شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰ - ۰۸:۴۹
نگاهی بر شورش آندریاس پوم

انتشار کتاب «عصیان» اثر یوزف روت از سوی نشر ماهی بهانه‌ای شد تا در یادداشتی به معرفی این اثر بپردازیم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) یوزف روت خود نویسنده‌ای آلمانی است که جنگ را درک کرده و از مصائب آن آگاه است. او در آثار مختلفش به مسئله جنگ پرداخته و از زوایای مختلف آن را بررسی کرده است. رمان «عصیان» که در سال 1924 منشر شده است نیز به نوعی به همین موضوع می‌پردازد و از زاویه‌ای نو جنگ و عواقب آن را در زندگی انسان‌ها بررسی می‌کند.
خوشبختانه در چند ماه اخیر نشر ماهی اقدام به ترجمه مجدد این اثر و چاپ این کتاب کرده است. به همین بهانه به بررسی این داستان پرداخته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

بیمارستان شماره بیست‌وچهار
وقایع عصیان در جنگ نمی‌گذرد. داستان عصیان از آنجایی شروع می‌شود که جنگ تمام شده و حالا باید نواقصش را جبران کرد، جامعه را از نو شکل داد و مرهمی بر زخم‌های بازماندگان گذاشت. آندریاس پوم، شخصیت اصلی داستان ما هم یکی از این بازماندگان است که حالا باید توی طبقه‌ای اجتماعی جایش داد و یک پای مصنوعی هم به‌جای آن یک پایی که در میدان جنگ جا گذاشته است، تقدیمش کرد.
وقتی از پنجره‌های بیمارستان شماره بیست‌وچهار آندریاس را زیر نظر بگیریم، متوجه می‌شویم آندریاس مردی معتقد است. از آن آدم‌هایی که هیچ‌گاه خطایی ازشان سر نمی‌زند و با خدای خودشان بده‌بستان دارند. مثلا یک پا را می‌دهند و در عوض مدال افتخاری دریافت می‌کنند که برایشان شرافتی به همراه می‌آورد که هر روز به همه یادآوری می‌کند که صلح امروز را مدیون پاهایی هستند که جا مانده و از قضا یکی از پاها متعلق بوده است به آندریاس پوم. او قانون‌شکنان و از آن هم بدتر ناسپاسان را کافر می‌داند. از نظر او ایمان یعنی اطاعت و نظم و عدالت و حکومت از نظر او باایمان تلقی می‌شود.

ترک
شاید سرعت تغییر افکار و عقاید در آدمیان به‌خودی‌خود چندان بالا نباشد؛ اما در این میان کاتالیزگرهایی وجود دارند که شما را زودتر به آن سمتی که باید، سوق می‌دهند. برای آندریاس پوم این کاتالیزگر رعشه بود. به اینجای داستان که می‌رسیم، اولین نشانه‌های تزلزل ذهنی را در شخصیت اصلی داستان می‌بینیم: مجوزهای شغلی که تنها قرار است به معلولان جنگی که دچار بیماری رعشه هستند، برسد. نویسنده در اینجا با زیرکی نگاه و افکار آندریاس را معطوف می‌کند به مدال‌هایش. او مدال‌داری است که در ذهنش در همه‌چیز حقی دارد و قرار است جایگاه احتماعی خوبی هم داشته باشد؛ اما حالا دارد یک مجوز کار ساده را از دست می‌دهد. تناقض ذهنی‌ای که از این راه برای آندریاس پیش می‌آید، او را دچار رعشه‌ای آنی می‌کند و لابد از عدالت خداوند است که نمی‌خواهد آندریاس درمانده باشد! یکی از آن مجوزها که مربوط است به نواختن با جعبه موسیقی نصیب آندریاس می‌شود و بار دیگر قدرت ایمان، اطاعات و نظم ثابت می‌شود! این نقطه‌ای است که قرار است ما بیمارستان شماره بیست‌وچهار را ترک کنیم و در جایی دیگر به نظاره رفتار این انقلابی معتقد بنشینیم.
 
 سرود ملی
آندریاس هر روز پروانه کارش را در جیبش می‌گذارد؛ مدالش را به جلوی سینه‌ای وصل می‌کند و با جعبه موسیقی‌اش آهنگ‌های انقلابی می‌نوازد. او حالا با ویلی و کلارا هم‌اتاق است. آرزویش داشتن زنی مانند کلارا است تا در ساعات پایانی روز به استقبالش بیاید، جعبه موسیقی‌اش را از او بگیرد و به مرد جنگنده‌اش افتخار کند. این فرصت روزی پیش می‌آید که گوستاو، شوهر بانو کاتارینا می‌میرد و این سرود ملی است که باعث آشنایی آندریاس و کاتارینا می‌شود. و این سرآغاز عصیان آندریاس است.
نظم
شخصیت اول داستان ما کم‌کم دارد مسیر برهم‌زدن نظم اجتماعی را طی می‌کند. ازدواج او با بیوه‌زنی زیبا که تنها به دنبال سایه‌ای بالای سرش و کمی هم پول توی جیبش می‌گردد؛ آن هم بدون توجه آندریاس به خواستگار دیگر بانو -که از قضا از مردان دولتی نیز هست- قدم اول او در این مسیر است؛ اما آنچه ترک بزرگتری در ذهن آندریاس ایجاد می‌کند و او را به سوی عصیان پیش می‌برد، مردی به نام آرنولد است. کسی که به اعتبار جایگاه اجتماعی، ثروت و اعتمادبه‌نفسی که از این راه به دست آورده، خود را برای تصاحب منشی‌اش که از قضا نامزدی هنرمند و صدالبته یاغی دارد، محق می‌داند. او با تهدید جدی نامزد این منشی مواجه شده و از آبرویش می‌ترسد. همین افکار است که راه او را برای شوریدن بر آندریاس پوم داستان ما که بعد از مدت‌ها هوس کرده‌ است از امکانات طبقه مرفه‌تر از خودش استفاده کند و یک بار هم که شده، سوار تراموا شود، باز می‌کند. در همین نقطه‌ است که بار دیگر نیاز به دیده‌شدن مدال و همان حس محق‌بودن را در آندریاس می‌بینیم. او انتظار دارد چشم همه به مدال‌هایش خیره شود، جایشان را به او بدهند و این‌گونه عدالت خداوند در تقسیم صندلی‌های تراموا هم ثابت شود، غافل از آنکه حالا این نظم است که در زندگی او به هم خورده و عدالت خداوند بدون نظم به چه کار می‌آید؟
آرنولد پیش از سوارشدن به تراموا پوسترهای اعتراضی معلولین جنگی به وضع اقتصادی و اجتماعی‌شان را دیده است، و معتقد است آن‌ها باری بر دوش جامعه و تنها گدایانی بی‌آبرو هستند. در اینجا به‌طور واضح می‌توان تفاوت دیدگاه را به افراد معلول در جامعه مشاهده کرد. اولین برخورد آندریاس با آرنولد بر سر ندیدن پای چوبی او شکل می‌گیرد. آرنولد حاضر نیست از جایش تکان بخورد تا آندریاس سوار تراموا شود؛ و همین مسئله اولین جرقه را در ذهن پوم ایجاد می‌کند. وقتی که آرنولد از سر خشم به بدگویی از معلولان می‌پردازد و حتی به آنان تهمت تمارض می‌زند، آندریاس پا در جاده کافربودن می‌گذارد...
 
عصیان
‌ناگهان تمام دنیا فرومی‌ریزد. نظم از بین می‌رود. بی‌عدالتی و بی‌توجهی خداوند آشکار می‌شود. آندریاس بر آرنولد می‌شورد، پلیس پروانه کار آندریاس را ضبط می‌کند، همسرش به خاطر این واقعه او را از خود طرد می‌کند، خواستگار دولت‌مرد زن پرونده‌ای علیه آندریاس ما می‌چیند و در جریان دادگاهی که انگار خدا در آن حضور ندارد، آندریاس به شش هفته حبس محکوم می‌شود. حالا او یکی از کافرانی است که روزی تحقیرشان می‌کرد و خود را از آنان جدا می‌دانست. در ادامه داستان ما شاهد تغییرات عمیق‌تری درذهن آندریاس هستیم. او حالا در یک گیجی و سردرگمی لاعلاج گرفتار شده است. جامعه‌ای که روزی آن را قدرشناس، قهرمان‌پرور و سرشار از عدل و نظم می‌شناخت، حالا او را به مردی کافر، شورشی، ناسپاس و عصیان‌گر بدل کرده بود. پوم ایمانش را از دست داده است. شک دارد که خداوند روزی گنجشکان زندان را می‌رساند یا نه. او دیگر هیچ شناختی از جامعه‌اش ندارد. این را وقتی می‌فهمیم که از زندان آزاد می‌شود و رنگ‌ها، مردم، عادت‌ها و ... برایش غریبه‌اند. در این شش هفته او تمام زندگی‌اش را مرور کرده و به افکار اشتباهش، به تصمیمات نادرستش و حتی به ایمان غلطش پی برده است.
دیگر زنی هم وجود ندارد. جعبه موسیقی خیلی وقت پیش فروخته شده. مدالش را دور انداخته‌اند و او دیگر پناهگاهی ندارد، جز ویلی؛ دزدی که توانسته است نظم اجتماعی را به گونه‌ای دیگر به هم بزند و اتفاقا از این تغییر سود هم برده است و حالا با مدارک شناسایی مرد دیگری زندگی می‌کند که در جنگ مرده است... ویلی ظرفیت‌ها را شناخته است. با جمع‌کردن معلولان جنگی و غیرجنگی شبکه‌ای از فروشندگان و دلالان کالا در سرویس‌های بهداشتی عمومی ایجاد کرده است و ثروت هنگفتی از ارائه خدمات در دستشویی‌ها به دست می‌آورد. آندریاس هم چاره‌ای جز قبول‌کردن مسئولیت یکی از این دستشویی‌ها ندارد؛ اما یک شرط برای ویلی می‌گذارد! او مدالش را می‌خواهد.
این مشکل با خریدن یک مشت مدال تقلبی حل می‌شود. و اینجاست که ما شاهد فروریختن آخرین دیوار ذهن آندریاس هستیم: مدال‌داشتن دیگر ارزشی ندارد.

پایان
در صحنه پایانی کتاب ما شاهد مرگ آندریاس هستیم. مرگی که در گوشه‌ای از همان سرویس‌بهداشتی اتفاق افتاده است و ویلی حالا دنبال معلول جدیدی است تا به جای او بنشاند. مرگی که احضاریه‌اش در خواب به دست آندریاس می‌رسد و او با حاضرشدن در پیشگاه خداوند، وقتی که قرار است مورد لطف خدا واقع شود، وقتی که خدای عادل و دانا از او می‌پرسد حرف دلش چیست، عصیان حقیقی‌اش را آغاز می‌کند. ذهن مرد سرشار از شکایت ناعدالتی‌هاست. او خداوند را سرزش می‌کند و خدایی کردن، اداره جهان، خلق انسان‌هایی که مردمانی مانند آندریاس باید جور اشتباهات، نتیجه تصمیم‌ها و گلوله‌هایی که شلیک می‌کنند را بکشند را زیر سوال می‌برد و در آخر هم از خدا می‌خواهد که او را به دوزخ ببرد.
عصیان یوزف روت را می‌توان یک اثر درخشان برای نشان‌دادن تحولات روحی و اعتقادی و حتی شناختی یک انسان دانست. آندریاس پوم، آرنولد، بانوی همسر، خواستگار دولت‌مرد و حتی ویلی هرکدام نمونه‌ای و نمادی از تغییرات انسان‌ها در جامعه هستند. هرکدام با نوعی شناخت از جهان پیرامون وارد عصیان شدند، هرکدام به‌گونه‌ای در جاده عصیان قدم گذاشتند و هرکدام به طریقی تغییر کردند.
به قول نویسنده کتاب: «سرعت افکار آدمی از آذرخش هم بیشتر است و ذهن کسی که از کوره در رفته باشد، می‌تواند ظرف سی ثانیه انقلاب تمام‌عیاری به پا کند...»
 
«عصیان» را نشر ماهی به ترجمه علی اسدیان در 176 صفحه به قیمت 22000 تومان منتشر کرده است.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها