بعد از «روح گریان من»، «رهبر عزیز»، «حسرت نمیخوریم» و چند کتاب دیگر از جمله «هزار فرسنگ تا آزادی» و «آکواریومهای پیونگ یانگ»، کتاب مستطاب «نیم دانگ، پیونگ یانگِ» رضا امیرخانی تلاش دارد ـ برخلاف آثار فوق که تصویری بسیار منفی از کره شمالی ارائه دادهاند ـ چهره ناشناخته سرزمینی اسرارآمیز را بهشیوهای دوستانه و با ظرافتی همدلانه در قالب سفرنامهای طنزگونه و شیرین بر علاقهمندان عرضه دارد و آنها را به شناخت بیشتر سرزمین و حکومت فروبسته کمونیستی کره شمالی ترغیب کند.
امیرخانی نویسنده سرشناس و البته کنجکاو و شیطون ایرانی است که طی دو سفر در انتهای بهار و زمستان سال 1397، یکبار در هیأت مستندسازی همراه تیم مؤتلفه و بار دیگر در کسوت نویسندهای که قصد معرفی صادقانه این کشور دارد، به این سرزمین سفر کرده است.
وجه شباهت اولیه روایت امیرخانی از پیونگ یانگِ حزب حاکم- شهری فروبسته از تعاملات بینالمللی با تنها یک پرواز در روز (پکن- پیونگ یانگ و برعکس) و شهری عاری از آزادیهای فردی و اقتصادی و آموزشی و خانوادگی- با روایت فراریهایی که کتابهای فوقالذگر را نوشتهاند و فریاد استبداد رژیم حاکم و فقر و بدبختی و ریاکاریهای رفتاری شهروندان را به گوش جهان رساندهاند، ترسیم فضای بهشدت کنترل شده مناسبات اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی در این کشور است؛ موضوعی که بهعقیده امیرخانی در حس اطاعتپذیری کرهایها از یکسو و ساختار قدرتمند و کنترلگر حزبِ همواره همه جا حاضر کارگر ریشه دارد.
اما نکته اصلی و درواقع تز اصلی موردنظر نویسنده نه در برجسته کردن این وجوه، بلکه در نشان دادن علتالعلل این ظواهر و روبناها است؛ یعنی تحریم. به باور امیرخانی، برخلاف تحلیلهای دیگر از جمله کتابهای فوق، تحریم است که کره شمالی را به سمت تکصدایی و استبداد سوق داده است. بنابراین استبداد معلول است و نه علت. تحریم برای وی، نه تنها راه تبادل کالا و ارز را میبندد بلکه راه «حرف» را هم میبندد. اما وقتی راه حرف بسته شد، سیاستمداران نیز با انگیزه مقاومت در برابر تحریمها و همراه کردن مردم با خود، به تصمیمهای غلط سوق داده میشوند و بدین ترتیب امکان توسعه سیاسی و اقتصادی و آزادیهای فردی و گروهی سلب میشود. وی در گفتگو با پزشکان بدون مرز استرالیایی در پیونگ یانگ این نگاه را چنین تشریح کرده است: «آنها (پزشکان بدون مرز) طبیعتاً بیآنکه فاش بگویند مقصر را حکومت میدانند و من هم برایشان از تحریم میگویم... این همان تفاوت نگاه ماست. ایراد حکومت بهجای خود، اما تحریم اولاً خود دلیلِ برخی ایرادات است و در ثانی، مقوم برخی ایرادات دیگر ...» (309). در جای دیگر هم همین مضمون با هدف تعیین جایگاه زیربنا و روبنا آمده است: «جرأت ندارم بهش بگویم که حالا میفهمم تحریم و دیکتاتوری دو روی یک سکهاند. کشور تحریم شده ناچار به دام چالهی تک صدایی میافتد و تکصدایی شروعی است برای دیکتاتوری» (83).
این همان تصویر متفاوتی است که امیرخانی بهدنبال آن است؛ چیزی که وی را، علیرغم سرککشیدنهای خارج از برنامه و دست انداختن مأموران حزب کارگر و رو کردن دست آنها در نمایشهای متعدد خودکفایی و سلامت اخلاقی جامعه و رونق اقتصادی و غیره، به سفر دوم ترغیب کرد تا شاید تصویر دقیقتر و بهتری از این کشورِ گرفتار در تحریمهایی که حتی زنان باردار و نوزادان را نیز گرفتار سوء تغذیه کرده است، بهدست آورد.
اما به باور من، در کنار عطش جهانی برای شناخت کره شمالی- چیزی که امیرخانی را به انتشار این سفرنامه از میان دهها سفرنامهای که نوشته و جز دو مورد انگیزهای برای انتشار آنها نداشته- سوق داده است، دغدغه اصلی نویسنده برای انتشار این اثر، «ایران» است.
امیرخانی در سراسر این کتاب در جستجوی چرایی این فروبستگی و چگونگی عملکردِ پنهانگر حزب حاکم است تا مستقیم و غیرمستقیم گوشی را دست سیاستمداران وطنی داده باشد تا مبادا ما نیز در نتیجه تحریمهای نظام سلطه، قدم در راهی بگذاریم که شمالیها گذاشتند. او تصمیم درست را ارتباط با جهان میداند و بنحو نمادین میخواهد هر ایرانی ـ اعم از باسواد و بیسواد و حقوقبگیر و کاسب ـ حداقل با دو خارجی ارتباط داشته باشند تا علاوهبر توسعه بینش فرهنگی و تعامل با دیگر فرهنگها، هرگونه تحریمی را بیاثر کنند.
تنها یک نکته در کلام امیرخانی مغفول میماند و آن اینکه تحریمها از چه هنگامی شمالیها را چنین کرد؟ سخن بر سر تقدم مرغ و تخم مرغ و یا عدم نقش تحریمها بر انسداد سیاسی و اقتصادی نیست. سخن بر سر دیوار کج و راهی است که از ابتدا انتخاب شد. نظام مستبدی که با تقدسسازیهای هیجانی و ایدئولوژیک، برای کره شمالی، تاریخی منقطع از گذشتهاش ترسیم کرده و تولد «کیم ایل سونگ» رهبر نخست این کشور را مبدأ تقویماش قرار داده و به بهانه اجرای ایده «جوچه»، استقلالی مصنوعی از شوروی و چین به نمایش گذاشته و ذیل این برنامه هرگونه مالکیت خصوصی و آزادیهای فردی و فردگرایی را چنان به محاق اجرایی و تبلیغاتی برده است که ساکنان این کشور هرگونه تصوری خلاف جریان جاری را نقشه پلید استعمار و سرمایهداری میدانند، و انسداد ذهنی را عینیتی تاریخی در قرن گشودگیها و آزادیها بخشیده است، آیا در ایجاد این شرایط معلولی است که صرفاً واکنشی اشتباه داشته است؟
باری، این کتابِ خواندنی از وجهی آثار دیگر را تکمیل میکند و از وجهی دیگر، وضعیت انسانهایی را پیش چشممان میآورد که به آزادی، شادی، ارتباط با دیگری، رفاه و شکوفایی نیاز دارند. آنها از نوع بشر، و بهگفته سعدی، عضوی بهدردآمدهاند؛ زندانیانی که نظام حاکم، آنها را بهمصداق نظریه جامعهشناسان، به زندانبانشان نیازمند و شاکر ساخته است.
نظرات