یکشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۱ - ۰۹:۰۰
ولیمه‌ای که شام عروسی شد

سردار رستگارپناه در کتاب تاریخ شفاهی خود با عنوان «کردستان در بحران امنیت و محرومیت» که به همت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در سال 1399 منتشر شده است، به بیان خاطره‌ای از زمان مشرف شدن خود به حج می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رستگار پناه در این کتاب می‌نویسد  در سال 61، تصمیم به ازدواج گرفتم. آن زمان، هنوز فرمانده سپاه مریوان بودم. از اصفهان به من خبر دادند یک نفر را برایم در نظر گرفته‌اند. بالاخره توافق صورت گرفت و در مرداد 61، ما یک مراسم عقد مختصر برگزار کردیم.

قبل از عقدم، یک سفر حج تمتع به اسمم درآمده بود. در سال 61، سپاه، کاروان‌هایی را به مکه می‌فرستاد. در قرارگاه حمزه قرعه‌کشی شده و اسم من و اصغر جوانی درآمده بود. رفتم در کاروان ثبت‌نام کردم. قبل از اعزام، عقد کردم و چهار روز بعد، به حج مشرف شدم. من و آقای جوانی تصمیم گرفته بودیم تعدادی از عکس‌های برچسب دار حضرت امام (ره) و یکسری از اطلاعیه‌های ایشان را که به زبان انگلیسی و عربی ترجمه کرده بودیم، در عربستان پخش کنیم.

تعدادی از آن‌ها را داخل ساک‌هایمان گذاشته بودیم. در فرودگاه عربستان، پلیس وسایل همه را به‌دقت بازرسی می‌کرد. از ساک من و اصغر جوانی و یکی دیگر از بچه ها، عکس و اطلاعیه پیدا کرد و اعلام کرد که این‌ها حق حضور در حج را ندارند و باید برگردند. ما و کاروانمان برای ماندن خیلی اصرار کردیم، ولی پلیس امنیتی عربستان می‌گفت که این‌ها حتماً باید با همین هواپیما برگردند. پنج ساعت، کاروان ما و هواپیمایی که ما را برده بود، نگه داشتند. آن هواپیما دائم می‌رفت حجاج را می‌آورد. این جریان سبب شد یکسری از پروازها عقب بیفتد. کاردار ایران در عربستان می‌گفت: «اگر شما بمانید، اینها نمی‌گذارند هواپیما برود و کار حج با اختلال روبه‌رو می‌شود.» بالاخره ما پذیرفتیم و به ایران برگشتیم. خیلی ناراحت بودیم. تصمیم گرفتیم با یک پاسپورت دیگری برویم. سه روز طول میکشید تا کارهایمان در تهران هماهنگ شود.

بار دوم که به مکه رفتیم، من و آقای جوانی توانستیم از سیستم کنترل فرودگاه عبور کنیم، ولی نفر همراهمان را دوباره شناختند و او را برگرداندند. کاروان ما در مدینه بود. خودمان را به کاروانمان رساندیم. این بار هم عکس‌ها و اطلاعیه‌های امام را آورده بودیم، ولی پلیس عربستان متوجه آن‌ها نشد. عکس‌ها را بردیم بین همۀ کاروان‌هایی که در مدینه بودند، پخش کردیم. تعداد دیگری را هم به مکه بردیم. زیر عکس‌ها جملۀ "امام خمینی قائد بزرگ اسلام"را به زبان عربی نوشته بودیم.

عکس‌های خیلی قشنگی بودند و همه با دیدن عکس‌ها شارژ می‌شدند. در مدینه، یکجا پلیس ما را تعقیب کرد. من با یکی از بچه های کاروان بودم که با پلیس درگیر شدیم و دوستم مجروح شد. او را به بیمارستان بردند و نتوانست حجش را انجام بدهد. با همسرم قرار گذاشته بودم بعداز اینکه از حج برگشتم، مراسم ازدواجمان را برگزار کنیم. عید غدیر سال61، به دوستان و اقوام ولیمه‌ای برای حج و ازدواج دادیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها