محسن قانع بصيري، در گفتوگو با خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)، انگيزهاش از نوشتن اين اثر را موردي مطالعاتي برشمرد كه به بررسي ارتباط سياست با اقتصاد ميپردازد و براي اين منظور، انديشه ماركس را بررسي ميكند. وي گفت: همانگونه كه در كتاب ذكر شده، هر جامعهاي با سه مقوله سياست، فرهنگ و اقتصاد مواجه است.
وي افزود: ماركس پس از انقلاب صنعتي نيز درباره رابطه سياست و اقتصاد تحقيق كرد، اما عصر حاضر با شرايط حاكم بر جامعه ماركس متفاوت است. در عصر حاضر تكنولوژي ركن مهمي در رابطه سياست و اقتصاد به شمار ميآيد و بايد رابطه مثلث سياست، اقتصاد و فرهنگ تومان تبيين شود.
قانع بصيري بررسيهايش درباره انديشه ماركس را متفاوت از ساير بررسيها دانست و گفت: كارشناساني كه به انديشه ماركسيسم پرداختهاند، يا تضادهاي دروني آن را ديدهاند يا نقدشان را بر اساس تقابل اين نظريه و تجربيات علمي و عيني قرار دادهاند.
وي در تشريح تفاوت نقد كتابش به ماركسيسم با ساير نقدها گفت: به دليل تمركز بر رابطه سه عامل سياست، فرهنگ و اقتصاد، لازم ديدم نگاه دوبارهاي به ماركس و جايگاه انديشه او كه آن را در بررسي تطور ساختارهاي مختلف به كار ميگيرد، داشته باشم.
اين نويسنده ادامه داد: ماركس متغير اصلي در اقتصاد را كالا ميدانست نه كار، در حالي كه با تحولي كه فرهنگ انتقادي حاكم بر جوامع در سازمانهاي كاري صورت داده است، كار عامل متغير در نظر گرفته ميشود.
وي تشريح كرد: با مطالعات بسياري كه انجام گرفت، دريافتم هنگامي كه كار، عامل متغير قلمداد ميشود، رابطه ميان كار، سرمايه و نيروي كار دگرگون ميشود و ديگر تحليل ماركس درباره كار و نيروي كار و رابطه آنها موضوعيت خود را از دست ميدهد، زيرا برخورد او با سازمانهاي كاري است كه امروزه مثل قبل اداره نميشوند.
قانع بصيري يادآور شد: بنيان انديشه او تضاد ميان نيروي كار و سرمايهدار است و اين بنياديترين تضاد در انديشه اوست. بحث بر سر اين است كه آيا سرمايهدار به عنوان مقام آتوريته در تمام سير تكنولوژيك شدن جامعه و سازمانهاي كار رفتاري يكسان با نيروي كار دارد، يا اين كه متحول ميشود. در دورهاي كه ماركس در مسايل جامعهاش ميانديشيد، برخي سرمايهداران حتي يك بار به كارخانهشان سر نميزدند، اما اكنون سرمايهداري نظير «بيل گيتس» با نيروهايش سر يك ميز نهار ميخورد!
وي درباره تضاد برخي انديشهها و تحليلهاي ماركس با روزگار كنوني گفت: او در عصر اتوماسيون ميزيست. در آن دروان سازمانهاي كار، اسير قانون افت كيفيت بودند و اين امر سبب توزيع سرمايه و ثروت در درون سازمان كار ميشد، در حالي كه اكنون با متحول شدن رابطهها در كار، نيروي كار؛ نقشي گسترده در درون سازمان يافته است.
اين نويسنده ادامه داد: در سيستمهايي كه رو به بحران دارند، نظير سيستم اتوماسيون، فرامين تحكمي و سياسي حاكمند، نظير قانوني كه در مجلس تصويب ميشود و جامعه بخواهد يا نخواهد، بايد آن را اجرا كند، اما فرمانهاي حاكم بر اقتصاد امروز تحكمي نيستند و اگر هر يك از طرفين راضي نباشد، معاملهاي صورت نميگيرد.
وي يادآور شد: در كتاب بر اين اصل تاكيد دارم كه سياست با عوض شدن حاكمان تغيير نمييابد، بلكه همواره تحت تاثير روابط اقتصادي قرار ميگيرد. در چنين وضعيتي است كه دموكراسي و نقش استقلال فردي مطرح ميشود. روابط در اقتصاد هميشه يك پله جلوتر از سياست قرار دارد.
قانع بصيري درباره ارتباط اقتصاد با فرهنگ گفت: در حوزه اقتصاد و فرهنگ، روابط انتقادي شكل ميگيرد كه به زايش منطق و تقويت نيروها ميانجامد. در جريان انقلاب صنعتي، اقتصاد قدرت گرفت و روابطش را جايگزين روابط سياسي كرد. حال نه تنها روابطي دو سويه شكل گرفتهاند، بلكه عامل زايندگي نيز به آن افزوده شد.
وي تشريح كرد: در كتاب توضيح دادهام كه اصل نخست دموكراسي، نياز متقابل اقتصاد و سياست بود. سياست به ثروت اقتصادي نياز داشت و بايد اين قدرت را از اقتصاد ميگرفت. اقتصاد نيز نياز به امنيت داشت. همين نياز متقابل سبب شكلگيري دموكراسي شد، اما دموكراسي نوع دوم از درون سازمان كار شكل گرفت، زيرا هنگامي كه كار متغير اصلي باشد، رابطه كارفرما و نيروي كار تحكمي نخواهد بود. در چنين شرايطي نيروي كار نيز بايد افق ديد داشته باشد و خود را با دانش درون سازمان تطبيق دهد. انديشه ماركس نميتواند پاسخگوي چنين نگرشي باشد.
قانع بصيري كتابش را كاملا تاليفي و مبتني بر نظريه سه جزيي برشمرد و گفت: اين اثر، جزيي از مجموعهاي است كه به تريلوژي «هايدگر و تكنولوژي»، «ماركس و تكنولوژي» و «تكنولوژي و هستيشناسي» ميپردازد. در اين كتاب كه به بررسي رابطه اقتصاد و سياست اختصاص دارد، انديشه ماركس بررسي شده است، زيرا او بيش از ساير متفكران اين رابطه را موضوع انديشه خود ساخت.
كتاب «ماركس و تكنولوژي» از سوي انتشارات پايان منتشر شد.
سهشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۹ - ۱۱:۰۰
نظر شما