-چطور باهم آشنا شدند؟ اتفاقی، مثل همه. اسمشان چیست؟ مگر برایتان مهم است؟ از کجا میآیند؟ از همان دوروبر. کجا میروند؟ مگر کسی هم میداند کجا میروند؟
این آدمهای بیمکان و بیزمان که نه اسمشان مهم است و نه مقصدشان و از اینجهت ما را به یاد دیدی و گوگوی در انتظار گودو میاندازند، مهتر و اربابی هستند که باهم همراه میشوند تا رمانی درباره داستان گفتن و روایت کردن شکل گیرد. اثر از طریق روایتهایی که این دو برای هم نقل میکنند یا شخصیتهای دیگر رمان برایشان تعریف میکنند پیش میرود. برخلاف معمولِ آثار ادبی با موضوع سفرهای ارباب و مهتری که سرآمدشان دن کیشوت است، این بار شخصیت مؤثر و پرداختهشدهتر، نوکر (ژاک) است و اربابش (که در هیچ جای رمان حتی نامش نیز نیامده است) زیر سایه او حرکت میکند؛ حرکتی که برخلاف دن کیشوت نه در سودای جنگ با آُسیابهاست و نه خیال زنده کردن رؤیای شوالیهها را در سر دارد. ژاک عاشق حرف زدن است. به قضا و قدر اعتقاد دارد. مدام میگوید: «از خوب و بد هرچه در این پایین به سرمان میآید، آن بالا نوشتهشده.» ولی وجود پرتناقض و نگاه منفعتطلب او باعث میشود که این اعتقاد در رمان تنها به کار ایجاد طنز موقعیت و کلام بیاید. ژاک همانگونه که دوست دارد، رفتار میکند و برای توجیه میگوید: «همان بالا نوشتهشده بود که این کار را بکنم.» و یا درجایی به ارباب میگوید: «نظر به اینکه آن بالا نوشته شده وجود من برایتان ضروری است، من میتوانم از این مزیت هر چند دفعهای که موقعیت اجازه دهد، سوءاستفاده کنم.» (ص225).
علاوه براین ویژگی، داستانها و خرده داستانهای کتاب نیز معمولا سویه کمیکی دارند که در شخصیتها یا عملکردشان نهفته است و حکایت را یکسره به سمتوسوی طنز میکشاند. ولی طنز اثر تنها در طنز موقعیت یا عبارت و کلام خلاصه نمیشود و بیش از آن، نتیجه بازی نویسنده با فرم است. اثر (که از تریسترام شندی نوشته لارنس استرن فراوان تأثیر پذیرفته) در بستر روایتی سرشار از عناصر آثار پستمدرن (پارودی نویسی و تقلید طنزآمیز از ژانرهای دیگر، حذف کامل پیرنگ و نبود داستانی معلوم و مشخص، بیقاعدگی در ساختار، عدم انسجام، اتصال کوتاه و پرش در روایتها، حضور محسوس نویسنده، پایانهای باز، فاصلهگذاری، بینامتنیت، تغییر زاویه دید و استفاده از راویهای متعدد، پارادوکس و...) حرکت میکند تا برخوردار از ساختاری شالوده شکنانه شود و رنگ اثری ضد رمان به خود گیرد تا آنجا که مخاطب را به تردید بیندازد که این اثر مربوط به چهار قرن پیش است، یا اثری است قرن بیست و یکمی؟!
رمان از زبان راوی دانای کل نقل میشود. اوست که همراه ژاک قضا و قدری و اربابش سر به کوه و بیابان میگذارد تا پای روایتهایی بنشیند که آنها میگویند یا از دیگران میشنوند. ولی قهرمانهای ما پراکندهگو هستند. ماجرایی را تا نیمه رها میکنند و سراغ یکی دیگر میروند، گاه نقل ماجرا به علت جدالشان به فرجام نمیرسد و گاه آنقدر به سخن شاخ و برگ میدهند که ماجرای اصلی در سایه قرار میگیرد. این امر به راوی امکان نقل یک داستان درستودرمان را نمیدهد! این است که جاهایی خسته میشود، فرم را هر جا بخواهد تغییر میدهد و یا زمام اختیار را دست مخاطب میدهد تا هر طور خواست خودش اثر را ادامه دهد! درجایی دو راه پیش روی مخاطب میگذارد تا هرکدام را که خوش داشت انتخاب کند! گاهی از رخدادها اظهار بیاطلاعی میکند و گاهی او هم چون شخصیتها اعتراف میکند که ماجرای نقلشده با آنچه واقعا اتفاق افتاده فرسنگها فاصله دارد! گاهی نیز در میانه ماجرا روایت را قطع میکند و شروع به حرف زدن و یا بحث با خواننده میکند. گاه مخاطب خودش حرفهای راوی را قطع میکند و بهعنوان شخصیت دیگر اثر به میدان میآید!
کتاب چنین دنیای آشفتهای را به تصویر میکشد تا در سایه از این به آن شاخه پریدنهای هنرمندانه و شوخطبعانه ، مخاطب را هم با خودش در لذت بردن از این بینظمی استادانه شریک سازد! ولی این روند غیرعادی روایتگری از سفری که مسیر و هدفش مهم نیست، از لطف و جذابیت اثر نمیکاهد. داستانپردازی پرکشش و ضرباهنگ تند روایتهای فرعی، چنان جذابیتی به متن میدهد که مخاطب علیرغم پیچیدگی ساختار اثر، آن را با لذت و بهراحتی میخواند و ماجراهایش را دنبال میکند. بهعبارتدیگر در این اثر، روایتپردازی قربانی تکنیک نمیشود و ارزش دراماتیک آن در سایه تکنیک قرار نمیگیرد. از سوی دیگر علیرغم اینکه اثر در بسیاری از اوقات به ماجراهای پیشپاافتاده و یا مضامینی که بار اروتیک دارند پرداخته و آنها را به طنز کشیده، ولی این امر از بار ادبی و هنری رمان نمیکاهد و مخاطب سختگیر را هم همچنان با خود همراه میکند.
اما این بازیهای طنزآمیز با فرم و موضوع کتاب، دستمایه هدف دیگری قرار میگیرد: دیدرو در این اثر تخیل و نیز نثر ساده و بازیگوشش را بکار میگیرد تا روایت خودش را از مضمون و موضوع محوری کتاب (قضا و قدر و جبر و اختیار) ارائه دهد و آن را شوخطبعانه به بازی بگیرد. در این راه ویژگیهای شخصیتی پر از تناقض و کاریکاتوریستی ژاک (که در پس چهره حراف و عافیتطلب و بهظاهر سبکمغزش فیلسوفی نهفته است) به یاریاش میآید و در قالب گزینگوییهای فلسفی او و اربابش ظاهر میشود تا بیانگر این نظر نویسنده باشد که در این دنیا هیچچیز مطلق نیست و زندگی نیز مانند رمانی که در دست داریم سرشار از تضادها یی فراتر از نگاه مطلقگرای جبرباورانه است:
-ضوابط اخلاقی، مقرراتی است که به نفع خودمان برای سایرین وضع میکنیم.(ص116)
-هیچکس نمیداند این چرخ گردون چه میخواهد یا چه نمیخواهد، چهبسا خودش نیز نداند!(ص15)
-ما سهچهارم عمرمان را به خواستن و نتوانستن میگذرانیم.(ص329)
این طنز فلسفی تنها در عبارات و گزین گویهها نمیماند و در عمق اثر جاری میشود تا ژاک و اربابش در سفری که نمادی از گذشت زمان بر پایه رفتن بهسوی سرنوشتی محتوم است روایتگر آن شوند. در فرازی از اثر، شخصیتها، به قلعهای وارد میشوند که به کسی تعلق ندارد و متعلق به همگان است و شخصیتهای اثر در آن بودهاند و خواهند بود بااینحال حدود بیست گستاخ مدعی وراثت کل قلعه هستند و جرئت مخالفت را به کسی نمیدهند تا این فضای وهمآلوده آمیخته با طنز تلخ، بازتابی از نگاه فلسفی دیدرو به ایده نابرابری میان انسانها باشد.
این اثر پس از مرگ نویسندهاش منتشر شده و مورد تحسین بزرگانی چون گوته، هگل، مارکس، فروید، بالزاک وبودلر قرار گرفته، نویسندهای مثل کوندرا آن را مسحورکننده خوانده و فیلمها و نوشتههایی تحت تأثیر آن ارائه شده است. از اینرو آنرا میتوان از زوایای مختلفی بررسی کرد. ولی شک نیست که از زاویۀ طنز، ژاک قضا و قدری و اربابش شگردهای طنزنویسی را یکجا در خودش جمع کرده تا در قالب یک رمان، به علاقهمندان به طنز یاد دهد چگونه میتوان نگاهی عمیق و هستی شناسانه را به یاری سیالیت ذهنی و کمک گرفتن از بازی با فرم و نقل روایتهای جذاب در قالب اثری خواندنی و ماندگار انعکاس داد. خواندن این کتاب به همهکسانی که دوست دارند طنز بنویسند یا دوست دارند فکر کنند که دارند طنز مینویسند یا طنز مینویسند توصیه میشود.
ژاک قضا و قدری و اربابش را مینو مشیری ترجمه کرده و اولین بار در سال 1386 از سوی نشر فرهنگ نو چاپ و منتشرشده است.
نظر شما