پنجشنبه ۲ شهریور ۱۴۰۲ - ۱۷:۳۵
«مِهر»ی که اشرف‌الکُتّابی به محله صفا بخشید

از هر صد نفری که به کتابفروشی میاد، فقط انگشت‌شماری هست که میگه شغلت رو ادامه بده و اینجا رو همین جور نگه‌دار... ولی دلم گرمه به اینجا؛ کتاب‌ها و کتابفروشی...

سرویس مدیریت کتاب خبرگزاری کتاب ایران‌(ایبنا) ـ سمیه دهقان‌زاده: «اشرف‌الکُتّابی»، با تشدید روی حرف «ت» و همه وزن و آهنگش از آقا «زین‌العابدین»، پدر جدی خوشنویس به یادگار مانده؛ اسم اشرف‌الکُتّابی خود، نشانه‌ای از رسم آن‌ها دارد؛ این نسل از خوانساری‌های پایتخت‌نشین، چند دهه است که گوشه‌ای از کار کتاب را گرفته‌اند که چراغ روشن کتابفروشی حاج مجتبی اشرف‌الکُتّابی، شاهد آن است.

سال ۴۶، مجبتی جوان، با چند سال تجربه کار در کتابفروشی انتشارات امیرکبیر شعبه ناصرخسرو، به طلب کسب و کار مستقل، پیگیر شد تا بک باب مغازه دست و پا کند برای خودش. بعد از چند جابه‌جایی، بالاخره سال 1346، مغازه 18 متری محله صفا میدان امام حسین(ع)، سند خورد به نام یک نسل دیگر از خاندان اشرف‌الکُتّابی و کتابفروشی «مِهر».
 
کرکره این کتابفروشی از دو سال پیش و فوت حاج آقا مجتبی، به دست پسرش، داریوش اشرف‌الکُتّابی بالا می‌رود.

ـ پدر سر نترسی داشت... سه بار ساواک دستگیرش کرد، هر بار هم برای چاپ کتاب؛ مثلا به خاطر چاپ زندگی‌نامه «تختی»؛ دقیقا چند وقت بعد از اینکه از دنیا رفت و یک‌بار هم برای کتاب کودکانه قصه‌های صدف نورانی.
 
پدر تعریف می‌کرد؛ چاپ کتاب تختی خیلی سر و صدا کرده بود؛ ساواک دربه‌در دنبال این بود که باعث و بانی چاپ این کتاب رو گیر بیاره و گوشمالی بده.

با لباس راحتی توی خونه نشسته بودم، یه دفعه شستم خبردار شد؛ مامورا اومدن دنبالم...

با همون لباس‌های راحتی‌ از پنجره پریدم رو سقفِ یه اتوبوسِ پارک‌شده. لنگ می‌زدم؛ ولی خودم رو رسوندم به اتوشویی، کت شلوارمو که اونجا بود تحویل گرفتم اما مامورا سررسیدن و دورم کردن. یه‌کم نگهم داشتن و ازم تعهد گرفتن که دیگه از این کتاب‌ها چاپ نکنم؛ آزادم کردن.

آقا داریوش ادامه می‌دهد: «سال 57 چند هفته مونده بود به انقلاب، بابا 20 تا 25 هزار عکس امام رو در ابعاد 50 در 70 چاپ کرد. یه مقدارش رو‌ فروختن و مابقی رو هم بعد از انقلاب بین مردم پخش کردند.»

تصویر پوستر را از اینترنت جست‌وجو می‌کنیم و در اثنای چای نوشیدن، به کتابفروشی‌ که هزاران عنوان کتاب و چند صد هزار نسخه کتاب را در خود دارد، نگاه می‌کنم.

نردبانی فلزی از وجود انباری بالای کتابفروشی خبر می‌هد؛ ساختمان کناری هم کتاب‌هایی را در خود جای داده تا به وقتش به پشت ویترین شیشه‌ای و نوسنالژیک کتابفروشی «مهر» برسد. 

انواع کتاب‌های ادبی، روانشناسی، رمان، دیوان‌های شعر، کتاب‌های قدیمی، کتاب‌های جدید دور تا دور مغازه چیده شده‌اند؛ قاب عکس آقا مجتبی اشرف‌الکُتّابی بالای یکی از این قفسه‌ها ایستاده. 

آقا داریوش می‌گوید: از هر صد نفری که به کتابفروشی میاد، فقط انگشت‌شماری هست که میگه شغلت رو ادامه بده و اینجا رو همین جور نگه‌دار، بقیه‌شون مدام توصیه می‌کنن که جمع کن، یه کار دیگه راه بنداز، کتابفروشی دیگه سودی نداره.

ولی دلم گرمه به اینجا؛ کتاب‌ها و کتابفروشی...

یکی از معلمای مدرسه‌ام حرف خوبی می‌زد؛ می‌گفت کتابفروشی شغل خیلی خوبیه، هیچ‌وقت تنها نیستی، می‌دونی هر روز چند دانشمند و شاعر و نویسنده و آدم بزرگ، کنارتن. چیزی بهت یاد می‌دن.
نفس عمیقی می‌کشد

ـ من به این حرف ایمان دارم.


کتابفروشی رو دوست دارم؛ شغل شریفیه تا جایی که بتونم، مقاومت می‌کنم تا حفظش کنم.

یه زمانی بود که بابا کتاب‌های «پدر طالقانی»، «روش شناخت اسلام» و «چه باید کرد» از شریعتی رو چاپ می‌کرد؛ صف برای خرید طولانی بود و ما مجبور می‌شدیم کرکره مغازه رو تا نیمه نگه داریم... یه زمانی هم مثل الان که اوضاع فروش کتاب و خوندن اصلا خوب نیست و از ۱۲ تا انتشاراتی و کتابفروشی این اطراف، فقط «مِهر» باقی مونده! 

البته شرایط اقتصادی، اجتماعی بی‌تاثیر نبوده، اما با همه این حرف‌ها، همچنان ایستاده‌ایم پای کتاب و  کتابفروشی مِهر.


طعم تلخ یک حقیقت!

حرف از آمد و شد آدم‌های نویسنده و شاعر به این کتابفروشی است که آقا داریوش حسن ختامی برایم تعریف می‌کند؛ شنیدنی.

ـ پدر تعریف می‌‌کرد، پدر عباس معروفی نویسنده، مغازه لوازم خانگی داشت در دایره‌ای میدان امام حسین(ع). عباس خیلی بچه بود و عاشق کتاب داستان. هر دفعه می‌اومد پول‌های یه ریالی، دو ریالی که جمع کرده بود، می‌داد به من و ازم کتاب می‌خرید.

هر دفعه که می‌اومد با خودش چند برگ کاغذ داشت، یه چیزهایی مثل انشا، نوشته بود رو برام می‌خوند و می‌‌پرسید: خوب نوشتم؟ 

منم بهش می‌گفتم بالاخره تو نویسنده می‌شی و بالاخره هم شد.
 
 غروب شده و وقت رفتن است.

آرام آرام از کتابفروشی ۵۶ ساله «مهر» پا به بیرون می‌گذارم و آرزو می‌کنم تا همیشه اینجا بماند برای نویسندگان آینده و کتابدوستان...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط