در کتاب حاضر مطرح میشود که در دوران پساکرونا، اصالت آدمی و یا بهتر بگویم اصالت تن و چهره آدمی، در هجمه تصاویرِ اینجا و آنجای او، در معرض نابودی قرار گرفتهاست. چه آنکه بهگفته نویسندگان کتاب، کمشمارند کسانی که منکرِ تأثیر مخرب کرونا بر توانایی آدمیان در خوانش و فهم نشانههای بدنی و غیرزبانی، میشوند. همچنین نیز کمشمارند مخالفین این عقیده که: هنر، در فضایی به دور از تعاملات بدنی و رفتارهای ناخودآگانه و روزمرّه بدنها (proprioception)، خواهد مرد». به باور نویسندگان کتاب، «فرهنگ» است که میانِ دو کیفیت «زندهماندن» و «زندگیکردن» تفاوت میگذارد. آنها در نهایت مدل پیشنهادی خود برای بازگشت دوباره آدمی به زندگیای توأم با رشد و کامیابی را ارائه میدهند؛ مدلی برای رهاییِ آدمی از پدیده شایعشده «صرفاً بودن» و «زندهماندن».

چاپ نخست کتاب در 2020 توسط انتشارات Valiz صورت گرفته و در 2021 به زبان های انگلیسی و پرتغالی و اوکراینی ترجمه شدهاست. در اینجا بخشی از گفتوگوی ناشر اوکراینی کتاب با نویسندگان را میخوانیم. این گفتوگو حدود پنج ماه پیش انجام و متن آن در وبسایت نشر istpublishing منتشر شدهاست:
موضوع کتاب بازتاب جلوهای از مفهوم نزدیکی (nearness) در بستر بحران کرونا است. این مفهوم را کمی روشن کنید: آیا منظور شما نزدیکی بدنها و حضورِ همزمانشان در فضایی واحد است یا چیزی دیگر؟ چه آنکه نزدیکیِ احساسی، الزاماً نیازمند حذف فاصله فیزیکی نیست.
ما نزدیکی را در وهله نخست بهعنوان نزدیکی فیزیکال میفهمیم؛ یعنی «حضور همزمان» در جایی مشخص. این حضورِ فیزیکیِ همزمان، شرطی حیاتی برای درک تمامیّت اشخاص، بهعنوان جزئی از یک بافت فرهنگی ـ تاریخیِ و جزئی از یک موقعیتِ معاصر است. درعینحال بهخوبی میدانیم که حضورِ همزمان، صرفاً امکان نزدیکشدن به یک فرد را فراهم میآورد و شرط کافی آن نیست. بنابراین، مفهوم «نزدیکی» چیزی بیش از حضور فیزیکیِ همزمان است؛ چراکه مفاهیمی چون توجه، همدلی و گشودهبودن به روی دیگران نیز اموری بس مهماند. با این همه نمیخواهیم مفهومِ نزدیکی را به «نزدیکیِ احساسی» تقلیل دهیم.
موضوع ویژه این کتاب بررسیِ آن دسته مدرَکاتِ شهودی یا غریزی آدمی است که بلافاصله پس از دیدن یا شنیدنشان، حرکت و جنبشی را در بدن موجب میشوند؛ حالات چهره، ژستِ دستها، طنین صداها و غیره. ما اینها را بهمثابه دادههایی زیباییشناسانه، درون نوعی «زیباییشناسی» طبقهبندی کردهایم. بنابراین، نزدیکی، تجربه کلیّتی از تمامی این احساسات و دادهها است و ما معتقدیم همین احساس زیباییشناختی است که میتواند برسازنده مواجههای «انسانی» (به معنای قدیم این واژه) باشد.

یک سالی هست که مفاهیمی چون «فاصله اجتماعی»، «بحران کرونا» و «قرنطینه» به دایره واژگان ما افزوده شدهاند. مؤسسات فرهنگی، تعطیل و یا کمکار شده و مدیران فرهنگی ناگزیر به ابداع قالبهایی متفاوت برای کار شدهاند. درحال حاضر چه راهکارهایی پیش روی یک مرکز هنری است و چه خطراتی آینده آن را تهدید میکند؟
ترس ما این است که در بخش هنر و حتی در بخش آموزش، مواجهات و ارتباطات انسانی بهشکلی روزافزون با ابزارهای دیجیتالی صورت گیرند. ما از فرصتهایی که کرونا برای توسعه و رونق دیجیتالیزهشدن فراهم آورده باخبریم اما دقیقاً ترسانیم که همین رونق اقتصادی بالا، موجب چشمچوشیِ روزافزون ما از جنبههای مهم فرهنگ و آموزش و یا ـ کسی چه میداند ـ فراموشی کامل آن جنبهها شود. یکی از این جنبهها اهمیّتِ حیاتیِ «نزدیکی» است که در کتاب چنین توصیفش کردهایم: حضور و بروز تمامیت پیچیده و بدونِ تقلیل یک شخص یا یک اثر هنری، در بستر اجتماعیـفرهنگی و در مادیّتِ تاریخی آن. بعلاوه ما نگرانیم که بدلیل کرونا، هنر بیش از پیش به حاشیه رانده شود.
این پاندمی، ظاهراً مسئولیت دولتها در حمایت از هنر را سبکتر کردهاست؛ دیگر نیازی به رویدادهای زنده نیست و ارائههای دیجیتالی میتوانند جایگزین خوبی برای اجراهای زنده یا نمایشگاههای گالریها باشند. این در حالی است که در امروزِ مثلاً بلژیک آشکارا شاهدیم که همه اجراهای زنده تلویزیونی و اینترنتی، بهطرزی وحشتناک خستهکننده و کسالتآور شدهاند. بهسادگی قابل درک است که تماشای یک نمایش در یک سالن تئاتر، وقتی جزئی از حضور فیزیکی تماشاگران هستیم، هرگز مانند تماشای فیلمتئاتر در خانه نیست. در خانه حواس ما از نمایش پرت و اساساً گستره کمتری از حسّهامان با آن درگیر میشود. در خانه فاصلهای مضاعف وجود دارد که مازادِ فاصله زیباییشناختیِ موردنیاز است. چنین تجربهای هرگز باندازه تماشاکردن درون یک سالن، برانگیزاننده تخیّلات ما نمیشود. امکان اینکه نمایش را تا پایان دنبال نکنیم و کانال را عوض کنیم، زیاد است؛ مثلاً بزنیم کانال نتفلیکس؛ شبکهای که از همان ابتدا میدانیم محتوایش برای تماشای زنده تولید نشده است.

در اینجا ایده والتر بنیامین درباره بازتولید مکانیکی هنر، دوباره همچون موضوعی حاد به میان میآید. ما میبینیم که چگونه انقلاب تکنولوژیک هسته فرمهای هنری را دگرگون میکند. بنابراین، هنرِ زنده در معرض خطر از دست دادنِ کارکرد عمومی و مدنیاش است؛ حتی بعد از دوران پاندمی کرونا. علاوه بر این، درحال حاضر میتوانیم شاهد مشکلات مالی و اختلالات روانی در میان هنرمندان باشیم. بسیاری درآمدشان را از دست داده و افسرده شدهاند چراکه دیگر نمیتوانند خلاقیتشان را با هیچکس به اشتراک بگذارند و آنطور که باید هنرشان را تمرین و تکرار کنند. ترس ما این است که خروج از این مخاطره اقتصادی و روانی، زمان زیادی طول بکشد.
کرونا و عوضشدنِ شکل زندگی و کار (تبدیل خانه به محل کار)، اوضاع و احوال یک مجموعه خلّاق را چگونه تغییر داد؟ این «جهان دوبعدیِ» افقی چه اتفاقاتی را باعث شد؟
ما فکر میکنیم که آن جهانِ تختِ سیال ـ چنانکه در کتاب Creativity and other Fundamentalisms شرح دادهام (پاسکال گیلن) ـ بهدلیل کرونا حتی سیالتر و تختتر شده است. همه ما این روزها، گشتزدنهای سرسری در اینترنت، از یک رویداد به رویداد دیگر را داریم. ما میتوانیم چندین جلسه، کنفرانس و سخنرانی را در زمانی واحد با هم ترکیب کنیم. میتوانیم بخوریم، حرفبزنیم، بخوابیم و بسیاری کارهای دیگر انجام دهیم، در همان حالی که داریم اجرایی بهاصطلاح زنده در فلان سایت را تماشا میکنیم. بنابراین حواسمان بیش از پیش پراکنده است. ضمن اینکه بهنظر میرسد عمر و هوش و انرژیِ هزینهشده ما برای شنیدن یا تماشای یک کار هنری نیز به باد میرود.
