جمعه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۳
نگاهی به چند کتاب پرفروش حوزه ادبیات پایداری در سال ۱۴۰۱

در میان آثاری که در حوزه فرهنگ مقاومت دسته‌بندی می‌شوند، برخی عناوین برای مخاطبان جذابیت بیشتری دارند و این جذابیت به عاملی موثر در افزایش فروش این کتاب‌ها تبدیل می‌شود.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ در دو گزارش قبلی، این پرسش را پیش کشیدیم که علاقه‌مندان به فرهنگ مقاومت، در سال گذشته به چه کتاب‌هایی بیشتر توجه نشان دادند؟ برای یافتن پاسخ این پرسش، از تعدادی از عناوین پرفروش نام بردیم و بر موضوع و محتوای این کتاب‌ها درنگ کردیم. این گزارش بخش سوم و پایانی جستجوی ما خواهد بود.
 
غنچه‌ای زیر چین‌های دامن، داستان زندگی مادر سه شهید
در گام بعدی جستجوی خودمان میان کتاب‌هایی که سال گذشته مورد توجه مخاطبان آثار حوزه ادبیات پایداری قرار گرفتند، به خانم کوکب اسکندری، مادر سه شهید می‌رسیم و باید از کتاب «ستاره‌های کوکب» نام ببریم. این کتاب، کاری از مرضیه تجار و انتشارات روایت فتح است و گوشه‌هایی از زندگی مادر شهیدان حسن و علی و رضا مظفر را، در روایتی داستانی به خواننده نشان می‌دهد. در اینجا باید روی عبارت «نشان دادن» تأکید کرد، چه آنکه نویسنده تلاش کرده است تا تصاویری زنده و ملموس از زندگی شخصیت اصلی کتابش خلق کند. تجار در مصاحبه‌ای به مناسبت چاپ این کتاب گفته بود: «من با دو زاویه‌دید این اثر را نوشته‌ام؛ یک زاویه‌دید اول شخص و یک زاویه‌دید سوم شخص است و زندگی‌ این مادر شهید از کودکی تا امروز او روایت می‌شود. کتاب حالت تصویری دارد و سعی کردم صحنه‌ها بیشتر آورده شود تا خواننده در متن زندگی این خانم ورود پیدا کند.»
 
در بخشی از این کتاب می‌خوانیم: «شانزده ساله بود که فهمید غنچه‌ای زیر چین‌های دامنش پنهان شده. سرخ شد. سفید شد. رویش نمی‌شد به مادر یا به مادرشوهر بگوید. شیخ‌محمد هم که نبود. انگار نه انگار باردار است. باز هم خروس‌خوان بلند شـد، نمازش را خواند، در سماور زغال انداخت، حیاط را جارو کرد، مرغ و خروس‌ها را دانه داد، از باغچه سبزی چید. شلتوک برنجی را که برای ناهار پیمانه کرده بود جدا کرد، آش بار گذاشت، با چوبک و خاکستر ظرف‌های غذا را شست، قالی بافت و بافت و بافت. غروب که شد شیر گاوی را که با گله از چرا برگشته بود دوشید. سرش را نوازش کرد. خوشحال از شیری که روزبه‌روز بیشتر برکت می‌کرد شکر خدا را به‌جا آورد و باز به چشم‌های عکس روی طاقچه خیره شد. آرزو کرد ماه‌ها زودتر بگذرد شیخ‌محمد پیدایش شود تا این خبر را به او بدهد که: شیخ‌محمد من حامله‌ام.»
 
روایت‌هایی از جنگ تحمیلی از زبان دشمن
معمولاً در روایت بعثی‌ها از جنگ، اطلاعات و حقایقی وجود دارد که در روایت‌های خودمان دیده نمی‌شوند و از این‌رو این دسته کتاب‌ها، برای بسیاری از کسانی که دغدغه شناخت درست جنگ تحمیلی را دارند، کتاب‌های جذابی محسوب می‌شوند. آن‌ها، یعنی راویانی که به جبهه دشمن تعلق داشتند در آن سوی ماجرا ایستاده بودند و جنگ را – جنگی که خودشان شروعش کرده بودند – از منظری متفاوت با نیروهای جبهه ما می‌دیدند. یک نمونه از این روایت‌ها، در کتاب «آتش و خون در خرمشهر» وجود دارد و مشاهدات سرهنگ عراقی خالد سلمان محمود کاظمی از روزهای تجاوز و اشغال را مرور می‌کند. این کتاب کوچک، کتاب خاطرات دشمن است و این فرمانده دشمن در بازخوانی خاطراتش به بخشی از جنایت‌ها و زشتی‌هایی که آنان در خرمشهر رقم زدند اعتراف می‌کند.
 
برای نمونه، در بخشی از کتاب می‌خوانیم: «وقتی به خانه شخصی به نام شیخ ابراهیم زیدی رسیدیم، پسر بچه شش ساله‌ای از آن بیرون آمد، سروان عبدالوهاب الحدیثی فرمانده گروهان دوم از گردان اول از تیپ ششم زرهی، دستور شلیک به سوی آن کودک را صادر کرد که بلافاصله مورد هدف واقع شد و جان سپرد... سروان عبدالوهاب الحدیثی گفت: ما کودکان ایرانی‌ها را می‌کشیم تا در آینده و بعد از ما با فرزندانمان نجنگند.» راوی «آتش و خون در خرمشهر» در آنچه می‌گوید صداقت دارد و می‌خواهد به حقیقت پایبند بماند. گاهی به خواننده این حس دست می‌دهد که راوی با وجدانش کلنجار می‌رود و می‌خواهد از عذابی که بر آن سنگینی می‌کند بکاهد. چاپ چهارم کتاب «آتش و خون در خرمشهر» با ترجمه محمدنبی ابراهیمی، از سوی انتشارات سوره مهر در بازار کتاب موجود است.
 
همچنین باید از کتاب «آخرین شب در خرمشهر» نیز نام برد که در آن خاطرات یکی از فرماندهان بعثی، به نام کامل جابر موضوع محوری قرار می‌گیرد. این کتاب نیز از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است و به تعبیری قصه شکست بعثی‌ها در خرمشهر را روایت می‌کند، اینکه آنان چگونه مجبور شدند از شهری که ناجوانمردانه اشغالش کرده و ماه‌ها در اشغال نگه داشته بودند دست بکشند و عقب‌نشینی کنند. نه اینکه برای ماندن در خرمشهر نجنگیدند؛ جنگیدند و شکست خوردند. هرچه از دستشان برمی‌آمد کردند تا بمانند، اما رفتنی بودند و باید می‌رفتند. ناگفته نماند که نام فاتن سبزپوش به عنوان مترجم روی جلد این کتاب دیده می‌شود.
 
«یادت باشد»، قصه صداقت و صمیمت
در انتها به کتاب «یادت باشد» می‌رسیم که سال گذشته چاپ یکصد و چهل و نهم آن نیز منتشر شد. «یادت باشد» به قلم رسول ملاحسنی تألیف شده و انتشارات شهید کاظمی کار چاپ و نشر آن را انجام داده است. کتاب درباره زندگی شهید حمید سیاهکالی مرادی است و همه‌چیز از زبان همسرش بیان می‌شود. متن روان و صمیمی از مهم‌ترین مزایای این کتاب است و در آن خواننده همراه با راوی به دل تجربه می‌زند و با گوشه‌هایی از تجربیات شهید و همسرش همراه می‌شود. البته شاید درک برخی ظرافت‌های موجود در خاطرات راوی برای آن‌هایی که اهل این فضا و این حس و حال نیستند کمی دشوار باشد، اما آنچه در این کتاب می‌خوانیم جز حقیقت و جز تجربه زیسته نیست.
 
می‌خوانیم: «هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه‌مزه نکرده بودم که خواستگاری‌های باواسطه و بی‌واسطه شروع شد. به هیچ‌کدامشان نمی‌توانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، می‌پرسید: "چرا هیچ‌کدوم رو قبول نمی‌کنی؟ برای چی همهٔ خواستگارها رو رد می‌کنی؟" این بلاتکلیفی اذیتم می‌کرد. نمی‌دانستم باید چکار بکنم. بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتاب‌های درسی را یک‌طرف چیدم. کتابخانه را که مرتب می‌کردم، چشمم به کتاب «نیمه پنهان ماه» افتاد؛ روایت زندگی شهید محمدابراهیم همت از زبان همسر. خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛ روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می‌داد. کتاب را که مرور می‌کردم، به خاطره‌ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد و به اهل‌بیت متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد.»
 
راوی کتاب «یادت باشد» می‌افزاید «خواندن این خاطره کلید گمشده سردرگمی‌های من در این چند هفته شد. پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت می‌کنم. حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه، آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است، حدس زدم احتمالاً همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روزه، چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که از این وضعیت خارج بشوم، هرچه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود. از همان روز نذرم را شروع کردم. هیچ‌کس از عهد من باخبر نبود؛ حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می‌خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک‌حالم باشند.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط