ایبنا گزارش میدهد؛
روایتی از جنگ و طایفهها/ رزمندگان در کهگیلویه و بویراحمد چگونه به جبههها میرفتند؟
کهگیلویه و بویراحمد- استان کهگیلویه و بویراحمد تا سال 1365 هیچ یگان رزم مستقلی نداشتهاست اما به واسطه حضور طایفهای مردم در جبههها، جزو استانهایی بوده که بیشترین تعداد نیروهای اعزامی را داشته است.
در سالهای اخیر و پس از جمعآوری خاطرات تاریخ شفاهی رزمندگان استان یکی از مسائلی که در میان بسیاری از راویان بر روی آن تأکید شده نامگذاریهای طایفهای بر روی گروهان، گردان و تیپها و به طور کل سازمانهای رزم و نظامی است.
گاهی راویان حتی نام گروهان و گردانی که در آن بودهاند را نمیدانند چرا که برای آنها همان نام محلی کفایت داشتهاست.
در سیو هفتمین سالروز تأسیس تیپ مستقل 48 فتح استان کهگیلویه و بویراحمد نگاهی به نحوه اعزامها پیش از تشکیل این یگان بر اساس آنچه در کتابها آمده است میاندازیم.
بدون شما جایی نمیروم
محمدجواد تواهه پسربچه ریز جثهای بود که به سن اعزام به جبهه نرسیده بود به همین دلیل نمیتوانست در دوره آموزشی نیز شرکت کند. اما او برای عدم حضورش در دورههای آموزشی دلیل مهمتری داشت. او در کتاب از بشار تا اروند گفته است: «بیشتر به خاطر اینکه از رفقایم جا نمانم بیخیال دوره آموزشی شدم. دلم میخواست با دوستانم به جبهه بروم. اگر به آموزشی میرفتم طول میکشید آنها به جبهه میرفتند و من جا میماندم.»
او در ادامه ، دلیل بازگشتش به خط مقدم تا اسارت را بیان می کند.
«بعد از ظهرهمان 16 اسفند سرفه شدیدی گرفتم. استفراغ میکردم و خون بالا میآوردم. مرا به پشت خط به بیمارستان صحرایی نخلستان خسروآباد منتقل کردند. از آنجا هم به بیمارستان شهید بقایی اهواز منتقل شدم. لباسهایم را آتش زدند. گفتند اینها آلوده هستند. 2 شب آنجا ماندم. تنها بودم و هیچ آشنایی آنجا نبود. دوستانم هم در خط بودند. به کادر بیمارستان گفتم من مشکلی ندارم و سالم هستم. میخواهم با رضایت شخصی مرخص بشوم و به جبهه برگردم. اما آنها میگفتند باید به خانه برگردی. مرخص شدم و همانطور که خودم میخواستم به خط مقدم برگشتم و به دوستانم ملحق شدم و شب هم کنارشان ماندم. صبح زود آماده باش زدند. تعدادی را جدا کردند. من اشتباهی با عدهای از بچهها به خط مقدم رفتم. باران خیلی شدیدی میبارید. به سه راهی مرگ رفتیم. دوباره به عقب برگشتم. وقتی رسیدم آقایان رامشگر، آقای فتحی و کریم آور در حال سوار شدن به تویوتا وانت بودند که به خط مقدم بروند.
گفتم جایی که میروید خیلی خطرناک است و اصرار میکردم که نروند. ...سوار ماشین که شدند من دوباره همراهشان سوار شدم و به خط مقدم رفتم.
... ارسلان پور در سنگر استراق سمع بود(سنگری که صدای عراقیها را شنود میکردند). برایش چای بردم و دقایقی کنارش نشستم و همین که کمیاز او فاصله گرفتم توپ ۱۲۰ به سنگر اصابت کرد و مجروح شد. نفربر آمد ارسلان پور را در ماشین گذاشتند. خواستم همراهش بروم و حتی سوار ماشین شدم اما منصرف شدم و قبل از حرکت از ماشین پیاده شدم و دوباره پیش بچهها برگشتم.
رامشگر پرسید چرا نرفتی؟ گفتم تا شما اینجا هستید من هم جایی نمیروم.»
این تلاش برای ماندن کنار دوستانش باعث شد چند ساعت بعد به اسارت درآید.
تیپ «کاکهنهپوش»
این میل به مشارکت جمعی در جنگ باعث میشد بعضی گردانها نام یک طایفه را نیز روی خود بگذارند. ریحان صفری فرماندهای است که بیشترین سابقه حضور در عملیاتهای سرنوشت ساز را دارد.
او در کتاب تاریخ شفاهی «شبهای پرالتهاب» روایت کردهاست: «به ارجمند و باباپور مراجعه کردم از آنها خواستم که پیش مربیان واسطه شوند که به گردان آنها بروم. در آن گردان حدود بیست نفر از همولایتیهایم از تل زالی یاسوج حضور داشتند. بالاخره با وساطت آنها ، من به گردانشان رفتم. گردان را خودمان به نام گردان تیپ کاکهنهپوش نامگذاری کردیم. ما به دلیل اینکه تعداد زیادی از همولایتیها و بستگان از یک خانواده و از نوادگان کاکهنهپوش جد بزرگ ما، در آن گردان حضور داشتیم ، این اسم را در میان خودمان بر آن گردان گذاشتیم.»
پارتیبازی جنگی
محسن رشیدی از فرماندهان استان کهگیلویه و بویراحمد نیز در کتاب وقتی امام را شناختم با اشاره به سازمان نظامی استانی گفته است :«وقتی سپاه تشکیل شد، نیروی کادر تا چند سال چیزی به نام دفترچه خدمات درمانی نداشت. تا بعد از جنگ هم از خدمات درمانی محروم بودیم. ما جز ژاندارمری و شهربانی سازمان نظامی نداشتیم. در این اواخر این سازمانها به هنگ تبدیل شده بود. اسم هنگ داشت ولی سازمان هنگ را هم نداشت. قبل از هنگ، گردان بود.ب یشترین کاربردی که داشت در قالب گروهان ژاندارمری بود. به عنوان مثال میگفتند،گروهان پاتاوه.»
وی در کتاب شاهد پرواز نیز با اشاره به مناسبات قومی در این استان گفته است: استان ما در طول جنگ خیلی تنها بود. بچههای استان هر کجا کنار هم جمع میشدند طبق همان روحیه عشایری سلسله مراتبی برای خود ایجاد میکردند و مسئولیتهایشان را به بهترین شکل انجام میدادند.
برای تشکیل گردان مستقل قائم فامیل و اقوامم را قبل از همه جمع کردم. تنها جایی بود که من پارتیبازی کردم. هرکجا احتمال خطر بیشتر بود از فامیلهای خودم یک نفر را میگذاشتم. آنقدر بستگانم در این گردان تعدادشان زیاد بود که بسیاری از همشهریها آن را گردان تیپ کیعیوض صدا میزدند. کیعیوض پدربزرگم بود.
جنگ جلیل
این نگاه به طایفه و قوم و خویشان در غیاب سازمان رزم مستقل تا آنجا پیش رفته که حالا احمدذکاوت فرمانده و جانباز دفاع مقدس نام جنگ جلیل را بر کتاب خود گذاشتهاست. کتابی که قرار بوده در آن به خاطرات خود وی پرداخته شود اما رشادتهای طایفه خودرا محور کتاب قرار داده است.
بر اساس روایت کتابها تکیه بر خانواده و طایفه از چنان اهمیتی برخوردار بوده که رزمندگان چه در اسارت و چه در مجروحیت هر کجا یک نفر از فامیل و طایفه را در کنار خود داشتهاند چنان دلشان گرم بوده که گویی یک لشکر حامی داشتهاند.
نظر شما