پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۹ - ۰۹:۱۳
آدورنو در سال‌های پایانی عمرش بدل به منتقد تز صنعت فرهنگ شد/ آزادی نمونه غایی ایدئولوژی

گرهارت شوپنهاوزر به بهانه سالگرد تولد آدورنو می‌گوید: آدورنو در سال‌های پایانی زندگی‌اش خود بدل به منتقد تز صنعت فرهنگ شده بود و آن را تا حدودی دگماتیک می‌دید.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- کامران برادران: شاید بتوان گفت که تصور اندیشه انتقادی چپ نو بدون اعضای مکتب فرانکفورت کمابیش ناممکن است. اعضای این مکتب توانستند برای همیشه تصورها نسبت به بسیاری از مسائل، از طبیعت و روشنگری گرفته تا هنر را دستخوش تغییر قرار دهند. در میان این فیگورها، تئودور آدورنو البته اهمیت ویژه‌ای دارد. آنچه در پی می‌آید گفت‌وگو با گرهارت شوپنهاوزر به بهانه سالگرد تولد آدورنو است.
گرهارت شوپنهاوزر استاد فلسفه در دانشگاه کاسل آلمان است. حوزه کاری وی اندیشه انتقادی، فلفسه اخلاق و فلسفه رسانه را در بر می‌گیرد. همچنین در سال 2009 کتاب «مقدمه‌ای بر تئودور آدورنو» به قلم او منتشر شده است.
 
شما زمانی در کتاب «مقدمه‌ای به تئودور آدورنو» اشاره کردید که ساختار اجتماعیِ طبیعت و ارتباط دیالکتیکی میان طبیعت درونی و بیرونی دو درونمایه مسلط در «دیالکتیک روشنگری» هستند. امروزه، با هشدارهایی که درباره فجایع بوم‌شناختی داده می‌شود، چگونه می‌توان ایده مداخله انسان در طبیعت را از نظرگاه آدورنو تحلیل کرد؟
تا حدی می‌توان از منظر مارکس نیز به این پرسش پاسخ داد. ارزش‌گذاری بر طبیعت یا به عبارت دیگر کالایی‌سازی آن مدت‌هاست که از نقطه پیشرفت عبور کرده است. منظورم دوره‌ای است که بهره‌کشی از طبیعت کمک‌مان می‌کرد تا زندگی را تاب آوریم. با این حال، چیرگی بر طبیعت که هدفی در خود تلقی می‌شد، هنگامی که وسیله‌ای برای رهایی انسان به حساب می‌آید، بار دیگر چشم‌انداز آزادی برآمده از سلطه را محدود کرد. بدون سلطه بر طبیعت با دانش و فناوری، بشر نمی‌توانست زنده بماند. اما بقا بدون سلطه اجتماعی بر طبیعت نیز شدنی نیست.

در دهه 1960، آدورنو تفاوتی میان دو معنای واژه «پیشرفت» قائل شد. وی گفت که از یک سو با پیشرفتی سروکار داریم که «به شکلی آشتی‌جویانه به طبیعت تکیه دارد.» این امر دلالت دارد بر «رستگاری» رنج بشر. از سوی دیگر با پیشرفتی مبتنی بر «کنترل کورکورانه و غیرقابل‌بازگشت طبیعت» سروکار داریم. اگر پیشرفت منحصراً انقیاد تکنیکی طبیعت مبتنی بر علم باشد‌، نتایج آن با اهداف انسانی بیان‌شده در عصر روشنگری مغایرت دارد. عقلانیتی ابزاری بر پروژه مدرنیته تسلط دارد که از پیرو منطق انباشت سرمایه است. به گفته آدورنو، وظیفه ما نقد شرایط ناهمگون اقتصادی و اجتماعی است که نیروهای تکنیکی و تولیدی را آشکار می‌کند. این امر مفهوم پیشرفت در روشنگری را به کار می‌گیرد. افق این مفهوم، به گفته آدورنو، کمتر از «آشتی با طبیعت» نبود.

من با جنبش «جمعه‌ها برای آیندگان» [یا اعتصاب مدارس برای اوضاع جوی؛ جنبش بین‌المللی دانش آموزان مدارس که تصمیم می‌گیرند که به کلاس نرفته و در تظاهرات شرکت کنند تا اقدام‌های لازم برای جلوگیری از گرمایش جهانی و تغییرات آب و هوایی اتخاذ شود.] همدل و همسو هست. همچنین معتقدم که نیو دیل سبز [برنامه محرک اقتصادی که ایالات متحده آن را مطرح کرده و هدفش رسیدگی و ارائه راه حل برای نابرابری اقتصادی و تغییر اقلیم است.] در نیم‌کره شمالی می‌تواند فجایع اقلیمی را تا مدتی به تاخیر بیندازد. به شرطی که حاکم فاشیست برزیل [یا همان ژایر بولسونارو، رئیس‌جمهوری برزیل] غرامت را بپذیرد و تخریب جنگل‌های بارانی را متوقف کند. اما نیو دیل سبز موجب از میان رفتن دلایل استثمار طبیعت نمی‌شود. این امر منجر خواهد شد که کل قاره آفریقا به طور گسترده تحت قوانین انباشت سرمایه‌داری قرار گیرد. همچنین درگیری‌هایی را برای آب آشامیدنی در شمال شاهد خواهیم داشت که هنوز تصوری از آن نداریم.

شرایط اقتصادی، شیوه‌های تولید و چیدمان سرمایه‌داری از زمان آدورنو تغییرات بسیاری داشته است. ایده «جامعه رهایی‌یافته» آدورنو را در وضعیت فعلی چگونه ارزیابی می‌کنید؟
کمی پس از مرگ آدورنو، سازش طبقاتی فوردیستی در غرب به پایان رسید. فروپاشی سوسیالیسم استبدادی بخش‌های بزرگ‌تری از جهان را با سازوکار تولید کالا در شرایط رادیکال بازار آشنا کرد. آدورنو در آن زمان همچنان از مفهوم «جهان نظارتی» سخن به میان می‌آورد. منظورم این نیست دیگر هیچ نظارتی، هیچ مدیریتی در سرمایه‌داری قانون‌زدایی‌شده وجود ندارد. اما تحلیل آدورنو مبتنی بر چیزی بود که دیگر وجود نداشت. این سلطه عقلانی‌شده و نظارتی بود که بر ذهن و احساسات نفوذ می‌کرد. البته شکی نیست که شکلی نوین از مقررات در کار است که همه‌چیز ما را تعیین می‌کند. اجبار به فروش نیروی کار و جذابیت اروتیک به‌مثابه کالاها بر همه چیز مسلط است. اما این امر در وضعیتی قرار داشت که نسبت به شرایطی که در بحران بزرگ سال 1974 یا چند سال بعد در اروپا حاکم بوده بسیار متزلزل‌تر بود.

آدورنو در سال 1967 با بصیرتی روشن گفت که در پس مدعای «اشتغال کامل»‌، «شبح بیکاری تکنولوژیک» قرار دارد. وی گفت:‌ «در عصر اتوماسیون، حتی افرادی که در مرحله تولید قرار دارند، احساس می‌کنند که به طور بالقوه اضافه و بیکار هستند.» این نگاه همچنان مصداق دارد. این دیدگاه اشاره دارد به عاملی که ما را از اندیشیدن درباره اهداف و شمایل جامعه آزاد باز می‌دارد. می‌توان به صورت منفرد در برابر این امر ایستاد، اما بدون همبستگی چندان کاری نمی‌توان پیش برد.

دیگر عاملی که مانع اندیشیدن به جامعه‌ای آزاد می‌شود ترکیبی است غریب از ایمان به علم و شک درباره آن، مشابه آنچه امروزه شاهدش هستیم. حقایق بناست زمینه‌ای غیرقابل‌انکار را برای داده‌های آماری محاسبه‌شده و قابل‌اعتماد فراهم کند. اما حقایق «مفروض» نیستند. آن‌ها حاصل فعالیت اجتماعی هستند. ساختارهایی که این فعالیت در آن‌ها روی می‌دهد تحت تاثیر سلطه اجتماعی است.

در عصر به اصطلاح «پساحقیقت» می‌توانیم ببینیم که چگونه عقلانیت، منطق فناوری و آمار ماهیتی ابزاری داشته و بدل به اسطوره می‌شود. می‌توان به افسانه‌ها اعتقاد داشت، اما آن‌ها از بررسی خرد انتقادی می‌گریزند. جو اقتدارگرایی امروز، طرد علم و روشنگری نشانه‌ای از «دیالکتیک روشنگری» است.
نظریه انتقادی میان فاکت و حقیقت تفاوت قائل می‌شود. حقیقت کفایت اظهارات صورت‌گرفته براساس فاکت‌ها است. از این‌ها گذشته، حقیقت کفایت روابط اجتماعی با ادراکی است که از جامعه داریم. اگر این انتقاد که حقیقت در رسانه‌های اجتماعی اعتبار خود را از دست داده معنایی داشته باشد، دلیلش این بوده که فاکت‌ها دیگر در این چارچوب جایی ندارند. مقاومت در برابر ایدئولوژی‌های مسلط قدرت هرچه بیشتر و بیشتر سیر قهقرایی به خود می‌گیرد، تا حدی که نه به نقد منطقی بلکه به سمت روایت‌های توطئه گرایش پیدا می‌کند.

آدورنو زمانی نوشت: «مردم آنچنان مفهوم آزادی را به بازی گرفته‌اند که قضیه به این سمت می‌رود که در نهایت به ثروتمندتر و قوی‌تر حق می‌دهند که دار و ندار ضعیف و فقیر را از او بگیرند.» ایده آزادی و ایدئولوژی برای آدورنو و همچنین آلتوسر اهمیت بسیار داشت. چگونه می‌توان در زمانه‌ای که لیبرالیسم خود را پیروز نهایی جهان و یگانه نمود آزادی و برابری می‌بیند، این مفاهیم را احیا کرد؟
آزادی امروزه نمونه غایی ایدئولوژی است. جنگ‌ها با مدعای دفاع از خود به راه می‌افتد. بحث بر سر آزادی بازار و رقابت است. بحث بر سر نوعی آزادی است که معنای آن برای صاحبان ابزار تولید بسیار متفاوت از کسانی است که اگر می‌خواهند زندگی کنند باید کار خود را به عنوان کالا بفروشند. آزادی تجارت شرایط کافی برای آزادی سیاسی و رهایی مردم را فراهم نمی‌کند. در فلسفه سیاسی امروز، تناقض بین آزادی صوری و آزادی اجتماعی اغلب دیگر به عنوان دیالکتیک درک نمی‌شود. دیگر آزادی به‌عنوان وضعیتی متناقض یا عقب‌گرد تلقی می‌شود. فرضیه ایدئولوژیک «آزادی» با تهی‌سازی مفهوم «ایدئولوژی» مطابقت دارد. به گفته آلتوسر، ایدئولوژی در مؤسسات و اشکال حیات روزمره تجسد می‌یابد. ما از طریق الگوهای عملی و نهادهای تحقق‌یافته، از درون و خارج، کارهای موجود اجتماعی می‌شویم و دست به کنش می‌زنیم. این یادآور تز آدورنو است که می‌گوید ایدئولوژی به پایگاه اجتماعی رفته است.‌ آدورنو مفهوم کلاسیک نقد ایدئولوژی را منسوخ می‌دانست. در سرمایه‌داری متاخر، دیگر نیازی به نظریه‌های پر طول و تفصیل برای مشروعیت سلطه اجتماعی نبود. سلطه بدل به چیزی چیرگی‌ناپذیر شده بود. غیر‌منطقی بودن آن واضح است، اما دیگر هیچ تلاشی برای سرنگونی آن صورت نمی‌گرفت. مثال آدورنو در این زمینه ناسیونال سوسیالیسم بود. این ساختار واجد ایدئولوژی جدی نبود، اما نیازی نیز به آن نداشت. حتی امروز می‌توان گفت، قدرت و سلطه نشانگر چیرگی‌ناپذیر بودن آن‌ها است. با این همه، تز آدورنو مبنی بر اینکه امروزه کنترل و بهره‌کشی دیگر به مشروعیت ایدئولوژیک نیاز ندارد‌، اشتباه است. می‌کوشم این امر را با اصلاحات بلونیا برای دانشگاه‌های اروپایی توضیح دهم. نیازهای بازار توسط گروه برتلسمان [شرکت رسانه‌های گروهی و مطبوعاتی آلمان که با درآمد بیش از 15 میلیارد یورو در سال ۲۰۱۱ میلادی، رتبه دوم را در میان شرکت‌های رسانه‌ای جهان در اختیار دارد] و سیاستمداران متمایل به این گروه به دانشگاه‌ها آورده شد. اما این مصوبه به سادگی الزامات را برآورده نکرد. این اصلاحات مبتنی بر توجیهی ایدئولوژیک بودند: رقابت بیشتر ایده‌ها، آزادی بیشتر در انتخاب محل تحصیل، ارتباط عملی‌تر‌، ترک تحصیل کمتر و غیره. این استدلال‌ها آشکارا دروغین هستند. اما این موارد ضروری بودند تا معلمان دانشگاه و سیاستمداران آموزش و پرورش بتوانند خود را با یک اصلاح ساختاری که بازارها را توانمند می‌سازد و برای استقلال حیاتی روحیه در دراز مدت مضر خواهد بود‌، تطبیق دهند.

از طرف دیگر، می‌توان در این مرحله درستی نظرات آدورنو را پذیرفت. برای توجیه ایدئولوژی بولونیا هیچ نظریه جامعی لازم نبود. از این نظر، شاید بتوان گفت که تز آدورنو درباره پایان ایدئولوژی تا حدی اشتباه است.

پیشرفت‌های حوزه فناوری در قرن 20 بخشی مهم از کار آدورنو و والتر بنیامین بود. با این همه، این دو متفکر در زمینه پیوند میان فناوری و فرهنگ عامه با یکدیگر اختلاف داشتند. در عصر سلطه فناوری بر تمامی عرصه‌های حیات بشر، چگونه می‌توان رابطه میان این تحولات و فرهنگ عامه را بررسی کرد؟
آدورنو در سال‌های پایانی زندگی‌اش خود بدل به منتقد تز صنعت فرهنگ شده بود و آن را تا حدودی دگماتیک می‌دید. او در 1968، طی یک سخنرانی در فرانکفورت، گفت که پیشتر گمان می‌کرد که صنعت فرهنگ «مردم را صورت و شکل داده و دستکم آنان را همان‌طور که هستند حفظ می‌کند. اما در این قضیه چیزی دگماتیک و بررسی‌نشده وجود دارد.» این بدان معناست که نباید صرفا مدعی شد که ماهیت صنعت فرهنگ در میان توده اعمال شده است. باید میزان این امر را نیز همواره مد نظر داشته باشیم. آدورنو طی تظاهرات سال 1968 گفت که متوجه شده که «نمی‌توان به آسانی هویت انگیختارها و ساختارهای عینی و رفتار مردم را پیش‌فرض قرار داد.» به گفته او، نظریه انتقادی درباره فرهنگ عامه باید به‌صورت تجربی بررسی کند که «مردم تا چه اندازه چنان رفتار کرده و فکر می‌کنند که توگویی ساوزکارهای صنعت فرهنگ به آن‌ها شکل داده است.»
به گمان من امروزه دو خوانش از صنعت فرهنگ وجود دارد، یکی کل‌نگرانه و دیگری جزئی‌نگرانه. خوانش کل‌نگرانه می‌گوید که هیچ خارجی در کار نیست؛ هیچ قطعه هنری و کالایی فرهنگی وجود ندارد که ارزش مبادله در آن صرفا تصادفی باشد. ارزش سودمندی، یعنی تجربه زیبایی‌شناختی، مشارکت همزمان یا رمزگذاری مداوم، همیشه تحت ارزش مبادله قرار می‌گیرد. علاوه بر این، در دوران شکوفایی بورژوازی، فرهنگ و آموزش نیز کالایی شدند. اما امروزه آن‌ها سراسر شکل کالا به خود گرفته‌اند. قرائت جزئی‌نگرانه تاکید می‌کند که لزوما هر تولیدی که توسط صنعت فرهنگ به بازار عرضه می شود کاملا منطبق بر منطق آن نیست. این‌که بگوییم «زیبایی‌شناسی مقاومت» اثر پیتر وایس، چیدمان‌های هانس هکه یا محصولات کریستوفر شلینگنزیف کاملا تحت منطق صنعت فرهنگ تعریف می‌شوند، اشتباه و بی‌معنی است. بله ، ما نمی‌توانیم آن‌ها را غیر از کانال‌هایی ارتباطی جز صنعت فرهنگ دریافت کنیم. اما پذیرش می‌تواند دقیقا آنچه را که از طریق این کانال‌ها قابل انتقال نیست باز کند. حتی صنعت موسیقی و تئاتر در اروپا نیز کاملا تحت سلطه صنعت فرهنگ نیست، هرچند که به این سمت و سو گرایش دارد. بله، در تصاویر، ویدئوها، متون و فایل‌های صوتی که کاربران در قالب «خودت انجام بده» آن را می‌سازند شاهد سلطه تولید اقلیدی کدها و الگوها هستیم. اما همچنین شاهد کدگذاری مجدد و پیشرفت هم هستیم. اشکال نمادین‌سازی و تصویرسازی اگر این فضا برای ارائه چیزهای نسبتا بدیع را نداشت نمی‌توانست موفق باشد. اما همین را هم می‌توان نشانی از اشکال صنعت فرهنگ با اعمال خود در همه ساحت‌ها دانست.
با این حال، نکته این است که ارتباطات امروز کاملا کالایی شده است. منظورم این نیست که فقط وقتی از رسانه‌های جدید استفاده می‌کنیم توسط صنعت تبلیغات به گروگان گرفته می‌شویم. منظورم این است که ارتباطات ما خود مادی می‌شوند و از طریق پلتفرم‌های رسانه‌های اجتماعی به شکل کالا در می‌آیند.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها