پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۵۶
ای سوره کوثر از نگاهت جاری

خراسان رضوی - در آستانه سالروز شهادت حضرت زهرا (س) شب شعر آیینی «زخم بهشت» با حضور جمعی از شاعران آیینی در مشهد برگزار شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در مشهد، همزمان با دهه فاطمیه و در آستانه سالروز شهادت حضرت زهرا (س) شب شعر آیینی «زخم بهشت» در تالار فردوسی فرهنگسرای جهاد دانشگاهی مشهد با حضور جمعی از شاعران آیینی از جمله استاد محمدجواد غفورزاده (شفق)، سید حسین سیدی، سید ابوالفضل مبارز، سید محسن علوی، مسعود یوسف پور، زهرا رسولی، رضا رحیمی عنبران، ابوالفضل عصمت پرست، احمد حیدری و جمعی دیگری از شاعران و با اجرای دکتر «امیرالهامی» همراه بود، شاعران اشعار خود را درباره شهادت حضرت زهرا (س) برای حاضران ارائه کردند.

برخی از اشعار ارائه شده توسط شاعران این مراسم از این قرار است:

ای خاک ره تو تاج سرها زهرا

ای قبر تو مخفی از نظرها زهرا

تا باب شفاعت تو باز است چه غم

گر بسته شود تمام درها زهرا

هستی همه سر در قدم فاطمه است

آفاق رهین کرم فاطمه است

دنبال مزار او چرا می گردی؟

دلهای شکسته حرم فاطمه است

چون فاطمه را سنگدلان آزردند

گلهای مدینه خون دل می خوردند

هرگز به کسی شکوه نکرد از حال

پرسید علی را به چه حالی بردند

ای عشق نبی سرشته با آب و گلت

ای مهر علی روشنی جان و دلت

ای سوره کوثر از نگاهت جاری

یک آیه بخوان: بای ذنب قتلت؟

شاعر: استاد محمدجواد غفورزاده (شفق)

گاهی از دار دنیا بخواهید، مرگی از زندگانی فراتر

مثل زهرا که خود را فدا کرد، پای عشقی که دارد به حیدر

گریه کردم از این غصه بسیار، از در و کوچه و میخ و مسمار

روضه سربسته می خوانم این بار، روضه می خوانم از بعد دیگر

فاطمه پشت در می رود تا، عالم و آدم این را بفهمد

وقت جنگ ولایت مداری، جنگ اول به از صلح آخر

ناتوان بود و مجروح و خسته، پهلوی او اگرچه شکسته

دید علی مانده تنهای تنها، یک تنه زد در آنجا به لشکر

ای که هستید لبریز تردید، از ستون های مسجد بپرسید

مصطفی روی منبر نرفته، فاطمه رفته بالای منبر

با همان جان که نه نیمه جانش، در سپاه امام زمانش

ذوالفقار علی در بیانش، روی منبر به پا کرده محشر

شیعه گر اینچنین باقوام است، نسل سادات اگر مستدام است

چون که از جان برای من و تو، مادری کرده زهرای اطهر

شاعر: سید محسن علوی

عقبی کلامت را قیامت می شمارد

دنیا سکوتت را عبادت می شمارد

بهر تکلم، بعد تعقیب نمازت

جبریل فرصت را غنیمت می شمارد

نزدیک هجده سال باران مدینه

انگشت تر کرده، فضیلت می شمارد

از اشتیاق درک نورت، ای شب قدر!

ماه از اذان صبح، ساعت می شمارد

خورشید یثرب صبح تا مغرب کنارت

دارد برای نور، حالت می شمارد

حاتم، قلم در دست، جایی کنج تاریخ

پشت در این خانه رعیت می شمارد

پشت در خانه به دق الباب، سائل

حق حق کنان هر دم کرامت می شمارد

پشت درِ خانه نبی ای روح تطهیر

فضل تو را روزی سه نوبت می شمارد

پشت در خانه فلک هم جای تسبیح

خیل ملائک را به دقت می شمارد

پشت درِ خانه تو را رد سلامی است

آن را رسول الله دعوت می شمارد

پشت در خانه …، دریغا شاعر تو

این واژه را ذکر مصیبت می شمارد

ای بغض استنصار! حالا چشمهایت

تعداد یاران را به زحمت می شمارد

نه دست نه پهلو …، بگو قلب تو تنها

رنج علی را جزء محنت می شمارد

از دست «آن دو» می کشی آهی و جبریل

این را از آیات برائت می شمارد

مرگا به اسلامِ پس از تو کز پیمبر

آن زن که میدانی روایت می شمارد!

شاعر: مسعود یوسف پور

آتش زبانه می‌کشید و آه می‌سوخت

پشت در آتش گرفته ماه می‌سوخت

دستی به دامان علی دستی به پهلو

گاه از شرر بی‌تاب می‌شد گاه می‌سوخت

از جنت الاعلی نوای نوحه برخاست

در شعله‌ها باغ رسول الله می‌سوخت

با دست‌های بسته می‌بردند حق را

منزل به منزل تا سقیفه راه می‌سوخت

آهنگ نفرین کرد بانو، عرش لرزید

نفرین اگر می‌کرد مهر و ماه می‌سوخت

فِیمَ الْعَزَا مِنْ بَعْدِکِ، بِنْتَ مُحَمَّدٍ؟

اندوه، در این جمله کوتاه می‌سوخت

حیدر زمین می‌خورد و زهرا می‌شد از دست

ارکان عالم در غمی جانکاه می‌سوخت

آتش فروکش کرد و خاکستر به جا ماند

خورشید را دیدیم سر در چاه می‌سوخت

شاعر: زهرا رسولی

آن روز اگر ششماهه را در دم نمی کشتند

در کربلا ششماهه ای دیگر نمی افتاد

زهرا اگر که چادرش خاکی نمی شد باز

موی حسین اش روی خاکستر نمی افتاد

کی خیمه آل عبا می سوخت در غربت

در خانه زهرا اگر «آذر» نمی افتاد

از بخشش خاتم اگر غافل نمی بودند

از دست شاه عشق انگشتر نمی افتاد

آب از سر اینان اگر که رد نمی شد باز

در کربلا ساقی آب آور نمی افتاد

اینان اگر این ریشه را زخمی نمی کردند

در کربلا سرو علی اکبر نمی افتاد

ای کاش زینب را نمی دید و پس از آن نیز

در ذهن زهرا روضه معجر نمی افتاد

آتش زده آن بوسه ها ای کاش زینب هم

یاد وصیت نامه مادر نمی افتاد

آن روز اگر با راز خلقت مهربان بودند

آتش به جان واژه و دفتر نمی افتاد

شاعر: سید حسین سیدی

دوباره آمده ام تا دوباره جان بدهم

دوباره آمده ام پرچمی تکان بدهم

دوباره آمده ام تا میان روضه تو

سری به سنگ بکوبم خودی نشان بدهم

تو می روی به سلامت مسافر، اما بغض

امان نداد که پشت سرت اذان بدهم

تو می رویی، به سلامت که نه! پر از زخمی

بگو کدام غم ات را به روضه خوان بدم

به روضه نیست نیازی، همین قدر کافی است

اشارتی به غم واژه جوان بدهم

حسن چه دیده که گفتی برای خوب شدن

به او، به گریه، به بی خوابی اش زمان بدهم

تمام راه که تابوت روی دوشم بود

قدم قدم به خودم خواستم توان بدهم

تمام راه سوال من از خودم این بود

چه پاسخی به دل خون باغبان بدهم

شکسته شانه ات و مانده ام چگونه، چطور

برای خواندن تلقین تو را تکان بدهم

شاعر: سید ابوالفضل مبارز

گرفته هاله ماتم نگاه مولا را

گرفته اشک از او فرصت تماشا را

نشسته چشم جهان در تب وداعی سرخ

قدی هلال شکسته ست آسمان ها را

کنار بستر غم‌های فاطمه امروز

نشسته است به ماتم غروب فردا را

گرفت دسته دستاس و گفت همسفرم

بیا رها مکن این دستهای تنها را

زمان از آن من وتوست روشنای زمین

بتاب تا به همیشه شکوه زهرا را

تو روح جاری در هستی علی هستی

جدا نمی کند از هم نبودنت ما را

فقط علی است کسی که غریب و بی یاور

به روی شانه ی خود بُرد بار غم ها را

کنار چاه هر آیینه همدم آه است

کشانده است به آتش فراق دریا را

قسم به قدر نهانش که آشکاره نشد

کسی ندیده به چشم آن مزار پیدا را

شاعر: رضا رحیمی عنبران

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها