
شاهین رهنما در «چوپاچو» داستان مردی را روایت میکند که بالاتر از درختها روی هوا راه میرود.
رهنما در این کتاب بخشی از داستان زندگی پسر نوجوانی به نام تراب را به تصویر میکشد که به نوعی درگیر مشکلات خانوادهاش است. خانوادهای که در اثر اعتیاد پدر متحمل سختیهایی شده است.
نویسنده در این کتاب به مشکلات و سختیهایی اشاره میکند که یک زن روستایی علیرغم تحصیلات دانشگاهی به جان میخرد تا زندگیاش ازهم نپاشد و بتواند پسرش را اداره کند. زنی که به دلیل شهادت پسر بزرگش و جانباز و زمینگیر شدن برادرش رنجدیده و غمگین است. اما با این وجود تسلیم نشده و با کارگری در مزارع چای و برنج روزگار میگذراند.
داستان از جایی شروع میشود که تراب یعنی همان راوی داستان، از تصورات پدرش سخن میگوید. پدرش مدعی است که مردی را دیده که بالاتر از درختها روی هوا راه میرود. اما تراب و مادرش باور نمیکنند و این تصورات را حاصل توهمی میدانند که به دلیل مصرف مواد مخدر در او ایجاد شده است. اما مساله به اینجا ختم نمیشود، کمکم ریحانه، دختر ِدایی تراب و جلیله و وهاب، از همروستائیهایشان هم این ادعا را مطرح میکنند و تراب با تمسخر با آنها برخورد میکند.
رهنما در این داستان بلند واقعگرا با رگههایی از تخیل، نیم نگاهی هم به جنگ تحمیلی و اثرات آن در زندگی دایی تراب دارد همچنین مردی به نام رستم را وارد داستان میکند که در ابتدا تراب او را مردی معتاد و چشمچران میداند اما بهتدریج متوجه میشود او از همرزمان برادرش معراج و داییاش خسرو است و درباره او اشتباه میکرده و با او دوست میشود.
داستان در قالب 46 فصل کوتاه روایت شده و ساده و روان پیش میرود، به همین دلیل خواندنش برای نوجوانان راحت و جذاب است.
در بخشی از داستان میخوانیم: «بابا لرزید، خیلی هم لرزید، به سرعت منقل را برداشتم و خمیدهخمیده بردم بیرون. دبه نفت را برداشتم و آخرین قطرههای نفتش را ریختم روی زغالها. کبریت که زدم، منقل را بردم و چسباندم به بابا. کومه خیلی زود گرم شد؛ گرمِ گرم. اما بابا هنوز سردش بود و میلرزید. دستهایش را مالیدم. سرش را مالیدم. لبخند زد و خیلی آرام پرسید: «مامانت تنهاست؟»
گفتم: «آره، اما عیب نداره.»
لبهایش تکان خورد و به سختی شنیدم که گفت: «نرهغول من!»
بعد به آتش نگاه کرد و دوباره خندید. گفتم: «چیه؟ آتیش را دیدی دهنت آب افتاد؟»
بلند شد و سرجایش نشست. دستش ار روی آتش گرفت و گفت: «آخ چقدر گرمه!» ...»
بخش کودک و نوجوان انتشارات سوره مهر (مهرک) کتاب «چوپاچو» را با شمارگان هزار و250 نسخه و قیمت 28 هزارتومان منتشر کرده است.
نظر شما