آخرین مصاحبه با فیلسوف الجزایریتبار فرانسوی در کتابی با نام «ژاک دریدا؛ من مرگ خود را در نوشتن زندگی میکنم» منتشر شد. گفتوگوها را «جان برنباوم» انجام داده و حسین کربلاییطاهر (شاهین) ترجمه را برعهده داشته است.
جان برنباوم در مقدمه کتاب نوشته است: «روزنامه فرانسوی لوموند در 19 اوت 2004 مصاحبهای با عنوان «من با خودم در نبرد هستم» با ژاک دریدا منتشر کرد. فیلسوف در آن مصاحبه بر صحنهای ظاهر شد که با آن آشنا بود، در سوگ خاستگاهی که دمادم و بیوقفه وجود او را تحت تاثیر قرار میداد و اکنون دیگر به نظر میرسید که تمام وجود او را دربرگرفته باشد. دریدا بر این صحنه، اینبار بیش از همیشه، بر آن شده بود تا به عنوان یک بازمانده قدم پیش بگذارد. آن هم در هر دو وجه آن، به عنوان «شبحی تعلیمناپذیر که هیچ وقت چگونه زیستن را نخواهد آموخت» و مردی که نمیخواهد از «آری گفتن» به زندگی دست بکشد، متفکری که تمام آثارش تجلیلی است از قدرت ویرانگر هستی.
چند هفته بعد از چاپ این مصاحبه، در شب نهم اکتبر همان سال، دریدا تسلیم بیماریاش شد. برای آن دسته از مخاطبان دریدا که آثارش را خوانده و به او عشق میورزیدند و آماده همراهی با او در مسیری طولانیتر بودند، درک این خبر کار سادهای نبود. در لحظهای که پرده پایین آمد، تقریبا به طور غریزی، حس میکردی که بهتر است حرکت نکنی: بهتر است همان جا، در کنار او بمانی، بر آن صحنه سنگدل سوگواری، جایی که باید او را «بدرود» گوییم.
اما او نه از صحنه ناپدید شده و نه آن را ترک کرده است. اگر اجازه داشته باشم مایلم تا در اینجا از ایمره کرتس یاد کنم و از کمپانی تئاتر اوِرت در پاریس تشکر کنم، جایی که رمان سرود روحانی برای کودک زاده نشده او برای اجرای صحنهای تنظیم و به نمایش درآمد. در پایان ماه اوت همان سال، لوسین اتون، مدیر این تئاتر بعد از خواندن مصاحبه دریدا در لوموند از من دعوت کرد تا شاهد نوشته وهمآلود این نویسنده مجار و برنده جایزه نوبل ادبی باشم. در این دعوت مهماننوازانه انتظار آنکه دو چیز با هم اتفاق افتد نبود: در سرود روحانی کرتس، در این کلمات پریشان مردی در نیمهراه زندگی، آنچه به آن اشاره میشد در واقع چیزی بود شبیه: «من زنده ماندم پس هستم.» اگر دقت کنی همهچیز آنجاست، همه چیز به شکلی از مضامین دریدایی بازمیگردد.»
نویسنده در بخش دیگری از مقدمه مینویسد: «من قادر به زنده ماندن بودم و یا به بودن و زیستن، فقط مخفیانه،» گویی از زبان راویِ این سرود روحانیِ عجیب بیرون میآید. زیستن مانند مردن، چیزی نیست که کسی آن را بیاموزد. تمام آنچه میتوانیم انجام دهیم، ظهور و بروزش است آن هم با همدیگر. سعی بر آموختن زیستن از یکدیگر، در یک تشویش مشترک که هر کدام در انتظار مرگ دیگری است؛ بنابراین ضرورت میان این دو تصویر ناواضح: شبح و کودک، وجه تمایز قائل نمیشود. نه تنها چون هر کسی که وارد مبارزه مرگ میشود خود را برای برداشتن قدمی به ماوراء آماده کرده است-«خلع سلاح شده مانند یک بچه تازه تولد یافته»- بلکه مخصوصا چون ماموریت هر بازماندهای، یکی از دو نفری که موقتا زنده مانده، شامل طاقت آوردنِ غیبتِ از دست رفته میشود. این شخص آماده است تا بار غیبت فرد از دست رفته را حمل کند و یا به عبارت بهتر، فقدان را تحمل کند، درست مانند کسی که کودکی را حمل میکند.»
«ژاک دریدا: من مرگ خود را در نوشتن زندگی میکنم» در 80 صفحه، شمارگان یکهزار نسخه و بهای 10 هزار تومان از سوی نشر آفتابکاران منتشر شده است.
نظر شما