرموز، کم حرف، پيچيده و خونسرد اند، اما شخصيت های شهر گناه، همانند همتاهای کارتونی شان، دو بعدی، سطحی و اغراق آميزند.

به علاوه، خشونت در فيلم های نوآر بيشتر پنهانی و درونی و محصول فضا سازی و شخصيت پردازی است تا زد و خورد های خونين و پر سر و صدا و قطع اعضای بدن و آدمخواری شخصيت های شرور( الايجا وود در شهر گناه، کاريکاتور مضحکی از هانيبال لکتر آدمخوار است) در حالی که شهر گناه پر از خشونت عريان و تکان دهنده است.

و در پایان باید به تدوین زیبای فیلم اشاره کرد که با ریتمی تند وآهنگین یک نوع خلاقیت در سینمای نوآور محسوب می شوند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط