شیخ محمد خیابانی از آزادیخواهان و مجاهدین دوره انقلاب مشروطه ایران در تبریز بود که 21 شهریورماه به شهادت رسید. به مناسبت سالروز شهادت وی نگاهی به کتاب «قیام شیخ محمد خیابانی» نوشته احمد کسروی میاندازیم و قیام آزادیخواهانه او را بررسی میکنیم.
احمد کسروی در کتاب «قیام شیخ محمد خیابانی» شرح کاملی از این قیام ارائه میدهد.
نخستین دیدار خیابانی و کسروی
کسروی میگوید که او نخستین بار در سال امضاء فرمان مشروطیت با خیابانی آشنا شده بود. اما این آشنایی دلیل سیاسی نداشت بلکه از این جهت بود که کسروی در آن سال شاگرد مدرسه طالبیه تبریز شده بود «که یکی از مدرسههای قدیم تبریز است، و در آنجا علمهای دینی از فقه و اصول و عربی درس خوانده میشود.» کسروی که در آن زمان شانزده ساله بود، و خیابانی «گویا بیشتر از سی سال داشت.» میگوید: من از همان بار نخستینی که خیابانی را دیدم در رخساره سفید و روشن، و موهای مشکی و اندام باریک و چشمهای سیاه درشت او، و نگاههای تندی که او از پشت شیشه عینک میانداخت، یک جدیت و زیرکی مخصوصی سراغ گرفتم، و هر هنگامی که با او روبهرو میآمدم دوست داشتم که در سیمای جدی و رنگ رخسار گیرنده او تماشایی کنم.
پس از کودتای محمدعلی شاه در تهران، و پشتیبانی واپسگرایان تبریز از آن، خیابانی به جرگه «آزادیخواهان تبریز» پیوست، و پس از پیروزی مشروطهخواهان به نمایندگی مردم تبریز در دوره دوم مجلس انتخاب شد، و به تهران رفت. وقتی که قوای روس تبریز را اشغال کردند و به زجر و کشتار آزادی خواهان پرداختند، خیابانی مدتی را ناگزیر در قفقاز گذراند، تا اینکه با وساطت امام جمعه تبریز به آن شهر بازگشت، و چون قدرت روس و یارانش در تبریز همچنان برجا بود ناچار گوشهنشین شد اما اندکی بعد دوباره پیشنمازی را از سر گرفت، و چون «رساله عملی» آقا سید محمدکاظم طباطبایییزدی را «به بغل زده» و به مسجد میرفت «مریدان دیرینه را دل از وی برگشته بود، و دیگر نخواسته بودند نماز خدا را پشت سر او بخوانند.» لیکن مدتی بعد خیابانی پیش نمازی را رها کرد، و در دکانی در بازار تبریز به داد و ستد پرداخت.
آزادیخواهان تبریز به حجرهاش رفت و آمد داشتند، و بدون جلب توجه حکام وقت درباره امور کشور به بحث و گفتگو میپرداختند. «و چون آن مرحوم خردمندی و سنگینی و تیزهوشی را با هم داشت این بود که روز به روز نفوذ او بیشتر میگردید، و بلکه گروهی را فدوی و مرید خود گردانیده بود که روز به روز نفوذ او بیشتر میگردید، و از فرمان و سخن او سرپیچی نداشتند.»
آزادی آذربایجان؛ رویای خیابانی پس از انقلاب روسیه
کسروی میگوید که خیابانی «بزرگترین آرزویش این بود که روزگاری بیاید و وی زمام اختیار آذربایجان را در دست بگیرد»، و همین سبب دو دستگی در میان دموکراتهای تبریز شد، که نخست به گروه خیابانی و گروه «دموکراتهای قانونی» و سپس به «تجددیون» و «تنقیدیون» بخش شدند. کسروی در دنبال کلام میگوید که «زمامداری و پیشوایی حزب دموکرات برای خیابانی خود ماننده این بود که سررشته همه کارهای آذربایجان را به دست گیرد... و خواهیم دید که وی به نام و به پشتیبانی همان لیدری دموکرات، کارهای بس بزرگی کرده، و سرانجام به نام «قیام» به دیکتاتوری میآغازد.»
نفوذ خیابانی در میان آزادیخواهان تبریز
کسروی مینویسد: «جنگ بزرگ اروپا در آذربایجان دوره تازه را پدید آورد و فشار و آزار و سختگیری درباره آزادیخواهان کمتر گردید و در این دوره که سه سال امتداد یافت، خیابانی در میان آزادیخواهان تبریز بس شناخته و بنام بلکه از سردستهها و پیشروان گردید و آزادیخواهان به حجره او در بازار آمد و شد داشتند و یا در جاهای دیگر پیش او گرد میآمدند. و چون آن مرحوم خردمندی و سنگینی و تیزهوشی را با هم داشت، این بود که روز به روز نفوذ او بیشتر میگردید، و بلکه گروهی را فدوی و مرید خود گردانیده بود که او را به پیشوایی خود برگزیده و از فرمان و سخن او سرپیچی نداشتند. و چون در آن هنگام از پیش قدمان آزادی و سردستههای آغاز انقلاب کسی در تبریز نبود، خود هنگام خوبی برای خیابانی پیش آمده بود که خود را به صف نخستین گروه آزادیخواه آذربایجان رسانده و در موقع فرصتی که دیگر بار روی دهد، زمام آن گروه را به دست گیرد. و در همان هنگامها بود که خیابانی با دو سه تن از شناختگان حزب دموکرات تبریز که پس از دیر زمانی پنهانی و ایشان بس استوار بست، و بلکه ایشان را نیز فدایی و فرمانبردار خود گردانید.»
پایان کار آزادمرد تبریزی
کسروی درباره پایان قیام خیابانی چنین مینویسد: «آقای مشیرالدوله را که پس از کابینه وثوقالدوله رئیسالوزرا و زمامدار ایران گردیده بود همه میشناسیم که یکی از آزادیخواهان بهنام میباشد. و بیگفتوگوست که وی نمیخواست که با قیامیان تبریز که از توده آزادیخواهان شمرده میشدند از در ستیز درآید و کار به جنگ و خونوریزی کشد. بهویژه که در آن هنگام دولت در مازندران گیلان گرفتاریهای بسیار داشت و این بود که بیش از دو ماه گذشت و دولت در برابر خیابانی در آشتی میزد و پند و اندرز میسرود. ولی خیابانی و همدستان او بدان سر نبودند که پندی بپذیرند و یا اندرزی شنوند و خود را از آن جایگاه بلندی که ایشان یافته بودند پایین آمدن نه کار آسانی بود. خیابانی پاسخ میدهد که دولت تا «آزادیستان» را به رسمیت نشناسد، وی برای هیچگونه مذاکره حاضر نخواهد گردید.
بار دیگر دولت تلگراف میکند که حاجی میرزا مهدی قلی خان مخبرالسلطنه را والی آذربایجان برگزیده و روانه خواهد کرد. خیابانی پاسخ میدهد که آمدن حاجی مخبرالسلطنه برای اصلاحات است ما خودمان مشغول اصلاحات هستیم و چنانچه برای کار دیگری است، لازم نداریم. و پس از چند روز تلگراف دیگری میکند که ملت حاجی مخبرالسلطنه را نمیپذیرد و از دولت بیش از این نمیخواهد که با کمک پول کمک به «آزادیستان» بکند. پس از رسیدن این تلگرافها دولت نیک فهمید که گفتوگو و پند و اندرز سودی نخواهد بخشید و این بود که حاجی مخبرالسلطنه را، که والی آذربایگان برگزیده بود، روانه گردانید. و تا ده روز روزگار بدانسان میگذشت و مخبرالسلطنه هر چه کس پیش خیابانی فرستاد و پیغام میداد که من از سوی دولت والی این کشور گردیده و آمدهام، شما پیش من بیایید تا با هم نشسته و گفتگو کنیم، خیابانی جز این پاسخ نمیداد که برخی از همراهان خود را پیش او فرستاده و میگفت که ملت تو را نمیخواهند، و سرانجام خیابانی چنین پیغامی برای او فرستاد که « از شهر بیرون رو، یا بیرونت میکنند.»
این بود که مخبرالسلطنه همان روز که بیست و هفتم یا بیست و هشتم ذیحجه بود، از شهر بیرون آمد و به قزاقخانه رفت. و چون از وزارت جنگ برای رییس قزاقخانه رفت. و چون از وزارت جنگ برای رییس قزاقخانه تلگراف رسیده بود که هر آنچه مخبرالسلطنه فرمان دهد، گردن نپیچند و بپذیرند، این بود که بیدرنگ بدان سر گردیدند که برای برانداختن قیامیان آماده شوند. و هنوز چهار ساعت از شب نگذشته بود که چنانچه میبایست آماده گردیدند و توپها را به بلندیها کشیدند و چند دسته از قزاقها را به محلات شهر فرستادند که در سر کوچهها و خیابانها قراول باشند و خودشان نگران روشنایی بامداد خوابیدند که به شهر یورش آورده و به جنگ آغازند.
شیرینکاری چاپلوسان گرداگرد جنازه خیابانی
کسروی درباره قتل خیابانی مینویسد: «و اما خود خیابانی: در شب گذشته، در هنگامی که چهار ساعت از شب رفته که از عالیقاپو به خانه خود روانه بوده قزاقها که در سر کوچه برای قراولی ایستاده بودند او را دیده و شناخته ولی روز بعد به خانهاش رفته و او را پیدا نکرده و خانهاش را تاراج و بلکه ویرانه گردانیده بودند. و آن روز گذشت و کسی از خیابانی آگاهی نداشت. در فردای آن روز گدایی پیش قزاق آمده و آگاهی آورد که خیابانی در خانه همسایه خود شیخ حسین میانجی پنهان گردیده است. قزاقها بیدرنگ بدانجا شتافتند.
خیابانی در زیرزمینی بود و طپانچه ده تیری همراه خود داشت. و چون قزاقها را دید که به حیاط درآمدند، از پنجره زیرزمین به سوی ایشان شلیک کرد، قزاقها نیز شلیک آغازیدند و خیابانی به خاک افتاد و چشم از جهان سپنج پوشیده و رفت تا بار دیگر در روز قیامت قیامی کند و همپای کشتگان و کشندگان خود به پیشگاه داور دادگر شتابد. اما قزاقها پیکر به خون آغشته او را توی تابوتی گذارده و به دوش حمالان داده، به اداره نظمیه آوردند. گروهی بس انبوهی برای تماشا گرد آمده بودند و مردم بی سر و پا بیشرمی آغازیدند و گرد جنازه را فراگرفته و کف میزدند زیرا چاپلوسان و مردم دو رویه را این بار هم نوبت آن رسیده بود که برای دشمنان آزادی شیرینکاری نمایند.»
نظر شما