در این شرایط، مرز میانِ زندگی و کار، میان زمان فراغت و زمان تلاش، کاملاً مبهم و مسئولیتی بزرگ به دوش فردِ در قرنطینه گذاشته شدهاست: از او میخواهند خودش مرز زمانی و مکانی میان کار و زندگیِ شخصی، میان زندگی عمومی و زندگی خصوصیاش را تعیین کند. درعینحال، نوعی فشار اجتماعی برای کار وجود دارد و زمان زیادی که فرد باید صرف یادگیریِ عملکرد ابزارهای دیجیتالی کند. در خلال اینها، شما نمیتوانید «کارِ واقعی»تان را انجام دهید؛ کاری که در آن مهارت دارید و در شما انگیزه و انرژی و اشتیاق میآفریند. بدبختانه بسیاری مردم خود را درست در چنین موقعیتهایی قرار میدهند، سلامت روانشان را هزینه گرفتن آن دستمزدها میکنند و آسیبهای بلندمدت این انتخاب را براحتی نادیده میگیرند. از این روی ما پاندمی جدّی دیگری را انتظار داریم که زاده کروناست: پاندمی ازکارافتادگی و افسردگی در سطح گسترده. غلبه بر این پاندمی روانشناختی شاید زمان بیشتری طول بکشد زیرا صرفاً تزریق واکسن برای مبارزه با آن کافی نخواهد بود.
قبل از کرونا که مردم میتوانستند سفر کنند و سخنرانی داشته باشند، راحتتر پذیرای شرکت در رویدادهای آنلاین بودند؛ اما حالا که رویدادهای آنلاین فراوان برگزار میشوند، از شرکت در آنها دوری میکنند. چندی پیش یک هنرمند ایتالیایی دعوت ما برای یک سخنرانی را رد کرد و گفت: «به اندازه کافی از این سخنرانیها داشتهام». از افراد دیگر هم چنین پاسخهایی داشتهایم. در این شرایط چه میتوان کرد؟ وقتی مشارکت آنلاین تقریباً تنها راه ممکن برای حضور در محافل عمومی است، دوری از این تنها امکان، راه به کجا میبرد؟
خودِ ما نیز گاهی از شرکت در جلسات آنلاین خودداری میکنیم و اگر انتخابی داشتیم حتما جلسات حضوری و زنده را ترجیح میدادیم. حضور در محل، برای یک سخنرانی یا یک اجرای تئاتر، برای برقراری ارتباط با مخاطب و درک حضورهای تماموکمالِ یکدیگر بهعنوان انسان، بسیار مهم است. بعلاوه شاهد نوعی «خستگی دیجیتال» که میان همکاران و دوستان عمومیت یافته، هستیم. پس، این امتناع به حفاظت از خود و وضعیت روانی ما نیز بستگی دارد. پیشنهاد ما این است که مردم وقت بیشتری را در محافل نزدیک خود بگذرانند و در روابطی عمیقتر سرمایهگذاری کنند. این امر از یک سو آن احساس پوچی و سرخوردگی را که بعد از تمامشدن جلسات دیجیتالی، سراغ آدم میآید کم میکند و از سوی دیگر ما را به خطر انزوای اجتماعیِ ناشی از زندگی آنلاین، آگاه میکند. برای حصول این آگاهی، سرمایهگذاری در شبکهها و جوامع محلی، امری ارزشمند و حتی ضروری است. اینها ازجمله مباحثی جدّی علیه جهانیشدن هستند. همگی از مزایای جهانیشدن باخبریم اما بحران کنونی یک بار دیگر، خطرات بلندمدت نادیدهگرفتن جوامع محلی را به ما یادآوری میکند.

در کتاب عنوان کردهاید که آموختن و آموزش از راه دور، دشوار است. آیا این دشواری را میتوان مربوط به تجربههای قبلی ما در آموزش حضوری دانست؟
ما دریافتیم که شباهت و ارتباطی عمیق میان هنر و آموزش وجود دارد؛ دستکم در زمینه اثرگذاری روی مردم و ایجاد ارتباط با آنها. خطا نیست اگر بگوییم هنر همیشه واسطهای برای یادگیری و درنتیجه فرمی از آموزش بودهاست. از همین روست که بیشمار شیوه برای یادگیری وجود دارد. بنابراین لازم نیست مأیوس شویم و حالا که به فضای آنلاین روی آوردهایم، پایان آموزش و تحصیل را اعلام کنیم. هرچندکه با چرخش بهسمت کلاسها و محیطهای آموزشی آنلاین، مفهومی از پایانِ تحصیل درک میشود؛ و این احساس را بهویژه کسانی دارند که از شیوه سنتی کلاسها «در زندگی واقعی» رضایت کامل داشتند. آن شیوه سنّتی اگر درست بهکار رود و موفق باشد، شباهت زیادی به یک اجرای زنده ـ نوعی پرفورمنس ـ دارد. اشتیاق معلم، اشتراک دغدغهها، احساسِ باهمبودن، باهم تجربهکردن، باهم نگاهکردن به یک ابژه و تلاش برای رسیدن به بینشی مشترک برای انتقال دانشها... همه اینها جنبههای آن شیوه از آموزش هستند که نیازمند نوعی «چیدمانِ زنده» است، جایی که بتوان حضورِ دیگران را احساس کرد. نزدیکیِ معلمان و دانشآموزان، به اشتراک گذاشتنِ فضا و زمان، سویهای آیینی ـ تشریفاتی دارد که در کتابهای درسی، بهسادگی فراموش میشوند. البته میدانیم که آموزش زنده همیشه هم به این خوبی نیست و چنین فضای الهامبخشی، درحقیقت، نوعی استثنا یا آرزوست. یک معلم همواره در آرزوی ایجاد تفاوت و ایجاد ارتباط قلبی با دانشآموز است. ازیکطرف همگی باورِ داریم که چنان ارتباطات عمیقی، در درازمدت میتوانند زندگی افراد را واقعاً تغییر دهند و از طرف دیگر، اگر صادق باشیم اعتراف میکنیم که تاکنون، آموزش آنلاین، با آن فضاهای خالی، آن صفحاتِ بینامونشان و غریبه و آن پاورپوینتهای همراه با صدا، هرگز به آن فضای الهامبخش، نزدیک هم نشدهاند.

در کتاب آوردهاید که رویدادهای حضوری مهم هستند از آن رو که به ما امکان میدهند در نوعی هارمونی و هماهنگی با یکدیگر قرارگیریم. در یک رویداد آنلاین که اتفاقاً به ایدهای وحدتبخشِ بپردازد چه کاستیهایی میبینید؟
نظر ما این است که رویدادهای آنلاین سطحیتر از رویدادهای حضوری هستند. اگرچه بهلحاظ علمی میدانیم که همبستگی و اتحاد اجتماعی مردم، بدون هیچ اجتماعِ فیزیکی هم میتواند رخ کند. برای مثال مردمی که به زبانی واحد صحبت میکنند و یا همگی جانبدار و مشوّق نوعی هنر یا ورزش ملی هستند، میتوانند بدون داشتن هیچگونه ارتباط و نزدیکیِ فیزیکی، متحد باشند. اما آنچه در این نوع اتحاد فراموش میشود، همنفسیِ جمعی است، آن ریتم جمعیِ با هم حرکتکردن، با هم سکوتکردن و با هم تمرکزکردن.
به باور ما حداقل نیاز انسان، داشتن لحظاتی از با دیگران بودن است؛ در مثلاً یک موزه، تئاتر یا فستیوال که بتوان بهنوعی درجمعبودن خود در جهان را جشن گرفت. معضل ما درباب گردهمآیییهای آنلاین این است که تجربه اتحاد و با دیگران بودن را به تجربهای فردی محدود میکنند. شاید بتوان همان اجرا یا کنسرت را در خانه دید اما همه ما بهصورت فردی و ایزوله به آن واکنش میدهیم و به همین دلیل، رسیدن به احساسی از با هم بودن بس دشوار میشود. همچنین، تجربه آنچه «محفل شهری» (urban intimacy) مینامیم در فضای آنلاین فراموش میشود. در یک محفل شهری میتوان میان جمعی علاقمند به چیزی مشترک ـ مثلاً شاخهای از هنر ـ حضور مکرر داشت، حتی اگر زندگیِ واقعیشان بهکلّی متفاوت از ما باشد. این تجربه نیازمند گشودهداشتنِ ذهن و زیر سوال بردنِ پیشداوریهای ناخودآگاهمان درباره مردم است. در یک رویداد فرهنگی، میتوان همراه دیگران شد و از چیزهایی مشخص لذت برد؛ بی که با آنها دوست یا آشنا باشیم. محافل شهری، احساس ارتباط یا حتی یگانگی و اتحاد با بسیاری کسان را ممکن میکنند، بی که نیاز به صمیمت واقعی یا ارتباط بیشتر باشد. این تجربه، برای پذیرش امری مهم، ضروری است؛ برای پذیرش تفاوتها در عینِ اتحاد. یکی از کاستیهای باهمبودنهای مجازی این است که تو دیگر با این تفاوتهای واقعی روبرو نخواهی شد.

این بحران همه ما را در خواهد گرفت. آیا ما شاهد روند بازتعریف (re-ccoding) مفاهیمی چون حمایت، اعتماد و حتی حساسیت هستیم؟
پاندمی دستکم وادارمان کرد دریابیم، «حمایت» چقدر مهم است و همچنین نظام حمایت از بهداشت و سلامت چقدر اهمیت دارد. بنابراین، امیدواریم ضروررتِ سرمایهگذاری در این مهم، دوباره در دستور کار نهادهای سیاسی قرار گیرد. اما در زمینه اعتماد، همچنان ترسانیم که اقدامات دولتها و افکار عمومی، بیشتر بهسوی بیاعتمادی سوقمان دهند؛ چنانکه در حال حاضر میل به کنترلگری دوباره اذهان را فراگرفته است. ترس ما این است که [بهویژه در زمینه خلق هنر] این میل همراه شود با نوعی بیاعتمادی عمیق و سیستماتیک نسبت به هر شکلی از ابهام و انحراف از وضعیت رایج.
امروزه با شهروندان، همسایگان و حتی دوستان و خانوادههایی مواجه هستیم که همدیگر را لو میدهند و یا خبر احتمالِ بیماربودن هم را به سازمانهای مربوطه گزارش میکنند. مشوّق و محرّک این رفتار، از یک سو دولتها و رسانههای حاکم هستند و از سوی دیگر ـ بهشکلی بس قدرتمند و گسترده ـ شیوع اخلاقیاتِ نُرمساز و قضاوتگر افکار عمومی که در پلتفرمهای اینترنتی و گفتوگوهای بیپایانِ شبکههای اجتماعی، دنیال میشود. بنابراین، پاسخ من به سوال شما درباره بازتعریف مفاهیم، مثبت است. ما درحال خروج از روابط مبتنی بر اعتماد و ورود به روابط مبتنی بر ترس و پارانویا هستیم.
پروژههایی هنری میشناسید که در دوران پاندمی کلید خوردهاند و در مضمون، این تغییرات بزرگ جهانی را بازتاب میدهند؟
هنوز نمونههای زیادی نداریم. شاید هم هنوز برای تشخیص ماهیت واقعی تغییر و تحولاتی که درحال تجربهشان هستیم، کمی زود باشد. البته که مردم درباره روزهای کرونایی و قرنطینه کتاب مینویسند؛ برخی از کندشدنِ زندگیِ پیشین خود خوشحالند و برخی از انزوا و تنهایی این روزها، درمانده و ناخرسند. اما درحقیقت اینها، احساساتی هستند که همیشه وجود داشتهاند. شاید در آینده شاهد هنرمندانی باشیم که فرمهای سمبولیک و درکپذیر جدیدی را برای بیان و جسمیتدادن به احساس، طعم یا تجربه این روزهای پاندمی ابداع میکنند و یا شاید «هنر کرونا» به چیزی نوستالژیک بدل شود، به تجربهای مشترک و قابل بازگشت که ابزار نوعی اتحاد و همبستگیِ نسلهای آینده تواند بود. یقیناً بههمراه تکنولوژیهای جدید، تجربههای هنریِ جالبی در راهاند. برای مثال ما کارهای یک گروه موسیقی معاصر بلژیکی ـ بهنام نادار ـ را دنبال میکنیم تا ببینیم چگونه با این واقعیت جدید رفتار میکنند. آنها نخست میکوشند این واقعیت را بپذیرند و دوم میخواهند آن را به یک ساز موسیقی جدید تبدیل کنند. مواردی اینچنین یقیناً تحولات هیجانانگیزِ آینده هنر هستند.
نظر شما