پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۸ - ۰۸:۴۳
واتیمو تاویل‌پذیری بی‌حد‌وحصر واقعیت را می‌پذیرد/ جایی که حضور هایدگر و نیچه برای دین کارساز می‌شود

کاوه حسین‌زاده‌راد معتقد است: واتیمو می‌خواهد قطعیت و جزمیت متافیزیکی را بشکند و تاویل‌پذیری بی‌حد‌وحصر واقعیت را مورد توجه قرار دهد. به همین خاطر این گفتمان وجود افرادی مثل نیچه و هایدگر را برای باز کردن مسیر بازگشت دین کارساز می‌داند.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «باور» نوشته جانی واتیمو از این می‌گوید که گرچه فلیسوفان از قرن نوزدهم بدین سو با اطمینان ما را متقاعد کرده بودند که خدا مرده است یا به زودی خواهد مرد و تصور نمی‌شد که امر الهی بتواند برای مدت طولانی دوام بیاورد؛ اما اکنون در سپیده‌دم قرن بیست‌ویکم دین همچنان زنده و سرحال است. واتیمو از بازگشت دین سخن می‌گوید اما همان‌طور که گادامر به درستی اشاره می‌کند واضح است بازگشتی که مورد نظر وی است، نمی‌تواند به معنای بازگشت به متافیزیک یا هرقسمتی از آموزه‌های کلیسایی باشد. متافیزیک یک عینیت به تفکری منتهی می‌شود که حقیقت هستی را ابژه محاسبه‌پذیر، قابل اندازه‌گیری و به یقین دستکاری‌پذیر تکنیک علم همسان می‌داند.

کاوه حسین‌زاده‌راد مترجم کتاب در گفت‌وگو با ایبنا، از این می‌گوید که آیا اساسا دین یک پکیج نیست که باید تمام‌‌وکمال رعایت شود و با انتخاب گزینشی مناسک و دستورات آن از مفهوم خود تهی نمی‌شود؟ او همچنین به این پرسش پاسخ می‌دهد که دین منهای متافیزیک مد نظر جانی واتیمو چه پاسخی برای مقولاتی همچون مرگ، بهشت و جهنم و حتی عقوبت و گناه دارد؟

واتیمو در این کتاب از نیمه‌مومنان صحبت می‌کند و آن‌هایی که شاید قائل به تمامی وجوهات دین نباشند اما باز هم خودشان را دیندار می‌دانند؛ اما مگر دین یک پکیج نیست که نمی‌توان بخشی از آن برگزید و به آن عمل کرد و بخش را نادیده گرفت و رها کرد؟
قبل از پاسخ دادن به پرسش شما مایلم اندکی درباره دلایل پرداختن به این موضوع و انتخاب شخص واتیمو سخن بگویم. من به شخصه در سال‌های آخر دوره دکترا به کسانی که از بازگشت دین صحبت می‌کنند علاقه‌مند شدم و به نوعی با این دست فیلسوفان که از بازگشت دین سخن می‌گویند اما خودشان علائق دینی نداشتند همزادپنداری می‌کردم. البته واتیمو طبق تفسیری که از دین دارد خودش را دیندار می‌داند ولی خب کسانی مثل ریچارد رورتی اصلا خودشان را مذهبی نمی‌دانند و حتی با نقل قولی از ماکس وبر بیان می‌کند که برخی انسان‌ها از نظر مذهبی غیرحساس هستند، اما در عین حال قبول دارند که دین پدیده مهمی است. برخلاف جریان غالب علوم انسانی در قرن نوزده که بر این گمان بود نبردی میان علم و دین درگرفت و درنهایت این دین بود که مغلوب و از صحنه بیرون شد و به قول فروید یک توهم و پندار است، افرادی که درون همین بستر زیست می‌کنند، از جمله هابرماس، متوجه شدند که اوضاع بدین منوال پیش نرفته است.

واتیمو در کشور ما اندیشمندی کمتر شناخته‌شده‌ است و معدود افرادی مثل دکتر بیژن عبدالکریمی و مرحوم شایگان به اندیشه‌های او نظر داشتند. البته واتیمو در حوزه فلسفه قاره‌ای و هرمنوتیک چهره مشهوری است و شاید مشهورترین اندیشمند حوزه هرمنوتیک باشد که در قید حیات است. من همیشه این دغدغه را داشته‌ام تا برای خودم روشن کنم اثری که برای ترجمه انتخاب می‌کنم، جدا از نزدیک بودن به مسائل ذهنی خودم، چه ارتباطی با مسائل کنونی جامعه ما پیدا می‌کند.

بله؛ واتیمو با مدد گرفتن از کلام پولُس رسول از اصطلاحاتی مثل «نیمه مومنان» یا «مومنان کم‌اشتیاق» استفاده می‌کند که نهایتا برای مناسکی مثل ازدواج و غسل تعمید و تدفین به کلیسا می‌روند و می‌پرسد که آیا باید آن‌ها را دیندار به حساب آورد؟ جواب او به این پرسش این است که چه کسی این حق را دارد که این قبیل افراد را دیندار نداند و مرزی مشخص کند که این دسته از افراد دیندار هستند و دسته دیگری نه. هیچ‌کس به جز خود فرد نمی‌تواند مشخص کند که آیا خودش را دیندار می‌داند یا خیر و اگر کسی خودش را دیندار می‌داند مرجع دیگری نمی‌تواند او را محروم کند. مسئله برای واتیمو چنان اهمیتی داشته که خودش در جایی می‌گوید هرچه تاکنون گفته‌ام مختص به دفاع از نیمه‌مومنان است.

از دید من درست است که بحث واتیمو در درون بافتار و کانتکست مسیحیت صورت می‌گیرد، اما اگر به جامعه خودمان هم نگاهی بندازیم می‌بینم اکثریت قابل توجهی از افراد جزو همین نیمه‌مومنان محسوب می‌شوند. یعنی به ندرت کسانی را می‌یابیم که مومن کامل باشند و همه جزئیات دینداری را رعایت کنند و بسیار هم اندک هستند کسانی که هیچ اعتقادی به هیچ گونه منبه و منشأ الهی ندارند و خودشان را باورمند نمی‌دانند. درواقع اکثریت انسان‌ها در میانه طیف دینداری قرار دارند و مثلا یک مناسک را به جا می‌آورند و دیگری را نه و همه هم خودشان را دیندار می‌دانند.

پایان‌نامه دکترای من نیز درباره اسلام اروپایی بود و مسلمانانی که در اروپا زندگی می‌کنند. آمارهای مختلفی از تعداد مسلمانان مقیم اروپا وجود داشت و یکی از دلایل این تشتت آماری آن بود که چه کسانی را باید دقیقا مسلمان به حساب آوریم. کسی مثل طارق رمضان که مروّج ایده اسلامِ اروپایی است هم بر این تاکید می‌کند که همین که کسی خودش را مسلمان می‌داند، ما هم باید او را مسلمان بدانیم و چه کسی این مرجعیت را به ما داده که تعیین کنیم شما مسلمان کامل نیستید پس از دایره اسلام خارج می‌شوید.


منظورم تقسیم‌بندی به دیندار و بی‌دین از سوی نهادی دینی و یا نهادی بیرونی نیست؛ خود مقوله دین مگر یک پکیج نست که باید تمام و کمال پذیرفته شود و رعایت شود؟
از این منظر شاید بتوان گفت دین همان چیزی است که دینداران به آن باور دارند و بدان عمل می‌کنند و نه یک واقعیت متافیزیکی متصلب که یک بار و برای همیشه فرو فرستاده شده. واتیمو خود فیلسوف هرمنوتیک است و از تفسیر سخن می‌گوید و بحثش سر این است که مکاشفه الهی(وحی) چیزی نیست که یک‌بار برای همیشه صورت پذیرفته و تمام شده باشد؛ بلکه در طول تاریخ همچنان ادامه دارد و یک فرایند مستمر است. مکاشفه نه از حقیقتی عینی بلکه از یک رستگاری در حال تکوین سخن میگوید.

یکی از ویژگی‌های بازگشت دین نقد هرگونه آموزهای کلیسایی  و کلا هر آموزه‌ای است که نهادهای متولی دین بر آن تاکید دارند. کسانی مانند واتیمو حتی پاپ را نیز به سخره می‌گیرند و می‌گویند پاپ به یک ستاره پاپ تبدیل شده که همه‌جا حضور دارد و درباره همه چیز حرف می‌زند. بعد بحث را جلوتر می‌برند و پای متافیزیک را به پیش می‌کشند و می‌گویند باید از این متافیریک عبور کرد و دستگاه‌های دینداری نهادی بر پایه متافیزیک حقیقت بنا شده‌اند و در کمند آن باقی‌مانده‌اند.

آنچه این گفتمان مطرح می‌کند به نوعی تفکیک کردن دو مقوله دین به عنوان یک امر اجتماعی مبتنی بر نهادهای مذهبی و ایمان به عنوان مکاشفه فردی نیست؟
در دینی که امثال واتیمو از آن صحبت می‌کنند مولفه‌های فردی بسیار پررنگ هستند و می‌توان گفت او تلقی‌ای کاملا فردگرایانه از دین دارد و آن را با سکولار شدن و نهیلیسم در پیوند می‌داند(البته طبق تفسیری که واتیمو از سکولار شدن و نهیلیسم ارائه می‌دهد). ژاک دریدا هم از «دین بدون دین» حرف می‌زند یا دیگرانی از «دین بدون معرفت قطعی و مطلق» و «باور بدون تعلق» یا «تعلق بدون باور» سخن می‌گویند. این‌ها همه کلیدواژه‌های مهمی در ادبیات بازگشت دین هستند و تفسیری که از دین و خدا ارائه می‌دهند کاملا با دین و خدایی که در رویکردهای متعارف و سنتی توضیح داده می‌شود متفاوت است. در این رویکرد اگر ما به آن خدای متافیزیکی که مبنای وجود و فهم همه‌چیز است باور نداشته باشیم، نه تنها مشکلی ایجاد نمی‌کند بلکه راه را برای مواجهه با امر قدسی هم باز می‌کند و دامنه نگرش نه فقط خدا به معنای الله و God که حتی هستی و هر فلسفه جزم‌اندیشی را هم شامل می‌شود.یعنی در نگاه امثال واتیمو همان قدر یک دیندار جزم‌اندیش خطرناک است که یک خدامنکر جزم‌اندیش و این‌ها دو روی یک سکه هستند.

به عبارت دیگر این نگرش می‌خواهد قطعیت و جزمیت متافیزیکی را بشکند و تاویل‌پذیری بی‌حد‌وحصر واقعیت را مورد توجه قرار بدهد. وقتی از تاویل‌پذیری صحبت می‌کنیم قطعا فردی وجود دارد که موضوعی یا متنی را تاویل می‌کند و این‌طور نیست که یک متنی مثل دین برای یک‌بار تاویل شده و پرونده‌اش بسته باشد و راه تاویل‌پذیری همچنان گشوده  است. شاید به همین خاطر این گفتمان وجود افرادی مثل نیچه و هایدگر را برای باز کردن مسیر بازگشت دین کارساز می‌داند و واتیمو در آثار خود به تکرار به آراء و افکار این دو فیلسوف ارجاع می‌دهد.

این دین بدون ابعاد متافیزیکی چگونه به مقولاتی مثل مرگ؛ دنیای پس از مرگ؛ بهشت و جهنم که کاملا مبنای متافیزیکی دارند پاسخ می‌دهد؟ بحث عقوبت و گناه در این کانتکست چگونه تاویل می‌شود و آیا می‌توان مدعی شد دین فاقد بعد متافیزیکی در مفهوم گناه نیز تغییراتی ایجاد می‌کند؟
واتیمو از «اندیشه کم‌بنیه» حرف می‌زند که در برابر همه تفکرات ذات‌گرا و مبناگرا قرار می‌گیرد و حتی مفهوم «کنوسیس» در الهیات مسیحی که می‌گوید مسیح فرزند خدا بود که از طرف خدا برای بشر فرستاده شد را هم اینگونه تعبیر می‌کند که خداوند با این کار همه حقوق و قدرتش را به انسان تفیض کرد. نهایتا هم تجسد خداوند در قالب بشر که عیسی مسیح بوده را هم با سکولار شدن پیوند می‌زند. یعنی دقیقا برخلاف فهم متعارف ما که سکولار شدن را در تقابل با دین و دینداری معرفی می‌کند؛ این دو نه تنها منافاتی با همدیگر ندارند بلکه با همدیگر پیوند هم خورده‌اند. اصلا سکولار شدن یعنی همین که امر قدسی به زمین بیاید و واتیمو اساسا جوهر مسیحیت را هم همین سکولار شدن می‌داند.

نگرش مذکور تفسیری دارد که می‌گوید کتاب مقدس به هیچ‌وجه یک کتاب علمی نیست و اینکه هم دین و هم علم به نوعی خودشان را با متافیزیک و عینیت گره زدند نتیجه آن شد که در این جنگ علم قوی‌تر بود و دین را شکست داد. حالا واتیمو می‌گوید چون در فضای پسامدرنیته این عینیت و متافیزیک حقیقت ترک خورده پس فضا باز شده و اندیشه‌های غیرمتافیزیکی مانند دین می‌توانند بروز و ظهور پیدا کنند و دامنه‌اش آنقدر گسترده می‌شود که حتی نیمه مومنان را هم دربرمی‌گیرد.

مهمترین چیزی که واتیمو از دین بیرون می‌کشد «نوع‌دوستی» و «عشق» است. او معتقد است تمام هدف خدا و مسیح همین بود که «نوع‌دوستی» و «عشق» را برای انسان به ارمغان بیاورد. اینجا تا حدودی به تلقی پاسکال، کیرکگور و .. از امر قدسی نزدیک می‌شود.  البته نباید فراموش کرد که واتیمو نه در کسوت یک متأله بلکه در مقام یک فیلسوف سخن می‌گوید. در مورد مقولاتی مانند زندگی پس از مرگ و گناه دست‌کم من چیزی که به طور مستقیم اشاره کرده باشد ندیدم. شاید بتوان گفت شما می‌توانید به این امور باور داشته باشید یا نداشته باشید به شرطی که به تقویت و ترویج «نوع‌دوستی» و «عشق» کمک کند و این دو تنها ضابطه‌هایی هستند که قابل بنافکنی (Deconstruction) نیستند. اینجاست که تفکر واتیمو به پراگماتیسم نزدیک می‌شود و ضد مبناگروی رورتی برایش جذاب جلوه می‌کند و بی‌دلیل نیست که رورتی آخرین اثر پیش از مرگش، «آینده دین»، را به اتفاق واتیمو به نگارش درآورده است. به نظر می‌رسد گفتمان مذکور بیشتر از این جهان و همین دنیا صحبت می‌کنند. به ویژه با تعبیری که از سکولار شدن دارند و می‌گویند خدا با سکولار شدن قدرت و اختیار خود را به انسان تفویض کرده یعنی کانون بحث روی همین دنیا است و برای اینجا نسخه می‌پیچد. در برداشت واتیمو از هیبت امر قدسی خبری نیست و از این رو به کررات به این قطعه از انجیل استناد می‌کند: «من دیرگاهی است شما را دوستان و نه خدمتکاران خود می‌دانم»

پس این گفتمان تفسیری از مدرنیته که آن را اصل و اساس ضدیت با دین می‌داند نیز مخالف است و به نوعی با امثال مایکل آلن‌گیلسپی همراه است که می‌گوید تقابل مدرنیته با دین نه از سر دشمنی بلکه اتفاقا برای حفظ برخی اعتقادات دینی است؟
من خودم هم تا مقطعی چنین فکر می‌کردم وقتی مدرنیته اتفاق افتاد کاملا ارتباط انسان و دین قطع شد و حتی ضدیت با دین از مولفه‌های بنیادین مدرنیته است. اما وقتی در این زمینه مطالعه بیشتری انجام دادم مخصوصا از کسانی که خودشان اصلا انسان‌های دینداری نیستند و چنین ادعایی نیز ندارند پی بردم داستان خیلی پیچیده‌تر است. ما تنها یک نسخه مدرنیته نداشتیم و با مدرنیته‌های متعدد مواجه هستیم و به تعبیر مارشال برمن تجربه‌های مدرنیته داشته‌ایم. بله در فرانسه جدایی سفت و سخت و توام با خشونتی اتفاق افتاد و سکولاریسم در هیأت لائیسیته خود را نشان داد (که تبلور آن در قانون 1905 قابل مشاهده است)، ولی اروپا که فقط فرانسه نبود و ما نسخه‌های دیگری هم از مدرنتیه داریم. مثل مدل اسکاندیناوی یا مدل انگلستان. همین تنش‌هایی که بر سر حجاب و برقع و ... در فرانسه شدید است ولی در کشورهای دیگر و جوامع چندفرهنگی به این شکل حاد نیست. مسئله تفسیری است که جوامع از مدرنتیه دارند. دست‌کم برخی پیامبران مدرنیته همچون جان لاک هیچ تضاد و تنافری میان دین و اندیشه مدرن نمی‌دیدند.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها