چهارشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۱:۲۶
زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم الیاس چگینی به بازار آمد

کتاب «لبخند ماه» شامل زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم الیاس چگینی به قلم محسن نجفی توسط انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ کتاب «لبخند ماه» شامل زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم الیاس چگینی نوشته محسن نجفی به‌تازگی از سوی انتشارات روایت فتح منتشر و روانه بازار نشر شده است.

شهید مدافع حرم «الیاس چگینی» از شهدای استان قزوین در سال ۵۳ در روستای «امیرآباد نو» شهرستان بوئین‌زهرا به دنیا آمد و در تاریخ ۴ آذرماه سال ۹۴ در سن ۴۱ سالگی به شهادت رسید. وی جوانی خنده‌رو، بذله‌گو، شوخ‌طبع، پرهیجان، پرهیاهو و در عین حال صاف و زلال است که شوخی‌ها و شلوغ‌کاری‌هایش تمامی ندارد، به‌طوری که از این ویژگی پر رنگ او، از در و همسایه و دوست و رفیق تا معلم و پدر و مادر و همسر بی‌بهره نمی‌مانند. بعد از خدمت سربازی وارد سپاه می‌شود و در چرخشی شگفت‌آور، دیگر آن آدم سابق در چشم همگان نیست. سربه‌زیر، متین، موقر و کم‌حرف می‌شود و برای دفاع از حرم و حریم بی‌بی زینب بی‌تاب.

در چهارم آذر سال ۱۳۹۴ «حمید سیاهکالی مرادی»، «زکریا شیری» و «الیاس چگینی» در جنگ با گروه‌های تکفیری در سوریه شهید شده و تنها پیکر مطهر شهید سیاهکالی به وطن برگشت و دو شهید دیگر مفقودالاثر باقی ماندند. پیکر مطهر این شهید چگینی نیز مدافع حرم بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص پیکر مطهر شهدا توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.

دوستان شهید چگینی از لحظه شهادت او چنین روایت کرده‌اند که به خاطر شرایط بسیار سختی که در آن گرفتار شده بودیم به ساختمانی رفتیم، فرمانده پشتش را به نیروها کرد و گفت هرکس می‌خواهد جلو بیاید دستش را روی دستم بگذارد و الیاس دستش را گذاشت. به همراه الیاس به خط زدیم. بین ما و الیاس خمپاره‌ای اصابت کرد، اما الیاس همچنان پیش رفت تا اینکه خمپاره‌ای به نزدیکی‌اش خورد، اما چون آتش زیاد بود نتوانستیم از جایمان بلند شویم لذا پیکر شهید به همان صورت در منطقه ماند. بعد از آن چند نفر از نیروها خواستند پیکرش را بیاورند، اما موفق نشدند و پیکر شهید در همان محل شهادت ماند.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

«الیاس برای رفتن به سرکار قبل از اذان صبح بیدار می‌شود و از خانه بیرون می‌زند. کنار خیابان می‌ایستد تا سوار سرویس شود. یک کارتن کوچک با یک مهر را، که پیشتر لای دیوار کنار خانه اکرم گذاشته بر می‌دارد و نمازش را همان جا م‌ی خواند. نمی‌خواهد نماز اول وقت را به دلیل رفتن با سرویس از دست بدهد. اگر در خانه نمازش را بخواند، از سرویس جا می‌ماند.

بهار و تابستان برایش راحت‌تر است، اما سوز و سرمای پاییز و زمستان کا را برایش سخت می‌کند. بعضی وقت‌ها هم که سرویس نمی‌آد، هر طوری هست خودش را تا مسجد جامع بوئین زهرا می‌رساند و نمازش را آنجا می‌خواند. نماز که تمام می‌شود، باید کمی معطل کند تا سر و کله ماشین‌ها آن موقع صبح پیدا شوند. سرمای هوا نمی‌گذارد پا از مسجد بیرون بگذارد. چه جایی بهتر از مسجد که خودش را گرم کند. اما مسجدبان که می‌خواهد برود بخوابد، منتظر می‌ماند الیاس و چند نفر دیگر، بیرون بروند.

الیاس برای جبران آن چند دقیقه، بلافاصله بعد از نماز صبح، شروع به خواندن نماز قضا می‌کند. دست دست کردن او و آن چند نفر، بالاخره داد مسجدبان را در می‌آورد: «همه نماز خوندند و رفتند بابا! پدر منو درآوردید. پاشید برید می‌خوام برم بخوابم.»

الیاس به ناچار از مسجد بیرون می‌زند در خیابان می‌دود تا گرمش شود و ماشینی پیدا شود که او را سوار کند. بعضی مواقع هم از بدشانسی، بخاری اتوبوس سرویس خراب می‌شود. آن وقت است که تا رسیدن به تیپ همه خودشان را مچاله می‌کنند و دندان‌ها تق تق به یکدیگر می‌خورند. تازه به تیپ که می‌رسند، باید در صبحگاه حاضر شوند.»

برچسب‌ها

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 3
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • Jo-armai IR ۱۸:۰۴ - ۱۴۰۲/۰۹/۲۰
    عالی بود متشکرم

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط