چهارشنبه ۶ دی ۱۳۹۱ - ۱۸:۰۰
تلگرافچی پنج‌ستاره

ايبنا - خواندن يك صفحه از‌‌ يك كتاب را مي‌توان چند گونه تعبيركرد؛ چيدن شاخه گلي از يك باغ، چشيدن جرعه‌اي از اكسير دانايي، لحظه‌اي همدلي با اهل دل، استشمام رايحه‌اي ناب، توصيه يك دوست براي دوستي با دوستي مهربان و...

مرخصی

سومین روز مرخصی‌ام، برای ناهار خانه دایی عزت الله دعوت داشتم. هنوز ناهار نخورده بودیم که خبر آوردند حال مادربزرگم خوب نیست. وقتی به خانه رفتم، تمام کرده بود. اولین تجربه از دست دادن یکی از عزیزانم برایم گران بود. گیج و منگ، نمی‌دانستم چه کار کنم. با بزرگ‌ترها به قبرستان ستاره‌آباد رفتم و با بیل و کلنگ به جان زمین یخ زده افتادیم. آماده‌کردن قبر چند ساعت طول کشید و مادربزرگم را بدون آنکه سنگ ریزه‌ای کف دستش بگذاریم، به خاک سپردیم.
مجلس ختم برگزار شد و مهمان‌ها از دور و نزدیک آمدند. آخرین روز مرخصی‌ام، پدرم گفت: «می‌خوای برگردی؟»
تازه یادم افتاد که کی هستم و کجا هستم. به اداره پست و تلگراف رفت. تلگرافچی نوشته‌ام را مخابره کرد: «به علت فوت مادربزرگم به یک هفته تمدید مرخصی احتیاج دارم.»
تلگراف را با یک برگه اعلامیه تحریم مادربزرگم به پادگان اردبیل بردم. استوار نبی‌اللهی و اسکندری در دژبانی بودند. فوت مادربزرگم را پشت برگ مرخصی‌ام تأکید کردند و مهر زدند.
یک هفته دیگر در اردبیل ماندم و بعد از آن به محل خدمتم برگشتم.

صفحه 149/ تلگرافچی پنج‌ستاره(خاطرات ستوانیار مخابرات صابر قره‌داغلو)/ ساسان ناطق/ انتشارات سوره مهر/ چاپ اول/ سال 1391/ 564 صفحه/ 15900 تومان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها