دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷ - ۱۲:۳۰
غول مدفون و شوالیه‌ای به نام ایشی‌ گورو

هادی معیری‌نژاد نویسنده و شاعر یادداشتی درباره درون‌مایه آثار ایشی‌ گورو نوشته و برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) - هادی معیری‌نژاد: ادبیات ژاپن را امروزه بیشتر با دو چهره می‌شناسند؛ کازوئو ایشی‌گورو هاروکی موراکامی. این دو بیشتر از آن که نویسنده‌ای ژاپنی به حساب آیند هنرمندانی جهانی‌اند که یکی از آن‌ها بر قله نوبل ادبیات ایستاد و دیگری به شهادت بسیاری از صاحب نظران در راه فتح این قله است.
اما گرچه این دو نویسنده سرگذشت و البته سبک نوشتاری متفاوت از هم دارند، در یک نقطه مشترک هستند و آن دست یافتن به زبانی جهانی پیرامون انسان و دغدغه‌های امروزی اوست.

در واقع آنچه داستان‌های این دو نویسنده ژاپنی را محبوب و پرخواننده کرده توجه ویژه به روان انسان در برخورد با جهان پیرامونش است.

ایشی‌گورو را به دلیل مدیوم سینما بیشتر با رمان «بازمانده روز» و «هرگز رهایم مکن» می‌شناسیم اما آثار دیگری از او مثل «تسلی‌ناپذیر» و «غول مدفون» نیز آثاری شگفت‌انگیز و جادوئی‌اند.


              
             هادی معیری‌نژاد

در اکثر آثار ایشی‌گورو تقابلی آشکار میان من فردی و من اجتماعی قهرمان داستان واکاوی می‌شود. این تقابل در حقیقت بزرگ‌ترین دغدغه انسان امروزی نیز هست که در جهانی از معنا تهی شده که حرکت ناگزیری هم  به سمت خشونت دارد، خود و ذات خود را در تقابل با محیط می‌بیند و به دنبال راهی برای توضیح و تبیین این تقابل برای خود و در نهایت برای خواننده اثر است.

در «بازمانده روز» با شخصیتی به نام استیونز مواجه هستیم که فردیتش در مسئولیت اجتماعی‌اش از بین رفته؛ پیشخدمت یا «باتلر» لردی انگلیسی که تمام زندگیش را بر سر وظیفه پیش خدمتی‌اش گذاشته و در این راه از فرصت‌های طلایی زندگی مثل عاشق‌شدن را از دست داده است. او من فردی‌اش را در جنگ با من اجتماعی‌اش از دست داده و مانند رباتی از کنار مسائلی همچون شکل‌گیری نطفه ایدئولوژیک جنگ جهانی دوم در عمارت لرد، مرگ پدر و حتی اظهار عشق زنی که می‌تواند با او خوشبخت باشد، می‌گذرد.

در «هرگز رهایم مکن» نیز با پرستاری به نام کتی آشنا می‌شویم که وظیفه اجتماعی او و دوستانش اهدای عضو است؛ موجودات انسان‌نمایی که برای استفاده از اعضای بدنشان برای پیوند با همزادشان تولید شده در «هلشام» تربیت می‌شوند و  بعد با بی‌رحمی تمام  برای اندام‌شان سلاخی می‌شوند. آن‌ها نیزبه دنبال هویت یا همان من فردی خود هستند. عشق را به عناون نشانی از آدم بودن می‌جویند تا  از مسئولیت دهشتناکی که جامعه برای آن ها تدارک دیده فرار کنند اما در نهایت این اتفاق نمی‌افتد و آن‌ها در سرنوشت محتوم خود محو می‌شوند.

 در تسلی‌ناپذیر هم داستان نوازنده پیانویی را می‌خوانیم که مسئولیت اجتماعیش یک اجرای بی‌نقص پیانو در یک مراسم مهم  در یک شهر ناشناخته  اروپای مرکزی است. اما او با حرکت در زمان کم‌کم به درون من فردی و مشکلات زندگی خصوصی‌اش وارد می‌شود و به یاد می‌آورد که همسر و فرزندی دارد که ساکن این شهرند. این رمان از لحاظ روایت یکی از پیچیده‌ترین آثار ایشی‌گورو است و مخاطب بارها مرز خیال و واقعیت و من فردی و اجتماعی راوی – قهرمان را گم می‌کند.

اما در «غول مدفون» با  داستانی چند لایه طرفیم؛ پیرمرد و پیرزنی به جست‌وجوی فرزند خود سفری ادیسه‌وار را در انگلستان قرون میانی آغاز می‌کنند که تازه از زیر سلطه امپراتوری روم و  کینگ آرتور بیرون آمده. سرتاسر سرزمین در مهی عجیب فرو رفته که برای تمام ساکنین فراموشی را به ارمغان آورده و حاصل دم اژدهائی به نام کوئریگ است. این فراموشی باعث شده که اقوام انگلوساکسون و برایتون که پس از متزلزل‌شدن نظم رومی بر جزیره انگلستان در کنار هم به دنبال نظمی جدیدند، گذشته پر اختلاف و خون‌بار خود را به یاد نیاورند و در سایه این فراموشی، صلحی لرزان را حفظ کنند.

                   

در این راه آن‌ها با پسرکی نوجوان و جنگاوری برایتون که برای کشتن اژدها و متوقف کردن مه تلاش می‌کند همسفر می شوند . همچنین با شوالیه‌ای پیر با نام گوین  که از دلاوران آرتور است. او هم در ظاهر برای کشتن اژدها تلاش می‌کند اما وظیفه اجتماعیش که آرتور بر عهده‌اش نهاده در حقیقت حفاظت از اژدها و حفظ مه فراموشیست تا اقوام ساکسون و برایتون به خاطر نیاورند در گذشته چه بر سر هم آورده‌اند و از هم انتقام نگیرند. در این جا نیز من فردی سر گوین و من اجتماعیش در تقابل قرار می‌گیرند و این تقابل بین میل به کشتن اژدها و حفظ او به عنوان وظیفه‌ای اجتماعی، نیروی پیش برنده داستانی فوق‌العاده است که پایان شگفت‌انگیزش خواننده را درمهی از کیف و سرخوشی ناشی از خواندن یک شاهکار ادبی فرو می‌برد.

در این رمان مفاهیم انسانی مانند عشق و صلح و مرگ به زیباترین شکل واکاوی و داستان به تمثیلی بدل شده است. از جهانی که هر از گاهی سرباز کردن اختلافات تاریخی بین اقوام و مذاهب، خونین‌ترین تراژدی‌های انسانی‌اش را رقم زده است.

ایشی‌گورو در این رمان فراموشی را ارج می‌نهد؛ نسیانی که در زیر لوای آن همه مردم دنیا بتوانند اختلافات گاهی چند هزار ساله را فراموش کنند و به نام انسان‌بودن در کنار هم زندگی کنند.

در روزهای اخیر ایشی‌گورو از طرف پرنس چارلز به مقام شوالیه نائل شد. او را می‌بینم  که مانند شوالیه‌ای باستانی ابزار و یراق ادبیات بر تن کرده و می‌کوشد تا با جادوی ادبیات و مه خوشایندی که از کلمات در هوا می‌پراکند، مردمان را به فراموش کردن عقده‌های باستانی و زخم‌های کهنه فراخواند تا در کنار هم با صلح و آرامش زندگی کنند. دنیایی که مردمان بین ذات انسانی خود و حیات اجتماعی‌شان تضادی نبینند که بی‌شک یکی از وظایف ارزنده ادبیات در دنیای به شدت واقعیت‌زده  و پر از تضاد و تقابل ماست.
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها